✍حی علی الصلوه
از همین امروز شروع کنیم به خواندن نماز اول وقت که نور چشم پیامبر(ص) هست.
به پیامبر(ص)قول بدیم که از امروز نمازمان را اول وقت بخونیم.ان شاءالله.
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
هدایت شده از کلیدبهشت🇵🇸』
30.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔁#زندگی_پس_از_زندگی
🎥 روایتی متفاوت و بی سابقه از تجربه نزدیک به مرگ
🍂#فصل_دوم
📌نمازهای ۲ رکعتی به نیت اموات و شهدا که جوان تجربه گر مرگ موقت را به دنیا بازگرداند
👤تجربهگر : آقای مهدی اسفندیاری
🆔https://eitaa.com/kelidebeheshte
💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#قسمت_سیزدهم💗
خبر آمدن قاصد ابن اشعث، در ميان كاروان پخش مى شود.
اگر يادت باشد برايت گفتم كه عدّه اى از مردم به هوس رياست و مال دنيا با ما همراه شده بودند.
آنها از ديروز كه خبر شهادت مسلم را شنيده اند دو دل شده اند. آنها نمى دانند چه كنند؟ اگر تو هواى وصال يار دارى بايد تا پاى جان وفادار باشى.
اين مردم، مدّتى با امام حسين(ع) همراه بوده اند. با آن حضرت بيعت كرده اند و به قول خودمان نان و نمك امام حسين(ع) را خورده اند، امّا مشكل اين است كه اينها از مرگ مى ترسند.
اينان عاشقان دنيا هستند و براى همين نمى توانند به سفر عشق بيايند. در اين راه بايد مانند مسلم همه چيز خود را فداى امام حسين(ع) كرد. ولى اين رفيقان نيمه راه، سوداى ديگرى دارند. آنها با خود مى گويند: "عجب كارى كرديم كه با اين كاروان همراه شديم".
امام تصميم دارد كه براى ياران و همراهان خود مطالبى را بازگو كند. همه افراد جمع مى شوند و منتظر شنيدن سخنان امام هستند. امام چنين مى فرمايد: "اى همراهان من! بدانيد كه مردم كوفه ما را تنها گذاشته اند. هر كدام از شما كه مى خواهد برگردد، برگردد و هر كس كه طاقت زخم شمشيرها را دارد بماند".
سخن امام خيلى كوتاه و واضح است و همه كاروانيان پيام آن حضرت را فهميدند.
اين كاروان راهى سفر خون و شهادت است!
همسفر عزيز! نمى دانم از تو بخواهم طرف راست را نگاه كنى يا طرف چپ را.
ببين! چگونه ما را تنها مى گذارند و به سوى دنيا و زندگانى خود مى روند.
هر سو را مى نگرى گروهى را مى بينى كه مى رود. عاشقان دنيا بايد از اين كاروان جدا شوند. اينكه امروز فقط حسينى باشى مهم نيست. مهم اين است كه تا آخر حسينى باقى بمانى!
اكنون از آن همه اسب سوار، فقط سى و سه نفر مانده اند. تعجّب نكن. فقط سى و سه نفر.
شايد بگويى كه من شنيده ام كه امام حسين(ع) هفتاد و دو ياور داشت. آرى! درست است، ديگر ياران بعداً به امام حسين(ع) مى پيوندند.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#ادامه_قسمت_سیزدهم💗
به راه خود به سوى كوفه ادامه مى دهيم. اكنون ديگر همراهان زيادى نداريم. خيلى ها ما را تنها گذاشتند و رفتند! خانواده امام حسين(ع) طاقت ديدن غريبى امام را ندارند. آن ياران بىوفا كجا رفتند؟
در بين راه، به آبى گوارا مى رسيم. مقدارى آب برمى داريم و به حركت خود ادامه مى دهيم. مردى به سوى امام مى آيد، سلام مى كند و مى گويد:
ــ اى حسين! به كجا مى روى؟
ــ به كوفه.
ــ تو را به خدا سوگند مى دهم به كوفه مرو. زيرا كوفيان با نيزه ها و شمشيرها از تو استقبال خواهند كرد.
ــ آنچه تو گفتى بر من پوشيده نيست.
مردم كوفه چه مردمى هستند كه تا چند روز پيش به امام دوازده هزار نامه نوشتند، امّا اكنون به جنگ او مى آيند.
ابن زياد امير كوفه شده و براى كسانى كه به جنگ با امام اقدام كنند جايزه زيادى قرار داده است. او نگهبانان زيادى در تمامى راه ها قرار داده تا هرگونه رفت و آمدى را به او گزارش كنند.
پايگاه هاى نظامى در مسير كوفه ايجاد شده است. يكى از فرماندهان ابن زياد، با چهار هزار لشكر در قادسيّه مستقر شده است. حُرّ رياحى با هزار سرباز در بيابان هاى اطراف كوفه گشت مى زند.
ما به حركت خود ادامه مى دهيم. جادّه به بلندى هايى مى رسد. از آنها نيز، بالا مى رويم.
امام خطاب به ياران مى فرمايد: "سرانجام من شهادت خواهد بود".
ياران علّت اين كلام امام را سؤال مى كنند. امام در جواب به آنها مى فرمايد: "من در خواب ديدم كه سگ هايى به من حمله مى كنند".
آرى! نامردان زيادى در اطراف كوفه جمع شده اند و منتظر رسيدن تنها يادگار پيامبر هستند تا به او حمله كنند و جايزه هاى بزرگ ابن زياد را از آن خود كنند.
امروز مردم كوفه با شمشير به استقبال مهمان خود آمده اند. آنها مى خواهند خون مهمان خود را بريزند. ديروز همه ادّعا داشتند كه فدايى امام حسين(ع) هستند و امروز براى جنگ با او مى آيند.
* * *
امروز شنبه بيست و ششم ذى الحجّه است.
ما ديشب را در اين منزلگاه كه "شَراف" نام دارد مانديم و اكنون قصد حركت داريم. بيش از سه منزل ديگر تا كوفه نمانده است.
اين جا آب فراوان است و درختان سرسبزاند. امام دستور مى دهد تا يارانش مشك ها را پر كنند و آب زياد بردارند.
اين همه آب را براى چه مى خواهيم؟ كاروان حركت مى كند. آفتاب بالا آمده است و خورشيد بى رحمانه مى تابد.
آفتاب و بيابانى خشك و بى آب. هيچ جنبنده اى در اين بيابان به چشم نمى آيد. كاروان آرام آرام به راه خود ادامه مى دهد. يك ساعت تا نماز ظهر باقى مانده است.
الله اكبر!
اين صداى يكى از ياران امام است كه سكوت را شكسته است. همه نگاه ها به سوى او خيره مى شود. امام از او مى پرسد:
ــ چرا الله اكبر گفتى؟
ــ نخلستان! آنجا نخلستانى است.
او با اشاره دست آن طرف را نشان مى دهد. راست مى گويد، يك سياهى به چشم مى آيد. آيا به نزديكى هاى كوفه رسيده ايم؟ يكى از ياران امام كه اهل كوفه است به امام مى گويد:
ــ من بارها اين مسير را پيموده ام و اين جا را مثل كف دست مى شناسم. اين اطراف نخلستانى نيست.
ــ پس اين سياهى چيست؟
ــ اين لشكر بزرگى از سربازان است.
ــ آيا در اين اطراف پناهگاهى هست تا به آنجا برويم و منزل كنيم؟
ــ پناهگاه براى چه؟
ــ به گمانم اين لشكر به جنگ ما آمده است. ما بايد به جايى برويم كه دشمن نتواند از پشت سر به ما حمله كند.
ــ به سوى "ذو حُسَم" برويم. آنجا كوهى هست كه مى توانيم كنار آن منزل كنيم. در اين صورت، دشمن ديگر نمى تواند از پشت سر به ما حمله كند. اگر كمى به سمت چپ برويم به آنجا مى رسيم.
كاروان به طرف ذو حُسَم تغيير مسير مى دهد و شتابان به پيش مى رود.
نگاه كن! آن سياهى ها هم تغيير مسير مى دهند. آنها به دنبال ما مى آيند.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نمازشب
این سه دقیقه رو از دست ندید...👌🏻
نمازشب راه سعادت و نیک بختی
این از محبت خدا به ماست؛ با اینکه به ما نیازی نداره، اما سحر انتظار میکشه تا ما بریم در خونش... محبتش به ما خیلی زیاده و ما رو دوست داره...
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آیا گفتن اذکار نماز در حال حرکت اشکالی داره؟؟؟
❇️ احکامی که باید بدانیم
📎#احکام_نماز
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
جلسه اول عاشق ن-AudioConverter.mp3
16.87M
رفقا سلام ..
ببخشید یکم دیر شد باید ۲۰ منبع(کتاب) پیرامون نماز مطالعه میکردم بعد شروع میکردم به ضبط دوره ....
این از جلسه اول... با حال خوب گوش کنید🥰
#عاشق_نماز_شو💛
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔السلام علیک یا صاحب
الزمان(ع)
خوشا آنان کہ در دامت اسيرند
بہ رخسار دل آرايت بصيرند
مڪن از بين ما گلچين ڪہ گفتند:
ڪريمان،خوب و بد با هم پذيرند
🍃 #اللہم_عجل_لولیڪ_الفرج🍃
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#قسمت_چهاردهم💗
خيمه ها در ذو حُسَم بر پا مى شود و همه ما آماده مقابله با دشمن هستيم.
كمى بعد سپاهى با هزار نفر جنگ جو نزديك مى شود. امام از آنها مى پرسد:
ــ شما كيستيد؟
ــ ما سپاه كوفه هستيم.
ــ فرمانده شما كيست؟
ــ حُرّ رياحى.
ــ اى حُرّ! آيا به يارى ما آمده اى يا به جنگ ما؟
ــ به جنگ شما آمده ام.
ــ لا حولَ و لا قوّةَ الا بالله.
سپاه حُرّ تشنه هستند. گويا مدّت زيادى است كه در بيابان ها در جستجوى ما بوده اند.
اينها نيروهاى گشتى ابن زياداند، من مى خواهم در دلم آنها را نفرين كنم. آنها آمده اند تا راه را بر ما ببندند.
گوش كن! اين صداى امام حسين(ع) است: "به اين لشكر آب بدهيد، اسب هاى آنها را هم سيراب كنيد".
ياران امام مَشك ها را مى آورند و همه آنها را سيراب مى كنند. خود امام حسين()هم، مشكى در دست گرفته است و به اين مردم آب مى دهد. اين دستور امام است: "يال داغ اسب ها را نيز خنك كنيد".
به راستى، تو كيستى كه به دشمن خود نيز، اين قدر مهربانى مى كنى؟
اين لشكر براى جنگ با تو آمده اند، امّا تو از آنها پذيرايى مى كنى!
اى حسين! اى درياى عشق و مهربانى!
وقت نماز ظهر است. امام يكى از ياران خود به نام حَجّاج بن مَسْروق را فرا مى خواند و از او مى خواهد كه اذان بگويد.
فضاى سرزمين ذو حُسَم پر از آرامش مى شود و همه به نداى اذان گوش مى دهند.
سپاه حُرّ آماده نماز شده اند. امام را مى بينند كه به سوى آنها مى رود و چنين مى گويد: "اى مردم! اگر من به سوى شهر شما مى آيم براى اين است كه شما مرا دعوت كرده بوديد. مگر شما نگفته ايد كه ما رهبر و پيشوايى نداريم. مگر مرا نخوانده ايد تا امام شما باشم. اگر امروز هم بر سخنان خود باقى هستيد من به شهرتان مى آيم و اگر اين را خوش نداريد و پيمان نمى شناسيد، من باز مى گردم".
