eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
326 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ali-fani-8.mp3
21.06M
❤️ منتظران بقیه الله (ارواحنا فداه) ❤️ ان شاء ا... هر روز صبح همراه باشید با قرار تجدید بیعت روزانه با 🌺امام زمان (عج)🌺 ❗️چله دعای عهد❗️ روز9⃣3⃣ جهت یادآوری فراموش نشه ها☺️😇 🎤 https://eitaa.com/kelidebeheshte/6370
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مساله ٢٧٥- اگر در صحن يکى از امامان يا امام‏زادگان که سابقا قبرستان بوده، حوض يا نهرى بسازند، چنانچه انسان نداند که زمين صحن را براى قبرستان وقف کرده‏ اند، وضو گرفتن در آن حوض و نهر اشکال ندارد. 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 @kelidebeheshte
2942094430.mp3
4.02M
•📓🗞• ✨ تزریق ڪن بہ روحت موسیقےخدا رو♥️🌱 ✽|•فـــࢪزنــدان‌حـاج‌قـاســم🥀
✅حضرت آیت‌الله قدس‌سره: وای بر حال ما اگر دین‌دار نباشیم و روزی بیاید که تشخیص دهند ما چگونه و چه کاره هستیم و اسرار ما زیر و رو گردد و معلوم شود که از اهل دین نیستیم و داخل این دین شده‌ایم تا دنیای خود را آباد کنیم، و اعمال و رفتار ما سبب انحراف دیگران شده است! 📚 در محضر بهجت، ج٢، ص ١٩٧ 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💠 5. در کنار رهبرمان خواهیم ماند ترامپ دیوانه که خود نماد جهل و بازیچه دست صهیونیست هستی، خیال نکن با شهادت پدرم همه چیز تمام شد. رهبرم، پدرم، پدری داشت که در کنارش بود، در کنارش ایستاد و ما هم همانند پدرم در کنارش خواهیم ماند. امروز سلیمانی‌های مقاومت پیام دادند. عموی عزیزم سیدحسن نصرالله پیام خود را داد. اسماعیل هنیه، زیاد نَخاله، بشار اسد، ابوحسن عامری و عبدالملک حوثی که هر کدام به تنهایی چون پدرم برای نابودی امثال تو کفایت می‌کنند، پیام‌شان را خواهند داد. دلم نمی‌آید نگویم، پدرم یک همراه دیگری هم داشت و او آقای پورجعفری بود. ایشان بدون پدرم آب و غذا نمی‌خورد و بدون پدرم نمی‌خوابید. ایشان نماد یک مجاهد صادق بود که آخر هم در کنار پدرم به آرامش رسید. 🌷@sardardelha_313
❤️ (ص) فرمودند: 🍃 هر كس بيشترين همّ و غمش رسيدن به خواهشهاى نفسانى باشد، حلاوت ايمان از قلبش گرفته مى ‏شود. 📖تنبيه الخواطر، ج۲ ، ص۱۱۶. 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
👌 مداومت نمی‌کند بر این ذکر جز اهلش ✍ حاج‌شيخ‌محمّد‌ابراهيم‌رياحى درباره آية‌ الله‌ كوهستانى مى‌گويد : به محضرش تشرف حاصل كرديم. ايشان بيمار بودند (و مدّتى بعد بر اثر آن ، رحلت نمودند.) تا موقع نماز شد، با آن جسم ناتوان به نماز ايستاد. آن قدر نماز را با خضوع و طمأنينه خواند و سجده‌هايشان به قدرى طولانى بود كه با وجود آن كه ما جوان بوديم ، برايمان مشكل بود. در هر حال ، نماز را خوانديم و از ايشان تقاضاى گفتارى كرديم كه به آن عمل كنيم ، فرمود : ☘ «توجهتان به قرآن باشد كه اين روزها قرآن خيلى غريب است.» 