eitaa logo
خواص آیات
35.7هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
531 ویدیو
20 فایل
ثواب مطالب این کانال وقف همه ذوی الحقوقینم و برادر مرحومم 🔴 تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🔸غیبتی که میرزا جواد آقای ملکی را چهل سال به زحمت انداخت 🔹 مرحوم سید احمد فهری می‌گوید: یکی از ارکان سیر و سلوک معاتبه و معاقبة است. معاتبة عبارت از آن است که سالک پس از محاسبه اگر مشاهده کرد که گناهی در خلال روز مرتکب شده است و در ادای حق الهی تقصیری کرده، نباید نسبت به آن بی‌تفاوت باشد که اگر بی‌تفاوتی از خود نشان دهد، برای بار دیگر ارتکاب گناه در نظر نفس آسان‌تر می‌شود و با چند بار تکرار انس با گناه پیدا می‌کند که دیگر بازگرفتنش مشکل خواهد شد. 🔹 بنابراین باید به مجرد مشاهده خلاف از نفس بازخواست کند و با ریاضت نفس، آن گناه را جبران نماید. ایشان پس از ذکر این مقدمه می‌گوید از یکی از دوستان شنیدم که گفت: در مجلسی نشسته بودم که در آن مجلس مرحوم حاج میرزا جواد آقای ملکی قدس الله نفسه نیز حضور داشتند. در اثنای جلسه یکی از حضار از فردی غیبت کرد که آن عالم بزرگوار خیلی ناراحت شدند و خطاب به شخص غیبت کننده فرمودند: با این غیبت کردن، چهل سال مرا به زحمت انداختی. 📚 مردان علم در میدان عمل 🌹@kavasayat🌹
💠 🔸راز شگفت انگیز پیاده شدن شیخ عباس قمی از اتوبوس 🔹 امام خميني(ره) در خاطره‌اي از سفر خود با مرحوم حاج شيخ عباس قمي چنین بيان مي‌كند: بیابان سوزان و بی‌انتها در چشم‌هایمان رنگ می‌باخت و به کبودى می‌گرایید و از دور هم، چیزى دیده نمی‌شد. ناگاه ماشین ما که از مشهد عازم تهران بود از حرکت، ایستاد. راننده که مردى بلند و سیاه‌چرده بود باعجله پایین آمد و بعد از آنکه ماشین را براندازى کرد خیلى زود عصبانى و ناراحت به داخل ماشین برگشت و گفت: بله پنچر شد و آنگاه به صندلى ما که در وسط‌های ماشین بود، آمد. به من چون سید بودم حرفى نزد؛ ولى رو کرد به حاج شیخ عباس قمى و گفت: اگر می‌دانستم تو را اصلاً سوار نمی‌کردم، نحسى قدم تو بود که ماشین ما را در وسط بیابان خشک و برهوت معطل گذاشت. یا الله برو پایین و دیگر هم حق ندارى سوار این ماشین بشوى . 🔹مرحوم شیخ عباس بدون اینکه کوچک‌ترین اعتراضى کند و حرفى بزند، بلند شد و وسایلش را برداشت و از ماشین پیاده شد. من هم بلند شدم که با او پیاده شوم اما او مانع شد؛ ولى من با اصرار پیاده شدم که او را تنها نگذارم اما او قبول نمی‌کرد که با او باشم، هر چه من پافشارى می‌کردم، او نهى می‌کرد، دست آخر گفت فلانى راضى نیستم تو اینجا بمانى. وقتى این حرف را از او شنیدم، دیدم که اگر بمانم بیشتر او را ناراحت می‌کنم تا خوشحال کرده باشم، برخلاف میلم از او خداحافظى کرده و سوار ماشین شدم. 🔹بعد از مدتى که او را دیدم جریان آن روز را از او پرسیدم، گفت: وقتى شما رفتید خیلى براى ماشین معطل شدم، براى هر ماشینى دست بلند می‌کردم نگه نمی‌داشت تا اینکه یک کامیونى نگه داشت .وقتى سوار شدم، قدرى که با هم صحبت کردیم متوجه شدم که او ارمنى است و مسیرش همدان است؛ از قضا من هم می‌خواستم به همدان بروم، چون مدت‌ها بود که دنبال یک سرى مطالب می‌گشتم و در جایی نیافته بودم؛ فقط می‌دانستم که در کتابخانه مرحوم آخوند همدانى در همدان می‌توانم آن‌ها را به دست آورم. راننده آدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده کردم و احادیثى که از حفظ داشتم درباره احکام نورانى اسلام، حقانیت دین مبین اسلام، مذهب تشیع و ... برایش گفتم. وقتى او را مشتاق و علاقه‌مند دیدم، بیشتر برایش خواندم. سعى می‌کردم مطالب و احادیثى بگویم که ضمیر و وجدان زنده و بیدار او را بیشتر زنده و شاداب کنم تا این‌که به نزدیکی‌های همدان رسیدیم، نگاهم که به صورت راننده افتاد دیدم قطرات اشک از چشمانش سرازیر است و گریه می‌کند، حال او را که دیدم دیگر حرفى نزدم، سکوتى عمیق مدتى بر ما حکم‌فرما شد، هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که او آن سکوت سنگین را شکست و با همان چشم اشک‌آلود گفت: این‌طور که تو می‌گویی و من از حرف‌هایت برداشت کردم، اسلام دین حق و جاودانى است و من تا به ‌حال در اشتباه بودم. شاهد باش من همین الآن پیش تو مسلمان می‌شوم و به خانه که رفتم تمام خانواده و فامیل‌هایی که از من حرف‌شنوی دارند مسلمان می‌کنم . 📘عاقبت بخیران عالم 🌹@kavasayat🌹