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#ادامه_قسمت_چهاردهم💗
سكوت پر معنايى همه جا را فرا گرفته است. امام رو به حُرّ مى كند:
ــ مى خواهى با ياران خود نماز بخوانى؟
ــ نه، ما با شما نماز مى خوانيم.
لشكر حُرّ به دستور او پشت سر امام به نماز مى ايستند.
آفتاب گرم و سوزان بيابان، همه را بى تاب كرده است. همه به سايه اسب هاى خود پناه مى برند.
بار ديگر صداى امام در اين صحرا مى پيچد: "اى مردم كوفه! مگر شما مرا به سوى خود دعوت نكرده ايد؟ اگر شما مرا نمى خواهيد من از راهى كه آمده ام باز مى گردم".
حُرّ پيش مى آيد و مى گويد: "اى حسين! من نامه اى به تو ننوشته ام و از اين نامه ها كه مى گويى خبرى ندارم". امام دستور مى دهد دو كيسه بزرگ پر از نامه را بياورند و آنها را در مقابل حُرّخالى كنند.
خداى من، چقدر نامه! دوازده هزار نامه!!
يعنى اين همه نامه را همشهريان من نوشته اند. پس كجايند صاحبان اين نامه ها؟ حُرّ جلوتر مى رود. تعدادى از نامه ها را مى خواند و با خود مى گويد: "واى! من اين نام ها را مى شناسم. اينها كه نام سربازان من است!". آن گاه سرش را بالا مى گيرد و نگاهى به سربازان خود مى كند. آنها سرهاى خود را پايين گرفته اند. فرمانده غرق حيرت است. اين ديگر چه معمّايى است؟
حُرّ پس از كمى تأمل به امام حسين(ع) مى گويد: "من كه براى تو نامه ننوشته ام و در حال حاضر نيز، مأموريّت دارم تا تو را نزد ابن زياد ببرم".
حُرّ راست مى گويد. او امام را به كوفه دعوت نكرده است. اين مردم نامرد كوفه بودند كه نامه نوشتند و از امام خواستند كه به كوفه بيايد.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#ادامه_قسمت_چهاردهم💗
امام نگاه تندى به حُرّ مى كند و مى فرمايد: "مرگ از اين پيشنهاد بهتر است" و آن گاه به ياران خود مى فرمايد: "برخيزيد و سوار شويد! به مدينه برمى گرديم".
* * *
زن ها و بچّه ها بر كجاوه ها سوار شده و همه آماده حركت مى شوند. ما داريم برمى گرديم!
گويا شهر كوفه، شهر نيرنگ شده است. آنها خودشان ما را دعوت كرده اند و اكنون مى خواهند ما را تحويل دشمن دهند. كاروان حركت مى كند. صداى زنگ شترها سكوت صحرا را مى شكند.
همسفرم، نگاه كن!
اين جا سه مسير متفاوت وجود دارد. راه سمت راست به سوى كوفه مى رود، راه سمت چپ به كربلا و راهى هم كه ما در آن هستيم، به مدينه مى رسد. ما به سوى مدينه برمى گرديم.
چند قدمى برنداشته ايم كه صدايى مى شنويم: "راه را بر حسين ببنديد!". اين دستور حرّ است! هزار سرباز جنگى هجوم مى برند و راه بسته مى شود.
هياهويى مى شود. ترس به جان بچّه ها مى افتد. سربازان با شمشيرها جلو آمده اند. خداى من چه خبر است؟
امام دست به شمشير مى برد و در حالى كه با تندى به حرّ نگاه مى كند، فرياد برمى آورد:
ــ مادرت به عزايت بنشيند. از ما چه مى خواهى؟
ــ اگر فرزند فاطمه نبودى، جوابت را مى دادم، امّا چه كنم كه مادر تو دختر پيامبر من(صلى الله عليه وآله) است. من نمى توانم نام مادر تو را جز به خوبى ببرم.