🌿 اين سخن را آن‌ چنان با سوز دل بيان كردند كه ما به گريه افتاديم و چون با اصرار تقاضاى دستورالعملى كرديم ، فرموند : 👌 «ذكرى را برايتان مى‌گويم كه اگر به آن عمل كنيد، هر حاجتى داشته باشيد به آن می‌رسيد و آن چنين است : 🔶 تا ۴۰ روز ، هر روز ۱۲ بار "انّا انزلناه" را بخوانيد. بعد از آن ، حاجت شما برآورده مى‌شود. 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ استاد رائفی پور 🔮 « بررسی مصادیق آخرالزمانی شیعی در هالیوود » 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 🌞 ❤️ یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ. ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ. فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی‏ مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً. وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برا درست شدن آینده کشور به وعده این و اون اعتماد نکنید... 🍃 🌸 🍃 🔴دشمنی هارو از یاد نبریم!!! 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🔰 امام صادق (ع): هر کس مرتکب گناهی شود در حالی که خندان است، به آتش دوزخ وارد می شود درحالی که گریان است.⭕️ ثواب الاعمال ص266 🦋 🌸 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 🌸 🌼 شادی روح شهدا ٱللَّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا ما رو محاڪمہ مےڪنند... مگر کسے مےشود امࢪوز با شیـطان بزرگ قدم بزنہ و انـتظار شفاعت داشتہ باشه! سلیـ❤️ــمانے عزیز🌷 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕
💎به وقت رمـ💖ـان💎
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت121 وقتی رسیدیم خونه علی اینا علی از ماشین پیاده نشد سرشو خم کرده بود و داشت خونشونو نگاه میکرد -چیزی شده ،چرا پیاده نمیشیم علی:الان بریم خونه مامان اینا کلی سوال میپرسن که چرا رفتین ،چرا برگشتین ،صبر کن برقای خونه که خاموش شد بریم از حرفش خندم گرفت ،انگار میخواست یواشکی دور از چشم بقیه دختر ببره خونش نیم ساعتی داخل ماشین منتظر شدیم تا برقای خونه خاموش شدن بعد از ماشین پیاده شدیمو مثل دزدا راه میرفتیم... من تا برسیم اتاق امیر چادرمو گذاشتم روی دهنمو میخندیدم از حرکتایی که انجام میداد بعدم که رسیدیم اتاق یه نفس راحتی کشید لباسمو درآوردم روی ایستاده آویزون کردم رفتم روی تخت نشستم که علی هم بعد از اینکه لباسش و عوض کرد از اتاق رفت بیرون منم از موقیعت استفاده کردمو روی تخت دراز کشیدم از خجالت پتومو روی سرم کشیدم بعد از چند دقیقه متوجه شدم علی وارد اتاق شد زیر پتو داشتم خفه میشدم از گرما یه کم سرمو بیرون آوردمو نفس کشیدم ،یه دفعه صدای زمزمه شنیدم سرمو به طور نامحسوس چرخوندم دیدم علی در حال نماز خوندنه ،که متوجه شدم داره نماز شب میخونه با دیدن این صحنه خوشحال شدمو با خیال راحت خوابیدم با صدای اذان گوشی علی بیدار شدم ... بلند شدم دنبال گوشی گشتم ،آخر کنار تخت روی میز پیداش کردم ،زنگ ساعت و قطع کردم ،موقع بسته شدن صفحه چشمم به تصویر زمینه گوشیش خورد عکس منو خودش که خونه بی بی کنار درخت ها گرفته بودیم و گذاشته بود لبخندی زدمو از اتاق آروم رفتم بیرون ،سمت سرویس وضو گرفتمو برگشتم توی اتاق دیدم علی نشسته روی تخت... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت122 -سلام لبخندی زد و گفت:سلام عزیزم چادری که موقع رفتن گذاشته بودم روی میز برداشتمو شروع کردم به نماز خوندن بعد از مدتی علی هم اومد یه کم جلوتر از سجاده من سجاده شو پهن کرد و ایستاده به نماز خوندن این حس و خیلی دوست داشتم داشتم با تسبیحی که تو دستم بود ذکر می گفتم که برگشت سمتم علی: قبول باشی خانمی منم لبخندی زدمو گفتم: قبول حق باشه علی:میگم بریم یه جای خوب؟ -الان؟ علی: اره - کجا؟ علی:تپه نور شهدا (با شنیدن این اسم با هیجان گفتم ) -اره اره بریم علی: پس زود آماده شو حرکت کنیم -باشه تن تن لباسامونو پوشیدیم و مثل دزدا از خونه زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه سرمو به شیشه ماشین گذاشتمو خوابیدم چشمامو که باز کردم ،خورشید طلوع کرده بود یه خمیازه ای کشیدمو گفتم : نرسیدیم؟ علی: سلاااام بانوووو،خوب میخوابیاااا با حرفش لبخندی زدم که گفت: ده دقیقه دیگه میرسیم وقتی رسیدیم ماشینای زیادی رو دیدم که یه گوشه پارک شده بود از ماشین پیاده شدم نسیمی که به صورتم این موقع صبح میخورد روحمو تازه میکرد یه نفس عمیقی کشیدمو در و بستم چشمم به پله ها که افتاد خشکم زد -الان باید این همه پله رو بالا بریم ؟ علی با دیدن قیافه ماتم زده ام گفت: ببخشید ،اینجا پله برقیش خرابه -نفسمون که بند میاد تا برسیم بالا علی: خانومم ،من الان اومدم نزدیک ترین راه ،وگرنه من هر هفته از راه دیگه ای که خیلی طولانیه میام -خدایا به امید تو ،بریم علی اقا بسم الله گفتیمو حرکت کردیم وسطهای راه نفسم به شمارش افتاد یه گوشه نشستم علی اومو سمتم: خوبی؟ همونجور که نفس میزدم گفتم: خوبم یه کم اسراحت کنم بعد حرکت میکنیم علی اومد کنارم نشست بعد از چند دقیقه بلند شد و دستشو سمتم دراز کرد و گفت: بریم ؟میترسم دیر برسیم به مراسم نرسیم بلند شدمو دستشو گرفتمو راه افتادیم لمس دستاش برای اولین بار لذت بخش بود برام بلاخره رسیدم بالای کوه جمعیت زیادی اومده بودن صدای دعای عهد کل فضا رو پیچیده بود به همراه علی اول رفتیم سمت مزار شهدا بعد از فاتحه خوندن کنارشون نشستیم زیارت عاشورا و دعای ندبه ای که از بلند گو پخش میشد زمزمه میکردیم بعد از تمام شدن دعا به علی نگاه کردمو گفتم: علی جان خیلی ممنونم که منو آوردی اینجا ، حس خوبی پیدا کردم علی لبخند زد و گفت: منم از تو ممنونم که به من اعتماد کردی از اینکه کنارش بودن و احساس آرامش میکردم خوشحال بودم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت123 بعد به همرا علی رفتیم سمت افرادی که در حال پذیرایی کردن بودن صبحانه رو که خوردیم حرکت کردیم سمت خونه -علی جان تو هر هفته میای اینجا؟ علی: اره -خوش به حالت ،واقعا آدم وقتی میاد اینجا حال و هواش معنوی میشه علی: میخوای هر هفته با هم بیایم ؟ -اره خیلی علی: باشه ،الان کجا بریم ؟ -بریم خونه ما ،اول میخوام حساب این دختره رو برسم ،دلم خنک بشه علی: آیه جان ،اگه سارا خانم این کارو نمیکردن ،الان تو با من اینجا نبودیااا -اره راست میگی ،فکر کنم باید ازش تشکر کنم علی: حالا شدی خواهر شوهر خوب... بعد از اینکه رسیدیم از ماشین پیاده شدم -نمیای خونه؟ علی: نه عزیزم،باید برم سپاه کار دارم -باشه ،مواظب خودت باش علی: چشم تو هم مواظب خوت باش -خدا نگهدار علی: آیه میشه هیچ وقت نگی خدا نگهدار -پس چی بگم؟ علی: بگو به امید دیدار -چشم ،پس به امید دیدار در ماشین و بستم و رفتم سمت در ،زنگ درو زدم بعد از چند ثانیه در باز شد علی هم با باز شدن در خونه رفت وارد خونه شدم مامان و بابا در حال صبحانه خوردن بودن -سلام مامان: سلام ،چرا به این زودی اومدی بابا : سلام بابا - همراه علی رفته بودیم جایی واسه همین زود اومدیم بابا: چرا علی نیومد ؟ - گفت که باید بره سپاه کار داره مامان: برو لباست و عوض کن بیا صبحانه بخور -صبحانه خوردم مامان جان رفتم سمت اتاقم که چشمم به اتاق امیر افتاد شیطنتم گل کرده بود رفتم کنار در شروع کردم به در زدن مامان: چیکار میکنی آیه درو شکستی - میخوام این دوتا خرس قطبی رو بیدار کنم مامان: نیستن برگشتم سمت مامان گفتم: پس کجان؟ مامان: کله سحر،سارا گفت حالم خوب نیست میخوام برم خونه ،امیرم بردش با شنیدن این حرف زدم زیر خنده دختره ترسو ،از ترس اینکه بلایی سرش بیارم رفته بود... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت124 مشغول کتاب خوندن بودم که یاد حرف علی افتادم که گفته بود از چیزایی که خوشت نمیاد بنویس رفتم یه قلم و کاغذ برداشتم و روی تخت دراز کشیدم شروع کردم به نوشتن اول از همه نوشتم شیر موز یا هر چی که موز داخلش باشه ،،بعد نوشتن رنگ مورد علاقه و تفریح مورد علاقه و غذای مورد علاقه ،بعد در آخر نوشتم تنهام نزار تنها چیزی که خوردم میکنه و منو میکشه تنهاییه در اتاق باز شد و امیر وارد اتاق شد قیافه شرمندگی گرفته بود امیر : آیه باور کن من اصلا در جریان کارای سارا نبودم -باشه مهم نیست بعدا تلافی میکنم امیر: من از دست شما دوتا سر به بیابون نزارم خوبه... بعد رفتن امیر به نوشته هام نگاه کردمو گذاشتم داخل یه پاکت که سر یه فرصت مناسب به علی بدم تا یه هفته سارا تو دانشگاه دور و برم نبود ، دیر تر وارد کلاس میشد و زوتر از کلاس بیرون میرفت ،تا یه هفته هم خونه تو سکوت مطلق بود امیرم بیشتر موقع ها میرفت خونه سارا اینا منم زیاد علی رو نمیدیدم تنها دلم به اخر هفته ها خوش بود که پنجشنبه غروب علی می اومد دنبالم میرفتیم خونشون صبح جمعه هم با هم میرفتیم تپه نور شهدا روز به روز به علی وابسته تر میشدم توی دانشگاه هم به بهانه های مختلف میرفتم سمت اتاق بسیج و میدیدمش و کمی حرف میزدیم تا دلم آروم بگیره نزدیک اتمام دوره عقد متعه بود به اصرار من قرار شد عقدمون تو حرم امام رضا باشه ولی به خاطر مشغله کاری علی مجبور شدیم چند روز بعد از اتمام عقد راهی مشهد بشیم چون مدت عقد تمام شده بود من و علی نامحرم بودیم تو این چند روزی که نامحرم بودیم علی نه تماس گرفت نه پیامی داد قرار شد خریدای عقدمون مشهد انجام بدیم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte