eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
326 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لا يَكونَـنَّ أخـوكَ على الإسـاءَةِ إلَيكَ أقوى منكَ على الإحْسانِ إلَيهِ . مبادا قدرتِ برادرت بر بدى كردن با تو، بيشتر از قدرتِ تو بر خوبى كردن به او باشد ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
اَللّهُمَّ احَمِلني عَلى عَفوِكَ و لا تَحمِلْني عَلى عَدِلكَ بار خدايا..😔💞 با من به عفوَت رفتار كن، نه به عدلت ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
إظهارُ الغِنى مِن الشُّكرِ، إظهارُ التَّباؤسِ يَجلِبُ الفَقرَ اظهار توانگرى گونه اى شكر است. فقير نشان دادن، فقر مى آورد ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
عَجِبتُ لِمَن شَكَّ في اللّهِ و هو يَرى خَلقَ اللّهِ  در شگفتم از كسى كه آفرينش خدا را مى بيند و با اين حال در  وجود خدا شكّ دارد #امام‌علی‌علیه‌السلام #عطر_بوی_ولایت ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🍃🌸🍃خدا مارا کافی است🍃🌸🍃 ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
همانا خداوند از مومنان دفاع میکند💓💗 ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🌸منم خدای یکتا که هیچ خدایی جز من نیست.🌸 ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
وبی تردید آخرت برای تو 🦋 از دنیا بهتر است. ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 انتظار یعنی آماده باش سخنان رهبر انقلاب در مورد انتظار برای ظهور ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
شرط پیشرفت این است که آمریکایی ها نزدیک نیایند! ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند😔🥀 ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
. . مثلا بغل کردن شما🌱:))) از جملھ لحظات دوسٺ داشتنۍ💚👀 ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🥀 شهید حاج قاسم سلیمانی: 💠 اولین پایه‌ رسیدن به مقام شهيد هجرت است؛ 👈 هجرت از خود، 👈 هجرت از مکان خود، 👈 هجرت از دلبستگی‌های خود، 👈 هجرت از زیبایی‌های خود. 💠 مرتبه دوم، مرتبه جهاد است؛ 👈 جهاد في سبيل الله 💠 و مرتبه سوم ایستادگی و پایداری است در این راه... ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*روایت عشق* 🎤 روایتی از سردار عشق سردار دلها ❤️ حاج قاسم عزیز ما حاج قاسم را .......... ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
سردار سلیمانی.pdf
730.8K
سردار سلیمانی مهربان 🦋 قسمتی از زوایای زندگی سردار دلها برای مربیان و مادران و دانش آموزان عزیز ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببار بارون ، دلم داغون، نمیخوام عشق ، بدون اون 😭😭 روحت شاد سردار دلها 🥀 ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
شهادت برای همه به یک معنی نیست میشه یه آدم هر صبح و شب میون مردم زندگی کنه و روزی صد بار شهید بشه. ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
☑️ 🥀 شهیدان ظل الانوار، سه فرمانده و سه برادر از دوران دفاع مقدس که عاشق بودند ✨ کمال متولد ۱۳۳۳ در شیراز تحصیلاتش تا مقطع کارشناسی کشاورزی بود، مهدی متولد ۱۳۳۶ تحصیلاتش لیسانس شیمی و برادر کوچک تر مهدی، جمال، متولد ۱۳۳۸ در جهاد مشغول کار بود 🌧 چند روز قبل از کربلای ۵، فرمانده توپخانه سپاه او را برای فرماندهی توپخانه لشگر ۱۹ فجر انتخاب نمود🍁 ولی در شب شروع عملیات او و دو برادرش مهدی و جمال و دامادشان محمد کد خدا لباس غواصی به تن کردند و به خط عراقیها یورش بردند. ✊🏻 🌖 ۱۹ دیماه ۱۳۶۵ عاشورای دیگری است که مهدی ظل انوار و دو برادر دلسوخته اش جمال و کمال به همراه دوست و همسنگر شان، سردار شهید سید محمد کدخدا، کربلای شلمچه را از خون خویش رنگین ساخته و چونان کبوترانی سپید بال در آسمان بی کران جنوب به پرواز در آمدند. کپی با ذکر یک صلوات بر امام زمان (عجل الله) ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨﷽✨ ⭕️وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید: به مردم بگویید امام زمان (عج) پشتوانه‌ی این انقلاب است. بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ی کردستان عراق بودیم که به‌ طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود. در وصیت‌نامه نوشته بود : من سیدحسن بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم... پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت می‌کنند... پدر و مادر عزیزم! من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می‌رسم. جنازه‌ام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه می‌ماند. بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود و زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، امام خمینی در بین شما نیست. این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می‌گویم. به مردم دلداری بدهید. به آن‌ها روحیه بدهید و بگویید که امام زمان (عج) پشتوانه‌ی این انقلاب است. بگویید که ما فردا شما را شفاعت می‌کنیم . بگویید که ما را فراموش نکنند. بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم. دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است. ✍️راوی: سردار حسین کاجی ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
💌 🌷 🌼 مادر شهید مدافع حرم از دوران کودکی فرزندش باذوقی وصف‌ناشدنی می‌گوید: از همان سه‌سالگی بدون هیچ‌گونه آموزشی، تنها با شنیدن صدای پدر در هنگام اقامه نماز، قادر به خواندن نماز بود، باهوش خارق‌العاده‌اش مصمم به یادگیری و حفظ کلام‌الله مجید و روایات اهل‌بیت (ع) بود؛ او تنها حافظ نبود، چنان غرق در مفاهیم آیات و روایات می‌شد که با گذر زمان عقل و دینش نیز کامل‌تر شد. شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗💗 سمانه کمیل را کنار زد و سریع وارد خانه شد ،با دیدن آرش با چشمان سرخ ازگریه و رد دست کمیل بر روی گونه اش،حیرت زده و عصبی به طرف کمیل برگشت و گفت: ــ اینجا چه خبره؟آرش چشه؟برا چی با اون وضع رفتی دنبالش،میدونی زندایی نزدیک بود از ترس سکته کنه،اصلا برا چی اوردیش اینجا آرش از جایش بلند شد و به سمت سمانه آمد و چادرش را در دست گرفت و با التماس گفت: ــ آجی سمانه توروخدا بهش بگو منو نندازه زندان آجی بهش بگو کمیل ارش را هل داد و سمانه را به طرف خودش کشید و غرید: ــ خفه شو احمق،آخرین بارت باشه بهش نزدیک میشی یا بهاش حرف میزنی فهمیدی؟ اما آرش از ترس اینکه در زندان بیفتد از تقلا دست بردار نبود. ــ آجی کمیل دوست داره،بهش بگی قبول میکنه آجی به خاطر مامانو بابام ،باور کن مجبور بودم ،والا کی دوس داره اینکارو با خواهر و بردارش بکنه سمانه که کم کم مسئله برای او حل می شد نا باور پیراهن کمیل در دستانش فشرده شد و با بغض نالید: ــ کمیل ،آرش دارع چی میگه کمیل شانه ی سمانه را در آغوش گرفت و آرام زمزمه کرد: ــ تو فقط آروم باش همه چیو خودم حل میکنم و با عصبانیت رو به آرش گفت: ــ تو هم تکلیفت معینه ،کاری میکنم هزار بار از به دنیا اومدنت پشیمون بشی،حالا هم از جلو چشام گم شو ــ توروخدا کمیل،جان سمانه اینکارو نکن ،اصلا به خاطر بابام،فکر کن همه بفهمن برا بابام آبرو نمیمونه آرش دست بر نقطه ضعف او گذاشت،کمیل عصبی فریاد زد: ــ خفه شو،تو اگه نگران دایی بودی اینکارو نمیکردی از سمانه جدا شد و بازوی آرش را در دست گرفت، و او را در حالی که او را قسم میداد به طرف در برد: ــ خودتو خسته نکن که نظرم عوض نمیشه،در را باز کرد و آرش را بیرون کرد و در را بست ،سرش را به در چسباند و چشمانش را بست. صدای فریاد و التماس و ضربه هایی که آرش به در می زد ،دل کمیل را خون می کرد ،اما او هم آدم است کم می آورد،بخصوص اگر خیانتی از خانواده ی خود ببیند، با قرار گرفتن دست لرزان و سردی بر شانه اش آرام برگشت،که با چشمان اشکی و سرخی مواجه شد. می دانست سمانه الان چه حالی دارد،او هم داغون بود،نگاهشان در هم گره خورد. کمیل زیر لب زمزمه کرد: ــ سمانه دیگه کم اوردم 🍁فاطمه امیری زاده🍁