ــ از ما چه مى خواهى؟
ــ مى خواهم تو را نزد ابن زياد ببرم.
ــ به خدا قسم، هرگز همراه تو نمى آيم.
ــ به خدا قسم من هم شما را رها نمى كنم.
ــ پس به ميدان مبارزه بيا! آيا حسين را از مرگ مى ترسانى؟
ياران امام، شمشيرهاى خود را از غلاف بيرون مى آورند. عبّاس، على اكبر، عَون، جعفر و همه ياران امام به صف مى ايستند.
لشكر حُرّ هم، آماده جنگ مى شوند و منتظرند كه دستور حمله صادر شود.
نگاه كن! حُرّ، سر به زير انداخته و سكوت كرده است. او در فكر است كه چه كند. عرق بر پيشانى او نشسته است.
او به امام رو مى كند و مى گويد: "اى حسين! هر مسلمانى اميد به شفاعت جدّ تو دارد. من مى دانم اگر با تو بجنگم، دنيا و آخرتم تباه است، امّا چه كنم مأمورم و معذور!". امام به سخنان او گوش فرا مى دهد.
حُرّ، دوباره سكوت مى كند. ناگهان فكرى به ذهن او مى رسد و به امام پيشنهاد مى دهد: "شما راهى غير از راه كوفه و مدينه را در پيش بگير و برو تا من بهانه اى نزد ابن زياد داشته باشم و نامه اى به او بنويسم و كسب تكليف كنم".
حُرّ به امام چشم دوخته است و با خود مى گويد: "خدا كند امام اين پيشنهاد را بپذيرد".
او باور نمى كند كه امام هرگز با يزيد بيعت نخواهد كرد. او خيال مى كند اكنون كه اهل كوفه پيمان خود را شكسته اند و امام بدون يار و ياور مانده است، با يزيد سازش خواهد كرد.
اگر امام، سخن حُرّ را قبول نكند و نخواهد به سوى مدينه بازگردد، بايد با اين لشكر وارد جنگ شود، ولى امام نمى خواهد آغاز كننده جنگ باشد. امام براى جنگ نيامده است.
اكنون كه حُرّ نيز، دست به شمشير نبرده و اين پيشنهاد را داده است، امام سخن او را مى پذيرد.
حُرّ اين نامه را براى ابن زياد مى نويسد: "من در نزديكى هاى كوفه به كاروان حسين رسيدم، امّا او حاضر به تسليم نشد. من نيز با لشكر او را تعقيب مى كنم".
شمشيرها در غلاف ها قرار مى گيرد و آرامش بر همه جا حكم فرما مى شود. كودكان اشك چشم خود را پاك مى كنند.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#ادامه_قسمت_چهاردهم💗
ما آماده حركت هستيم، امّا نه به سوى كوفه و نه به سوى مدينه. پس به كجا؟ خدا مى داند.
ما قرار است راه بيابان را پيش گيريم تا ببينيم چه مى شود.
امام قبل از حركت، با ياران خود سخن مى گويد:
همه مردم، بنده دنيا هستند و ادّعاى مسلمانى مى كنند، امّا زمانى كه امتحان پيش آيد دين داران اندك و ناياب مى شوند. ببينيد چگونه حق مرده است و باطل زنده شده است. امروز مؤمن بايد مشتاق شهادت باشد. بدانيد من امروز مرگ را مايه افتخار خود مى دانم و سازش با ستمگران را مايه خوارى و ذلّت".
سخن امام، همه چيز را روشن مى كند. امام به سوى شهادت مى رود و هرگز با يزيد سازش نخواهد كرد.
امام از يارى مردم كوفه نااميد شده است. آرى! مردم كوفه به دروغ ادّعاى مسلمانى كردند. آن روزى كه آنها به امام نامه نوشتند تا امام به كوفه بيايد هنوز ابن زياد در كار نبود.
شهر آرام بود و هر كس براى اينكه خودش را آدم خوبى معرّفى كند به امام نامه مى نوشت. شايد چشم و هم چشمى هم شده بود. آن محلّه پانصد نامه نوشته اند پس ما بايد ششصد نامه بنويسيم. ما نبايد در مقابل آنها كم بياوريم. آرى، دوازده هزار نامه براى امام نوشتند: "اى حسين! بيا كه ما همه، سرباز تو هستيم".
اكنون كه ابن زياد خون آشام، به كوفه آمده است و قصد دارد كه ياران امام حسين(ع) را قتل عام كند، كيست كه حسينى باقى بماند؟ اين جاست كه دين داران ناياب مى شوند.
بعد از سخنان امام، اكنون نوبت ياران است تا سخن بگويند. اين زُهير است كه برمى خيزد با اين كه فقط پنج روز است كه حسينى شده، امّا اوّلين كسى است كه سخن مى گويد: "اى حسين! سخنان تو را به جان شنيديم. به خدا قسم اگر قرار باشد ميان زندگانى جاويد دنيا و كشته شدن در راه تو، يكى را انتخاب كنيم، همانا كشته شدن را انتخاب خواهيم كرد".
چه كلام زيبا و دلنشينى! هيچ كس باور نمى كند اين همان كسى است كه پنج روز قبل، شيعه شده و به كاروان عشق پيوسته است.
چه شده كه او اين قدر عوض شده و اين گونه، گوى سبقت را از همه ربوده است و از عشق و وفادارى خود سخن مى گويد. اكنون نوبت بُرَير است، او از جا برمى خيزد.
آيا او را مى شناسى؟ او معلّم قرآن كوفه است. محاسن سفيد و قامت رشيدش را نگاه كن!
او چنين مى گويد: "اى فرزند پيامبر! خداوند بر ما منّت نهاده كه افتخار شمشير زدن در ركاب تو را نصيب ما كرده است. ما آماده ايم تا جانمان را فداى شما كنيم".
اشك در چشمان اين پيرمرد حلقه زده است. آرى! او خوب مى داند كه در تاريخ، ديگراين صحنه تكرار نخواهد شد كه تمام حقيقت، اين گونه غريب بماند.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶️آیت الله فاطمی نیا ره
🔸️اگر شب #نمازشب بخوانید که بهتر اما اگر شبی رمق نداشتی برای نمازشب بلند بشی این کار رو انجام بده... ان شاءالله #ثواب_نمازشب_برات_ مینویسن...
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
🧡نمازشب را با ما تجربه کنید🧡
💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#قسمت_پانزدهم💗
كاروان در بيابان هاى خشك و بى آب، به پيش مى رود. اين جا نه درختى هست و نه آبى!
اكنون به سرزمين "بَيْضه" مى رسيم. كاروان در محاصره هزار جنگ جو است. مهمان نوازى مردم كوفه شروع شده است!
خورشيد غروب مى كند و هوا تاريك مى شود. امام دستور مى دهد كه همين جا منزل كنيم. خيمه ها بر پا مى شود و سپاه حُرّ هم كه به دنبال ما مى آيند همين جا منزل مى كنند. آنها تا صبح نگهبانى مى دهند و مواظب اين كاروان هستند.
آخر اين سفر تا كجا ادامه خواهد داشت؟ سفرى به مقصدى نامعلوم!
روز ديگرى پيش رو است. گويى آن قدر بايد برويم تا از ابن زياد خبرى برسد. حُرّ نگاهش به جاده است. چرا نامه رسان ابن زياد نيامد؟ همه چشم انتظارند و لحظه ها به سختى مى گذرد.
