💚بسم رب المهدی💚
#تولد_در_توکیو🎉🎈
#قسمت_چهل_ودوم
#بازگشت_به_ژاپن
✈️دو هفته هم مثل برق و باد گذشت و وقت برگشتن رسید. خیلی ناراحت بودم. بغض گلویم را گرفته بود. هم از همسرم دور میشدم و هم از جایی که دوستش داشتم. ایران. با اکراه سوار هواپیما شدم و همه اش تصویر محسن جلوی چشمم بود. از بغل دستی خواستم جایش را با من عوض کند تا کنار پنجره بنشینم. قبول کرد. سرم را چسباندم به پنجره و وقتی هواپیما داشت از زمین فاصله میگرفت به ایرانی که هر لحظه داشتم ازش دورتر میشدم، خیره شدم. حس عجیبی بود. انگار نه انگار ژاپنی بودم. حس میکردم ایرانی ام. حس می کردم دارم از وطنم دور میشوم. احساس غربت می کردم.
💛وقتی به ژاپن رسیدم. خانواده ام توی فرودگاه منتظرم بودند. همه دلشان برایم تنگ شده بود♡ بغلم کردند و حالم را پرسیدند. پدرم از ایران پرسید. چیزهایی را که در ایران دیده بودم برایش تعریف کردم.
🧡گفتم ایرانیها خیلی با محبت و مهربان اند. اینقدر باهم راحت حرف میزنند که اگر ندانی فکر میکنی با هم دوست چندین و چند ساله اند. مثلاً یک بار با محسن سوار تاکسی شدیم، اینقدر با راننده گرم گرفته بود که فکر کردم با هم فامیل اند. بعد که ازش پرسیدم. گفت:[اصلاً او را نمی شناخته]
🛍 یک بار هم رفتیم داخل یک مغازه که خرید کنیم، آنقدر با فروشنده گفتند و خندیدند که فکر کردم با هم دوستند. حرفهایشان را که درست نمی فهمیدم. ولی محسن یک جوری میگفت و فروشنده یک جوری قهقه میزد که من این طور فکر کردم. بعد که از محسن پرسیدم. گفت:[ نه. او را نمیشناختم] اینها را که گفتم، پدرم از ایران خیلی خوشش آمد. گفت:( حتما باید سری به ایران بزنم.)
🎎 گفتم:{روزهای اولی که رفته بودم ایران. مردم تا می دیدنم.میگفتند: [از اوشین چه خبر؟!]} پدرم گفت:(باید میگفتی ما هم سالهاست ازش خبر نداریم) و خندیدید:)
🌿 چیزی درباره عقد محضری برایشان نگفتم. اگر می گفتم هم به احتمال زیاد برایشان معنایی نداشت. فقط گفتم:{ تصمیم را گرفتم که به ایران مهاجرت کنم} و آنها هم گفتند:[ حالا که ایران را دیده ای و مطمئنی که جای خوبی است و شوهرت هم مرد خوبی است. برو. اشکالی ندارد.] مادرم به شوخی گفت:( این جوری ما هم از دستت راحت میشیم. میروی و دست از سر ما بر میداری.)
🇮🇷 چند وقتی که توی ژاپن بودم همه اش حرف از ایران بود. چپ میرفتم از ایران می گفتم و راست می آمدم از ایران می گفتم. مردم ایران خیلی مهربان بودند. خیلی گرم بودند. یک ویژگی خوبی که داشتند این بود که به هم توجه میکردند. حواسشان به همدیگر بود. شاید بعضی ها بگویند اتفاقاً این چیز بدی است. دخالت کردن در کار دیگران است، ولی اگر یک ماه در کشوری مثل ژاپن زندگی کنند، می فهمند که چقدر چیز خوبی است.
🎒 آن مدتی که ایران بودم، یک بار با محسن پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم دو تا موتور سوار آمدند کنارمان ایستادند. یکیشان پسر جوانی بود و آن یکی مردی مسن. پسر کوله پشتی اش را از جلو انداخته بود. کوله پشتی افتاده بود روی شکمش. مرد با اینکه اصلاً پسر را نمیشناخت. برگشت بهش گفت:{برای چی کوله تو اینجوری انداختی؟! } پسر گفت:[ اینطوری راحت ترم. باد به شکمم نمیخوره، از اون طرف کمرم هم خنک میشه.] با اینکه پسر برای کارش دلیل آورد، ولی مرد ول کن ماجرا نبود. گیر داده بود که اینجوری درست نیست. توی ژاپن اصلاً این چنین چیزی نداریم. همه سرشان به کار خودشان است. هیچ کس برای دیگری دل نمی سوزاند. همه می گویند:{ به من چه دیگران چه کار می کنند؟! } ولی توی ایران یک اتحاد خاصی هست. همه هوای هم را دارند. این برایم خیلی ارزشمند بود. فکر میکنم علت این همه همدلی و اتحاد هم این است که به خاطر عقاید مشترکی که دارند دل هایشان به هم نزدیک است. هر چند ممکن است در ظاهر با هم تفاوت هایی داشته باشند، ولی اکثراً محبت اهل بیت (علیهم السلام) را در دل هایشان دارند♡
👈🏻با ما همراه باشید...❤️
ادامه دارد...
⛔️کپی بدون ذکر منبع جایز نیست⛔️
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
تا سر به سجده می برم آرام می شوم
این روح مِهرتوست که درمُهرتربت است
#یاحسین❤️
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
◾️بی سپر آمد و دستش سپر جانان شد
◾️بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد
#شب_پنجم #محرم💔🥀
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حکایت_زُهیْر،
از اصحاب سیدالشهدا(ع)
#حاج_حيدر_خمسه
#همه_دار_و_ندارم
#یا_حسین
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
بیاییم از این به بعد بیشتر به حال دلمون فکر کنیم
به اعمالمون....
به رفتارمون... 💔
قبل از اینکه بدتر شیم😓🖤
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شیخ حسین انصاریان: حاج قاسم از گریه کنان عالی بر سیدالشهدا بود
ـــــــــــــــ
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte