💢خیلی قضیه عجیبی است..
از شهیدی که دیر به #سید_حسن_نصرالله رسید اما درکنارش شهیدشد
این آقاکه عکسش اینجاست اسمش علاء است و کسی که از سرنوشت علاء بعد از شهادت سید حسن میگوید، محمد است.
محمد میگوید میخواهد قصهی علاء را برایتان بگوید و اینکه علاء چطور سعی کرد سید رانجات دهد اماکنار او شهید شد.
علاء یکی از افرادیست که که در تیم پزشکی برای نجات جان مردم بعد از بمبارانها حضور داشت.آنها آن روز در محل بمباران حضور پیدا کردند.تعدادی از آنها تلاش کردند به سید برسند اما به علت استنشاق مواد موجود دراثر بمباران بیهوش شدند. ساعتها تلاش کردند، رفتند و آمدند اما خبری از پیکرها نبود تا اینکه برخی خسته شدند و تصمیم گرفتند استراحت کنند و فرصت خواستند. اما علاء اصرار داشت که من میخواهم بروم پایین، نمیخواهم استراحت کنم. گفت من چیزی برای از دست دادن ندارم. با اینکه علاء سه فرزند دارد. پس ماسک اکسیژن را به صورتش زد و پایین رفت. علاء بیرون نیامدبرنگشت. چند ساعت بعد از استراحت، تیم پزشکی پایین رفتند و دیدند علاء کنار سید حسن دراز کشیده. علاء ماسک رابرداشته بود و به صورت سید گذاشته بود.تلاش کرده بود سید برگردد. برنگشت.علاء هم همانجا بیماسک با او رفت و تن بی جانش فریاد «بعد از تو خاک بر سردنیا» شد.
هفهاف بصری هم دیر رسید، آوارهی محمّد بود.به سپاهیان عمر سعدگفت یا ایّهاالجندُ المجَند، أنا الهفهافُ بن المهند، أبغی عیالَ محمّد.
خداوندا!
تو شاهد باش
ما نیز در این کوچه پسکوچهها دنبالیم.
تو شاهد باش آمدند آن قوم که دنبال بودند.دیر آمدند ولی خود را رساندند به قافله شهدا..