امام كه هدفش هدايت انسان ها است، به سپاه كوفه رو مى كند و مى فرمايد:
اى مردم! پيامبر فرموده است: "اگر اميرى حرام خدا را حلال كند و پيمان خدا را بشكند و مردم سكوت كنند، خداوند آنها را به آتش دوزخ مبتلا مى كند" و امروز يزيد از راه بندگى خدا خارج شده است.
مگر شما مرا دعوت نكرديد و نامه برايم ننوشتيد تا به شهر شما بيايم؟ مگر شما قول نداده بوديد كه در مقابل دشمن مرا تنها نگذاريد؟ اكنون چه شده كه خود، دشمن من شده ايد؟ من حسين، پسر پيامبر شما هستم.
سكوت تمام لشكر را فرا گرفته و سرها در گريبان است. در اين ميان گروهى هستند كه نامه هايى را با دست خود نوشته اند و امام را به كوفه دعوت كرده اند، امّا هيچ كس جواب نمى دهد.
سكوت است و هواى گرم بيابان!
امام به سخن خود ادامه مى دهد: "اگر شما پيمان خود را با من مى شكنيد، كار تازه اى نكرده ايد، چرا كه پيمان خود را با پدر و برادرم نيز شكسته ايد".
باز سكوت است و سكوت. امام رو به ياران خود مى كند و دستور حركت مى دهد. هيچ كس نمى داند اين كاروان به كجا مى رود.
امروز دوشنبه بيست و هشتم ذى الحجّه است. كاروان تا پاسى از عصر به حركت خود ادامه مى دهد. بيابان است و زوزه باد گرم.
آن دورترها درختان خرمايى سر به فلك كشيده، نمايان مى شوند. حتماً آب هم هست.
به حركت خود ادامه مى دهيم و به "عُذَيْب" مى رسيم. اين جا چه آب گوارايى دارد. آب شيرين و درختانى با صفا!
خيمه ها برپا مى شود. لشكريان حُرّ نيز كنار ما منزل مى كنند.
صداى شيهه اسب مى آيد. چهار اسب سوار به سوى ما مى آيند.
امام حسين(ع) باخبر مى شود و از خيمه بيرون مى آيد. كمى آن طرف تر، حُرّ رياحى هم از خيمه اش بيرون مى آيد و گمان مى كند كه نامه اى از طرف ابن زياد آمده است و از اين خوشحال است كه از سرگردانى رها مى شود.
ــ شما از كجا آمده ايد و اين جا چه مى خواهيد؟
ــ ما از كوفه آمده ايم تا امام حسين(ع) را يارى كنيم.
حُرّ تعجّب مى كند. مگر همه راه ها بسته نيست، مگر سربازان ابن زياد تمام مسيرها را كنترل نمى كنند. آنها چگونه توانسته اند حلقه محاصره را بشكنند و خود را به اين جا برسانند. اين صداى حُرّ است كه در فضا مى پيچد: "دستگيرشان كنيد".
گروهى از سربازان حُرّ به سوى اين چهار سوار مى تازند.
اندوهى بر دل اين مهمانان مى نشيند و نجواكنان مى گويند: "خدايا! ما اين همه راه را به اميد ديدن امام خويش آمده ايم، اميد ما را نا اميد مكن".
امام حسين(ع) پيش مى رود و به حُرّ مى فرمايد: "اجازه نمى دهم تا ياران مرا دستگير كنى. من از آنها دفاع مى كنم. مگر قرار بر اين نبود كه ميان من و تو جنگ نباشد. اين چهار نفر نيز از من هستند. پس هر چه سريع تر آنها را رها كن وگرنه آماده جنگ باش". حُرّ دستور مى دهد تا آنها را رها كنند.
اشك شوق بر چشم آنها مى نشيند. خدمت امام سلام مى كنند و جواب مى شنوند.
آنها خود را معرّفى مى كنند:
ــ طِرِمّاح، نافع بن هلال، مُجَمَّع بن عبد الله، عَمْروبن خالد.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte