eitaa logo
{فریاد خاموش}🖤
93 دنبال‌کننده
73 عکس
131 ویدیو
0 فایل
بسمـﷲ ــ• aghaz ma: " ¹⁴⁰⁴/¹⁰/⁶ " به نام عشقی که خاموش ماند The first rule of life is being wolf ... 🌸✨ تابع قوانین ایتا درخواستی بود اینجا @kosar15313 @E_E_18 لینکمون https://eitaa.com/kdguen 🌱🌪️
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا پارت های +¹⁸ و قسمت های هیجانی و عکس کامل شخصیت ها گذاشته میشه👀 https://eitaa.com/khfhfhlfhkfh
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت فقط برای او✨ {انچهـ گذشتــ} اومد اون طرف میز تا پارچه دوغ رو برداره وقتی برداشت پارچ سنگینی کرد و نیمی از دوغ روی میز ریخت ترسیده شروع کرد به معذرت خواهی و بعد هم تمیز کردن میز. {ادامهـ} لیوان دوغ رو برداشت و به طرفم اومد که حالش بد شد و لیوان از دستش افتاد به زور تعادلش رو حفظ می‌کرد با صدای شکستن لیوان آهو سرا سیمه از آشپزخونه اومد که صدام رو بردم بالا و گفتم: شما به این کار کردن یاد ندادید آهو ترسیده گفت: چرا،چرا آقا شاید چون روز اولشه ایراد زیاد داره +که ایراد زیاد داره آره؟ از فردا میشه خدمتکار شخصی من خودم آدمش می‌کنم که دیگه ایراد نداشته باشه!. و بعد آنیتا رو صدا زدم که سریع اومد و گفت: جانم آقا +به این دختر یاد میدی که کارهای یه خدمتکار شخصی چیه خطا ببینم ازش تو رو بازخواست می‌کنم. نفرت رو می‌تونستم از چشمای آنیتا که به آرام زل زده بود بخونم دیگه منتظر جوابش نموندم و رفتم به سمت اتاقم که صدای افتادن جسمی و بعد هم جیغ آهو در جا متوقفم کرد از نرده‌ها به پایین نگاه کردم و چشمم به جسم بی جون آرام که روی زمین پخش شده بود و دست‌های خونی آهو افتاد یک لحظه دلم خالی از حس شد سریع راه رفته و برگشتم و با دیدن آرام شروع کردم به صدا زدن امیر امیر مثل جت حاضر شد و گفت: جانم آقا +سریع پزشک خانوادگی رو خبر کنید چشمی گفت و سریع از دیدم محو شد به کمک آهو آرام رو توی آغوشم گرفتم و رفتم به سمت اتاق کنار اتاقم که راحت بهش دسترسی داشته باشم... https://eitaa.com/kdguen
پارت ⁹ فقط برای او✨ {انچهـ گذشتــ} چشمی گفت و سریع از دیدم محو شد به کمک آهو آرام رو تو آغوشم گرفتم و رفتم به سمت اتاق کنار اتاقم که راحت بهش دسترسی داشته باشم. {ادامهـ} به اتاق رفتم و خیلی آروم گذاشتمش روی تخت از اتاق زدم بیرون همون لحظه دکتر خانوادگی سر رسید و به اتاقی که آرام داخلش به خواب رفته بود رفت یه یک ساعتی شده بود که دکتر اومده بود و اجازه ورود به کسی رو نداده بود با صدای در سریع به طرفش رفتم که دکتر با لبخند پدرانه ای گفت: نگران نباش پسرم چیزی نیست فقط انگار یه شکستگی روی سرش ایجاد شده بود و انگار اهمیت هم نداده بودید برای همین امروز فشار عصبی بهش وارد میشه و باعث خونریزی سرش شده امکان داره به هوش که اومد سرگیجه خیلی زیادی داشته باشه و این سرگیجه تا چند روز عادیه یه سری دارو براش نوشتم حتماً تهیه کنید تشکری از دکتر کردم و امیر رو صدا زدم: جانم آقا +سریع برو داروها رو بخر و دکتر رو هم برش گردون چشم آقا امشب خیلی خسته شده بودم پس به اتاقم رفتم تا یه دوش بگیرم و کمی استراحت کنم. https://eitaa.com/kdguen
{فریاد خاموش}🖤
اینجا پارت های +¹⁸ و قسمت های هیجانی و عکس کامل شخصیت ها گذاشته میشه👀 https://eitaa.com/khfhfhlfhkfh
بچه ها اینجا باشید اگر خداییییییی نکرده چنل فیل بشه اینجا ادامه رمان رو میزام🙂