کنگره ملی ۲۰۰۰ شهید کهگیلویه وبویراحمد
─═༅𖣔❁﷽❁𖣔༅═─ #شهید_سید_امر_اله_تقوی_سوق 🔸متولد: ۱۳۴۳ 🔹عروج: ۱۳۶۱/۰۲/۱۰ 🔺عملیات: بیتالمقدس، خرمشهر 🕌
#خاطرات_ماندگار
🕊شهید سید امراله تقوی 🕊
🗣راوي: صاحب تقوي عموی شهيد
رنگی برای تيرآهنهای مغازه خريده بودم و آن را به شهيد داده بودم تا تيرآهن را رنگ كند. شب شده بود، سكوت شب را فراگرفت سكوتی كه هرگز در درون او نبود. صبح شد در خيابانها شعارهايی نوشته شده بود بر ضد شاه و آمريكا. در مغازه را باز كردم و جلوی مغازه نشستم. از پاسگاه آمدند حتی بدون اينكه در مغازه را ببندم مرا به سوی پاسگاه بردند. كاملاً بر من روشن بود كه كار، كار امير (شهيد) است. به پاسگاه رسيده بودم، از من سؤال كردند امراله تقوي چه نسبتی با تو دارد. گفتم برادرزاده من است و از من خواستند تا ظهر او را برای بازپرسی به پاسگاه ببرم. هيچ خبري از شهيد تا ظهر پيدا نكردم. در كنار مغازه نشسته بودم كه ديدم با لباسهايی رنگی از پايين خيابان میآيد. لباسهايش را عوض كرد و رفتيم پاسگاه. در پاسگاه بوديم، رئيس پاسگاه تا سه بار از او پرسيد شعارنويسی كار تو بود. در همين حين جهانگيری از ژاندارمری كه جزء گردان ويژه بود آمد و خواست خود پرونده را به دست بگيرد. فحش و توهينهای زيادی كرد. شهيد عصبانی شد و بر روي ميز كوبيد و گفت: بله من شعارها را نوشتم...
🕊⃝⃡🇮🇷 راه های ارتباطی کنگره ملی ۲۰۰۰ شهید استان کهگیلویه و بویراحمد:
https://eitaa.com/kbshohada_com
┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
کنگره ملی ۲۰۰۰ شهید کهگیلویه وبویراحمد
─═༅𖣔❁﷽❁𖣔༅═─ #شهید_عبدالخالق_هدایت_کیش 🔸متولد: ۱۳۴۲/۰۴/۰۳ 🔹عروج: ۱۳۶۵/۰۶/۲۲ 🔺محل شهادت: جزیره مجنو
#خاطرات_ماندگار
🕊شهید عبدالخالق هدایت کیش 🕊
موضوع انشاء دانش آموزان، رنگ و بوی شهادت گرفته بود. مدتی بود كه بچه های كوچه همه در مورد شهيدی از تبار عاشقان حسين(ع) انشاء می نوشتند. برای همه جای سوال بود كه چرا بچهها اين قدر به اين شهيد علاقمند شده بودند.
عزيزی میگفت بچهیها بیخود به كسی علاقمند نمیشوند. ديگری جواب میداد هر وقت عبدالخالق از جبهه برمیگشت دست بچهام را میگرفتم و پيش او میرفتم نامهای به دست او میدادم تا به دست شوهرم كه در جبهه بود برساند. عبدالخالق با لبخندی سرشار از عطوفت و مهربانی نامهام را میگرفت و دست نوازش به سر بچهام میكشيد و به او میگفت: نگران نباش پدرت برمیگردد. بچهام هميشه اين خاطره را دوست میداشت. عبدالخالق مرد خستگی ناپذيری بود. يكي ديگر از اين دانش آموزان میگفت: وقتی پدرم از جبهه برمیگشت میگفت: عبدالخالق يك مرد خدايی است، همه رزمندگان او را دوست دارند. يك روز همراه مادرم پيش او رفتيم تا نامه پدرم را به او بدهيم، اين بار مشكل بود كه او را بشناسم يك لحظه جا خوردم ... نكند اين آن مرد مبارز ... آن مرد خدایی نباشد. چهره بشاش و خندانش اين بار فرق كرده بود. همانند مسافری كه از قافلهای دور مانده باشد ... كسی كه تمام اميدش به رفتن بود اما اين بار مجبور بود چند صباحی بماند ... چهرهاش محزون و نالان بود اما برقی از اميد به وصال در چشمش آشكار شده بود. آري او اينك يك جانباز است كه يك دست و يك چشم خود را به امامش و دين خود هديه نمود . مادرم نامه را پنهان كرده بود و آهسته به مادر پيرش گفت: شايد اين بار او نخواهد به جبهه برگردد. مادر مهربان عبدالخالق جواب داد : نه – هركاري می كنيم او راضی نمی شود كه بماند .با اينكه تازه از جبهه با اين حال بيمارش برگشته، فردا دوباره قصد رفتن دارد. و مادر كه فرزند عاشق خويش را می شناخت، مادر كه فرزند خويش را پرورش يافته مكتب مولايش میديد، مادر هرچند پير به نظر میرسيد اما دلش را با نام «يا حسين ياور رزمندگان باش» جوان نگه داشت. با لبخندی لبريز از مهر نامه را از دست مادرم گرفت و در ساك جبهه پسر گذاشت . در اين لحظه عبدالخالق مشغول راز و نياز با معبود خويش بود و من مات و مبهوت به تماشای او نشسته بودم كه بوی عطرش فضا را آكنده از عشق به معبود می كرد . به راستي اين مردان خدایی چگونه عشق را شناختند كه اينگونه در رسيدن به او بی تاب و بیقرارند و اينان كدامين حديث عاشقی را تفسير نمودند كه در راه رسيدن به معشوق خويش سر از پا نمی شناسند . آری عبدالخالق ، عبد عاشقی بود كه خالقش تمامی خوبيها، محبتها، خشوع و فروتنیها را در وجود او خلق كرده بود. او عبد خاشعی بود كه خشوع و فروتنیاش در دل كودك و نوجوان و جوان چنان رخنه كرده بود كه امروز از او تصويری از يك فرشته را در ذهن دارند
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
🕊⃝⃡🇮🇷 راه هاے ارتباطے:
سایت | روبیکا | اینستاگرام | ایتا
┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