eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1.1هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.9هزار ویدیو
334 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
💗💗 آن فرشته را مى گويم كه به سوى پيامبر مى آيد. او خدمت پيامبر مى رسد ! سلام مى كند و در حالى كه كليدهاى همه گنج هاى دنيا را به پيامبر عرضه مى كند، مى گويد: خداوند به من مأموريت داده است تا اين كليدها را به شما بدهم و شما مى توانيد آن را قبول نموده و يا آن را رد كنيد. اما پيامبر آن كليدها را قبول نمى كند، زيرا او مى خواهد پيامبرى باشد كه چون بندگان زندگى كند. در اين ميان چشم پيامبر به صخره اى در بيت المقدس مى افتد. و بر روى آن نوشته اى مى بيند. به نظر شما آن بر روى آن صخره چه چيزى نوشته شده است؟ لا الهَ إلاّ الله، وَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله، أيَّدْتُهُ بِوزيرِهِ وَ نَصَرْتُهُ بِهِ. خدائى جز الله نيست، محمد رسول خداست و من او را به وسيله وزيرش يارى كردم. و تو خود مى دانى كه منظور از وزير پيامبر در اين جا چه كسى مى باشد. بله، او حضرت امير مؤمنان، على بن ابى طالب(ع) است.پيامبر از مكه تا بيت المقدس را با "براق" آمده است اما اكنون كه مى خواهد به آسمان ها عروج كند خدا مَحْمل و كجاوه اى از نور را براى پيامبرمى فرستد تا آن حضرت بر آن سوار شود و سفر خود را ادامه دهد. اين مَحْمل نورانى را نگاه كن كه به چهل رنگ مختلف مى باشد، رنگ هاى زرد و قرمز و سفيد و... آيا زينت ها و جواهرات بهشتى را بر روى اين مَحْمل مى بينى؟ سفر به سوى آسمان اول آغاز مى شود. چرا همه فرشتگان اين آسمان به سجده افتاده اند؟ صداى آنان را مى شنوى؟ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنا وَ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ اين نور چقدر به نور خداى ما شباهت دارد ! اين سخن فرشتگان آسمان اول است. جبرئيل فرياد مى زند: الله اكبر، الله اكبر ! اينجاست كه همه فرشتگان، سكوت اختيار مى كنند... فرشتگان كه متوجّه شدند حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)، مهمان آنان شده است، غرق شادى مى شوند و گروه گروه نزد پيامبر مى آيند و گرد او حلقه مى زنند. و همه آنها به پيامبر خوش آمد مى گويند. آنان مشغول گفتگو با پيامبر مى شوند. من گوش مى كنم تا سخن آنها را با پيامبر بشنوم: سلام ما را به برادرت برسان ! آيا مى دانى منظور فرشتگان چيست؟ آرى، آنها در مورد حضرت على(ع) سخن مى گويند. پيامبر از فرشتگان سؤال مى كند: مگر شما او را مى شناسيد؟ و آنان جواب مى دهند: ما چگونه او را نشناسيم در حالى كه خداوند در مورد شما و او از ما پيمان گرفته است؟ ما چگونه او را نشناسيم در حالى كه ما همواره، بر شما و او صلوات و درود مى فرستيم؟ پيامبر به سفر خود در آسمان اول ادامه مى دهد. آن فرشته را نگاه كن ! نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 او چرا اين قدر عصبانى به نظر مى رسد؟ همه فرشتگان چون پيامبر را ديدند با روى خوش از پيامبر استقبال كردند اما اين فرشته چرا تبسّم نمى كند؟ من كه خيلى ترسيدم، شما چطور؟ جبرئيل به پيامبر مى گويد: ما فرشتگان، همه از اين فرشته مى ترسيم. به راستى او كيست كه همه از او مى ترسند؟ خود جبرئيل او را معرفى مى كند. اين فرشته، "مالك" است، نگهبان جهنم ! از آن لحظه اى كه خدا او را خلق نموده هرگز خنده نكرده است. اگر قرار بود او يك بار لبخند بزند حتماً به روى پيامبر ما لبخند مى زد. خدا اين فرشته را اين گونه خلق كرده است كه هرگز نمى تواند بخندد. پيامبر بر او سلام مى كند. و او جواب پيامبر را مى دهد و به او بشارت مى دهد كه او از اهل بهشت است. پيامبر رو به جبرئيل مى كند و مى فرمايد: آيا از او نمى خواهى تا جهنم را نشان من بدهد؟ پس جبرئيل به مالك مى گويد: اى مالك ! جهنم را نشان محمد بده. پس نگهبان جهنم، پرده از جهنم برمى دارد و يك در از درهاى آن را باز مى كند. پس آتش شعله مى كشد... و پيامبر جهنم را مى بيند. خدا رحم كند ! آنان كيستند كه زبان خود را قيچى مى كنند؟ اينان سخنورانى هستند كه خود به گفته هايشان عمل نمى كردند. آنان كيستند كه با ناخن، صورت خود را مى خراشند ! اينان كسانى هستند كه غيبت مردم مى كردند. آن زنان چرا بر گيسوان خويش آويزان شده اند؟ اين جزاى آنانى است كه موى خود را نشان نامحرم مى دادند. و پيامبر افراد ديگرى را در حال عذاب مى بيند... اكنون نگهبان جهنم دستور مى دهد تا دربِ جهنم بسته شود. و جبرئيل خطاب به پيامبر مى كند و مى گويد: اگر أمّت تو همه محبت حضرت على(ع) را داشتند، خدا جهنم را خلق نمى كرد. آيا آن فرشته را مى بينى كه لوحى از نور به دست دارد؟ روى آن لوح، اسم هاى زيادى نوشته شده است. چرا او يك لحظه هم، نگاه خويش را از اين لوح بر نمى دارد؟ به راستى او كيست كه چنين دقيق به وظيفه خود مشغول است؟ جبرئيل او را معرفى مى كند. اين فرشته كه مى بينى عزرائيل است ! و پيامبر نزديك او مى رود. عزرائيل به پيامبر خوش آمد گفته و عرضه مى دارد: من تمام خير را در أمّت تو مى بينم ! و اينجاست كه پيامبر شكر خدا را مى نمايد. نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 آنگاه پيامبر از چگونگى كار او مى پرسد. او مى گويد: از آن روزى كه خدا مرا مسئول قبض روح انسان ها قرار داده است، همه دنيا پيش من مانند سكه اى است كه در دست گرفته باشى و هر طور كه بخواهى آن را مى چرخانى ! هيچ خانه اى نيست مگر اينكه من هر روز، پنج بار، به آن سر مى زنم ! و اگر عده اى بر مرده اى گريه كنند من در ميان آنها حاضر مى شوم و به آنان مى گويم: "گريه نكنيد، كه من به سوى شما باز مى گردم". پيامبر در آسمان اول به سفر خود ادامه مى دهد... اكنون پيامبر به فرشتگانى برخورد مى كند كه از ترس خدا اشك مى ريزند. آنان چنان در حال عبادت هستند كه هرگز به بالا نگاه نمى كنند و با كسى سخن نمى گويند. پيامبر به آنان سلام مى كند. آنان در حالى كه مشغول عبادتند با اشاره، جواب سلام پيامبر را مى دهند. جبرئيل به آنان رو مى كند و مى گويد: اين محمد پيامبر رحمت است، آيا با او سخن نمى گوييد؟ آنان چون صداى جبرئيل را مى شنوند مى فهمند كه مهمانى بس عزيز دارند. پس سرهاى خود را بالا مى گيرند و با پيامبر سخن مى گويند و او و امّت او را به همه خوبى ها بشارت مى دهند. آنجا را نگاه كن ! اين پيرمرد كيست كه بر روى صندلى خود نشسته است؟ دقت كن، چون به سمت راست خود نگاه مى كند، خنده بر لب هاى او مى نشيند ! و چون به سمت چپ خويش نگاه مى كند اشك در چشمانش حلقه مى زند ! به راستى او كيست؟ همين سؤال را پيامبر از جبرئيل مى كند. و جبرئيل جواب مى دهد: اين حضرت آدم است، كه چون سعادت يكى از فرزندان خويش را مى بيند شاد مى شود و مى خندد. و چون گمراهى يكى از آنان را مشاهده مى كند غمگين مى شود و گريه مى كند. درهاى آسمان دوم باز شده است... خداوند چهل نور ديگر به مَحْمل پيامبر مى افزايد. در آسمان دوم هم چون فرشتگان، اين محمل نورانى را مى بينند به سجده مى روند و مى گويند: اين نور چقدر به نور خداى ما شبيه است. و جبرئيل فرياد مى زند: أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ الا الله، أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ الاّ الله. فرشتگان چون صداى جبرئيل را مى شنوند او را مى شناسند و به او مى گويند: همراه تو چه كسى است؟ و جبرئيل به آنان خبر مى دهد كه پيامبر آخر الزمان به آسمان آنها آمده است. پس فرشتگان به سوى پيامبر مى شتابند و عرض سلام و ادب مى كنند و از او مى خواهند تا سلام آنها را به حضرت على(ع) برساند. پيامبر سؤال مى كند: مگر شما او را مى شناسيد؟ و آنان جواب مى دهند: چگونه او را نشناسيم و حال آنكه خداوند در مورد او از ما پيمان گرفته است و ما هر روز پنج بار، به صورت شيعيان او، نگاهمى كنيم. پيامبر مى خواهد به سوى آسمان سوم حركت كند. چهل نور ديگر بر مَحْمل پيامبر اضافه مى شود. آرى، مَحْملى با صد و بيست نور مى آيد... ملائكه چون عظمت اين نور را مى بينند همگى به سجده مى روند و همان كلام فرشتگان آسمان اول و دوم را تكرار مى كنند كه اين نور چقدر به نور خداى ما شبيه است ! جبرئيل فرياد مى زند: أشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلا الله وَ أَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله ! و اين چنين است كه فرشتگان مى فهمند كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) آمده است ! پس همه به او خوش آمد مى گويند: خوش آمدى اى محمد اى خاتم پيامبران ! نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 و جملگى براو سلام مى كنند و از او در مورد حضرت على(ع) سؤال مى كنند. پيامبر از آنان مى پرسد: مگر شما على(ع) رامى شناسيد؟ آنان در جواب مى گويند: چگونه على را نشناسيم در حالى كه ما چون بر گرد "بيت المعمور" طواف مى كنيم نام او و فرزندان و شيعيان او را مى بينيم كه بر آن خانه نوشته شده است. آيا مى دانى "بيت المعمور" كجاست؟ بيت المعمور، در آسمان چهارم قرار دارد و كعبه فرشتگان است و درست بالاى كعبه قرار دارد و همواره فرشتگان دور آن طواف مى كنند. آيا اسم من و تو هم بر بيت المعمور نوشته شده است؟ آرى، فرشتگان هر سال، دور نام شيعيان، طواف مى كنند ! اى امير مؤمنان، جانم فداى تو باد كه خدا چه مقامى به شيعيانت داده است ! پيامبر به سوى آسمان چهارم بالا مى رود. چهل نور ديگر بر مَحْمل پيامبر اضافه مى شود. و پيامبر به اين آسمان وارد مى شود. تمام فرشتگان جمع مى شوند و گرد پيامبر حلقه زده و سلام مى كنند. و همه، از حضرت على(ع) جويا مى شوند. آنان به پيامبر خبر مى دهند كه هر روز جمعه، در كنار بيت المعمور، اسم حضرت على(ع) و شيعيان او براى آنان خوانده مى شود. پيامبر را نگاه كن ! او با شنيدن اين سخن به سجده شكر مى رود. آيا تو نمى خواهى سجده شكر كنى ! شكر اينكه نام تو نيز هر روز جمعه، براى اين فرشتگان خوانده مى شود ! پيامبر هنوز در سجده است ! خطاب مى رسد: اى محمد ! سر خود را بالا بگير و نگاه كن ! و اكنون نگاه پيامبر به بيت المعمور مى افتد. خانه چهار گوش درست مثل كعبه ! و پيامبر بر گرد آن طواف مى كند. و دوباره خطاب مى رسد. اى محمد ! دست خود را به سوى بالا بگير ! و پيامبر دست راست خود را بلند مى كند و از عرش خدا، آبى نازل مى شود و در دست او قرار مى گيرد. و اكنون پيامبر با اين آب وضو مى گيرد. گوش كن ! نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 مثل اينكه صداى اذان مى آيد... آرى، اين جبرئيل است كه اذان مى گويد. فرشتگان همه، پشت سر رسول خدا صف مى بندند و نماز بر پا مى شود. بعد از نماز، پيامبر به سير در آسمان چهارم مى پردازد. آنجا را نگاه كن ! آن فرشته را مى بينى كه بر تختى بزرگ نشسته است ! صد و چهل ميليون فرشته گوش به فرمان اويند ! نمى دانم چه مى شود كه حكمفرمايى اين فرشته در چشم پيامبر بزرگ جلوه مى كند. جبرئيل چون اين را مى بيند فرياد مى زند: برخيز ! اينجاست كه اين فرشته به احترام پيامبر بر مى خيزد و مى ايستد . آن طرف را نگاه كن ! يك منبر از نور ! يك نفر بر بالاى آن نشسته است و ديگر فرشتگان چشم به او دوخته اند. پيامبر از جبرئيل سؤال مى كند كه او چه كسى مى باشد. جبرئيل پاسخ مى دهد: اى پيامبر خودت مى توانى نزديك بروى و او را ببينى ! پيامبر به سوى آن جمع حركت مى كند. آيا موافقى من و تو هم به آنجا برويم. پيامبر نزديك مى شود. اما او چه مى بيند؟ حضرت على(ع) را مى بيند كه بالاى منبر نشسته است ! پيامبر خطاب به جبرئيل مى كند: اى جبرئيل ! برادرم على، زودتر از من به آسمان چهارم آمده است؟ جبرئيل عرضه مى دارد: اين كه على(ع) نيست ! اين فرشته اى است كه به شكل حضرت على(ع) مى باشد ! اى پيامبر، فرشتگان اين آسمان، آرزوى ديدار حضرت على(ع) را داشتند و براى همين به خداوند عرضه داشتند: بار خدايا، چگونه است كه انسان ها هر صبح و شام على(ع) را ببينند و ما از ديدن او محروم باشيم؟ پس خداوند اين فرشته را از نور حضرت على(ع)، و به شكل او آفريد ! و هر روز هفتاد هزار فرشته او را زيارت مى كنند. پيامبر به آسمان پنجم مى رود... او از آسمان ششم نيز مى گذرد و وارد آسمان هفتم مى شود. درياهايى از نور را مى بينى كه چگونه چشمها را خيره مى كند. فرشته اى از عرش الهى به آسمان هفتم مى آيد. او براى اولين بار است كه به آسمان هفتم نازل مى شود. او آمده است تا مؤذن پيامبر باشد. الله اكبر الله اكبر... اذان كه تمام مى شود، صف هاى نماز فرشتگان بسته مى شود. جبرئيل مى گويد: نماز را آغاز كن كه پشت سر تو آن قدر فرشتگان صف بسته اند كه عدد آنها را فقط خدا مى داند. پيامبر به او مى فرمايد: من بر تو هم مقدم شوم؟ جبرئيل پاسخ مى دهد: خدا پيامبرانش را بر همه فرشتگان برترى داده است و به تو مقامى مخصوص عنايت كرده است. و نماز به امامت پيامبر برگزار مى گردد. پيامبر به سير خود در آسمان هفتم ادامه مى دهد. همه فرشتگان به پيامبر عرضه مى دارند: اى محمد، حجامت كن و أمّت خويش را به حجامت دستور ده. من خيلى روى اين موضوع فكر كردم ! مگر فرشتگان در اين حجامت چه خير و بركتى را مى بينند كه در چنين شب مهمى، پيامبر را به آن توصيه مى كنند. من از جامعه پزشكى مى خواهم كه در اين قسمت، توجّه بيشترى داشته باشند و با تحقيقات خود پرده ازاين راز مهم بردارند ! اكنون پيامبر مى خواهد به سوى عرش خدا صعود كند... خداوند دستور مى دهد تا دو نهر براى پيامبر در آسمان هفتم جارى شود. نهر كوثر و نهر رحمت ! اين دو نهر از ميان درّ و ياقوت مى گذرند و چقدر خوشبو هستند. پيامبر از نهر كوثر مقدارى مى آشامد، آبى شيرين تر از عسل ! و آنگاه در نهر رحمت، غسل مى كند. نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 او با مولاى خود و ديگر دوستانش خداحافظى مى كند و به سمت مسجد الحرام رهسپار مى شود. من كمى نگران هستم، مردم مكّه با اين جوان چگونه برخورد خواهند كرد؟ ساعتى مى گذرد، خبرى از سيّد محمّد نمى شود، كم كم به نگرانى من افزوده مى شود، خدايا! چرا سيّد محمّد اين قدر دير كرد؟ و لحظاتى بعد يك نفر در حالى كه خيلى پريشان است نزد امام مى آيد. او به امام خبر مى دهد كه سيّد محمّد وارد مسجد الحرام شد و پيام شما را به مردم مكّه رساند; امّا مردم مكّه به او حمله كردند و او را كنار كعبه شهيد كردند. آخر به چه جرمى به قتل رسيد؟ مگر اين شهر، حرم امن الهى نيست؟ مگر حتّى حيوانات هم اينجا در امن و امان نيستند؟ مگر نماينده امام چه گفت كه مردم مكّه چنين خروشيدند و او را مظلومانه كشتند؟ او همان شهيدى است كه در احاديث ما به عنوان "نفس زَكيِّه" از او نام برده شده است. حتماً مى خواهى بدانى معناى آن چيست؟ نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 اميرِ مدينه هر چه فكر مى كند به نتيجه اى نمى رسد. سر انجام تصميم مى گيرد كه با مَروان مشورت كند. مروان كسى است كه از زمان حكومت عثمان، خليفه سوم، در دستگاه حكومتى حضور داشت و عثمان او را به عنوان مشاور مخصوص خود، انتخاب كرده بود. مروان در خانه خود نشسته است كه سربازان حكومتى به او خبر مى دهند كه بايد هر چه سريع تر به قصر برود. مروان حركت مى كند و خود را به امير مدينه مى رساند. امير مدينه مى گويد: "اى مروان! اين نامه از شام براى من فرستاده شده است، آن را بخوان". مروان نامه را مى گيرد و با دقّت آن را مى خواند و مى گويد: ــ خدا معاويه را رحمت كند، او بهترين خليفه براى اين مردم بود. ــ من تو را به اين جا نياورده ام كه براى معاويه فاتحه بخوانى، بگو بدانم اكنون بايد چه كنم؟ من بايد چه خاكى بر سرم بريزم؟! ــ اى امير! خبر مرگ معاويه را مخفى كن و همين حالا دستور بده تا حسين را به اين جا بياورند تا از او، براى يزيد بيعت بگيرى و اگر او از بيعت خوددارى كرد، سر او را از بدن جدا كن. تو بايد همين امشب اين كار را انجام بدهى، چون اگر خبر مرگ معاويه در شهر پخش شود، مردم دور حسين جمع خواهند شد و دست تو ديگر به او نخواهد رسيد. سخن مروان تمام مى شود و امير مدينه سر خود را پايين مى اندازد و به فكر فرو مى رود كه چه كند؟ او به اين مى انديشد كه آيا مى توان حسين(ع) را براى بيعت با يزيد راضى كرد يا نه؟ مروان به او مى گويد: "حسين، بيعت با يزيد را قبول نمى كند. به خدا قسم، اگر من جاى تو بودم هر چه زودتر او را مى كشتم". مروان زود مى فهمد كه امير مدينه، مرد اين ميدان نيست، به همين دليل به او مى گويد: "از سخن من ناراحت نشو. مگر بنى هاشم، عثمان ( خليفه سوم ) را مظلومانه نكشتند، حالا ما مى خواهيم با كشتن حسين، انتقامِ خون عثمان را بگيريم". حتماً با شنيدن اين حرف، خيلى تعجّب مى كنى! آخر مگر حضرت على(ع)، فرزندش امام حسين(ع) و ديگر جوانان بنى هاشم را براى دفاع از جان عثمان به خانه او نفرستاد! اين اطرافيان عثمان بودند كه زمينه كشتن او را فراهم كردند. اكنون چگونه است كه مروان، گناه قتل عثمان را به گردن امام حسين(ع) مى اندازد؟ اميدوارم كه امير مدينه، زيرك تر از آن باشد كه تحت تأثير اين تبليغات دروغين قرار گيرد. او مى داند كه دست امام حسين(ع) به خون هيچ كس آلوده نشده است. مروان به خاطر كينه اى كه نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) دارد، سعى مى كند براى تحريك امير مدينه، از راه ديگرى وارد شود. به همين دليل رو به او مى كند و مى گويد: "اى امير، اگر در اجراى دستور يزيد تأخير كنى، يزيد تو را از حكومت مدينه بركنار خواهد كرد". امير به مروان نگاهى مى كند و در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده است مى گويد: "واى بر تو اى مروان! مگر نمى دانى كه حسين يادگار پيامبر است. من و قتل حسين!؟ هرگز، كاش به دنيا نيامده بودم و اين چنين شبى را نمى ديدم". امير مدينه در فكر است و با خود مى گويد: "چقدر خوب مى شود اگر حسين با يزيد بيعت كند. خوب است حسين را دعوت كنم و نامه يزيد را براى او بخوانم. چه بسا او خود، بيعت با يزيد را قبول كند". سپس يكى از نزديكان خود را مى فرستد تا امام حسين(ع) را به قصر بياورد. نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 شب از نيمه گذشته و فرستاده امير مدينه در جستجوى امام حسين(ع) است. او وارد كوچه بنى هاشم مى شود و به خانه امام مى رسد. درِ خانه را مى زند و سراغ امام را مى گيرد. امام، داخل خانه نيست. به راستى، كجا مى توان او را پيدا كرد؟ مسجد پيامبر در شب هاى پايانى ماه رجب، صفاى خاصّى دارد و امام در مسجد پيامبر، مشغول عبادت است. فرستاده امير مدينه، راهى مسجد پيامبر مى شود و پس از ورود به آن مكان مقدّس، بدون درنگ نزد امام حسين(ع) مى رود. امام در گوشه اى از مسجد همراه عدّه اى از دوستان خود، نشسته است. فرستاده امير رو به امام حسين(ع) مى كند و مى گويد: ــ اى حسين! امير مدينه شما را طلبيده است. ــ من به زودى پيش او مى آيم. امام خطاب به اطرافيان خود مى فرمايد: "فكر مى كنيد چه شده است كه امير در اين نيمه شب، مرا طلبيده است. آيا تا به حال سابقه داشته است كه او نيمه شب، كسى را نزد خود فرا بخواند؟". همه در تعجّب هستند كه چه پيش آمده است. امام مى فرمايد: "گمان مى كنم كه معاويه از دنيا رفته و امير مدينه مى خواهد قبل از آنكه اين خبر در مدينه پخش شود، از من بيعت بگيرد". آيا امام اين موقع شب، نزد امير مدينه خواهد رفت؟ نكند خطرى در كمين باشد؟ آيا معاويه از دنيا رفته است؟ آيا خلافت شوم يزيد آغاز شده است؟ يكى از اطرافيان امام از ايشان مى پرسد: "اگر امير مدينه شما را براى بيعت با يزيد خواسته باشد، آيا بيعت خواهى نمود؟" امام جواب مى دهد: "من هرگز با يزيد بيعت نمى كنم. مگر فراموش كرده اى كه در پيمان نامه صلحِ برادرم امام حسن(ع)، آمده بود كه معاويه نبايد جانشينى براى خود انتخاب كند. معاويه عهد كرد كه خلافت را بعد از مرگش به من واگذار كند. اكنون او به قول و پيمان خود وفا نكرده است. من هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد، چون كه يزيد مردى فاسق است و شراب مى خورد". مأمور امير مدينه، دوباره نزد امام مى آيد و مى گويد: ــ اى حسين! هر چه زودتر نزد امير بيا كه او منتظر توست. ــ من به زودى مى آيم. امام از جاى برمى خيزد. مى خواهد كه از مسجد خارج شود، يكى از اطرافيان مى پرسد: "اى پسر رسول خدا، تصميم شما چيست؟" امام در جواب مى فرمايد: "اكنون جوانان بنى هاشم را فرا مى خوانم و همراه آنان نزد امير مى روم". امام به منزل خود مى رود. ظرفِ آبى را مى طلبد. وضو مى گيرد و شروع به خواندن نماز مى كند. او در قنوت نماز، دعا مى كند... به راستى، با خداى خويش چه مى گويد؟ آرى، اكنون لحظه آغاز قيام حسينى است. به همين دليل، امام حركت خويش را با نماز شروع مى كند. او در اين نماز با خداى خويش راز و نياز مى كند و از او طلب يارى مى نمايد. ــ على اكبر! برو به جوانان بنى هاشم بگو شمشيرهاى خود را بردارند و به اين جا بيايند. ــ چشم بابا! بعد از لحظاتى، همه جوانان بنى هاشم در خانه امام جمع مى شوند. آن جوانمرد را كه مى بينى عبّاس، پسر اُمّ البنين است. آنها با خود مى گويند كه چه خطرى جان امام را تهديد كرده است؟ امام، به آنها خبر مى دهد كه بايد نزد امير مدينه برويم. همه افراد، همراه خود شمشير آورده اند، ولى امام به جاى شمشير، عصايى در دست دارد. آيا اين عصا را مى شناسى؟ اين عصاى پيامبر است كه در دست امام است. امام به سوى قصر حركت مى كند، آيا تو هم همراه مولاى خويش مى آيى تا او را يارى كنى؟ نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 💗💗 پيامبر از مكه تا بيت المقدس را با "براق" آمده است اما اكنون كه مى خواهد به آسمان ها عروج كند خدا مَحْمل و كجاوه اى از نور را براى پيامبرمى فرستد تا آن حضرت بر آن سوار شود و سفر خود را ادامه دهد. اين مَحْمل نورانى را نگاه كن كه به چهل رنگ مختلف مى باشد، رنگ هاى زرد و قرمز و سفيد و... آيا زينت ها و جواهرات بهشتى را بر روى اين مَحْمل مى بينى؟ سفر به سوى آسمان اول آغاز مى شود. چرا همه فرشتگان اين آسمان به سجده افتاده اند؟ صداى آنان را مى شنوى؟ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنا وَ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ اين نور چقدر به نور خداى ما شباهت دارد ! اين سخن فرشتگان آسمان اول است. جبرئيل فرياد مى زند: الله اكبر، الله اكبر ! اينجاست كه همه فرشتگان، سكوت اختيار مى كنند... فرشتگان كه متوجّه شدند حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)، مهمان آنان شده است، غرق شادى مى شوند و گروه گروه نزد پيامبر مى آيند و گرد او حلقه مى زنند. و همه آنها به پيامبر خوش آمد مى گويند. آنان مشغول گفتگو با پيامبر مى شوند. من گوش مى كنم تا سخن آنها را با پيامبر بشنوم: سلام ما را به برادرت برسان ! آيا مى دانى منظور فرشتگان چيست؟ آرى، آنها در مورد حضرت على(ع) سخن مى گويند. پيامبر از فرشتگان سؤال مى كند: مگر شما او را مى شناسيد؟ و آنان جواب مى دهند: ما چگونه او را نشناسيم در حالى كه خداوند در مورد شما و او از ما پيمان گرفته است؟ ما چگونه او را نشناسيم در حالى كه ما همواره، بر شما و او صلوات و درود مى فرستيم؟ پيامبر به سفر خود در آسمان اول ادامه مى دهد. آن فرشته را نگاه كن ! او چرا اين قدر عصبانى به نظر مى رسد؟ همه فرشتگان چون پيامبر را ديدند با روى خوش از پيامبر استقبال كردند اما اين فرشته چرا تبسّم نمى كند؟ من كه خيلى ترسيدم، شما چطور؟ جبرئيل به پيامبر مى گويد: ما فرشتگان، همه از اين فرشته مى ترسيم. به راستى او كيست كه همه از او مى ترسند؟ خود جبرئيل او را معرفى مى كند. اين فرشته، "مالك" است، نگهبان جهنم ! از آن لحظه اى كه خدا او را خلق نموده هرگز خنده نكرده است. اگر قرار بود او يك بار لبخند بزند حتماً به روى پيامبر ما لبخند مى زد. خدا اين فرشته را اين گونه خلق كرده است كه هرگز نمى تواند بخندد. پيامبر بر او سلام مى كند. و او جواب پيامبر را مى دهد و به او بشارت مى دهد كه او از اهل بهشت است. پيامبر رو به جبرئيل مى كند و مى فرمايد: آيا از او نمى خواهى تا جهنم را نشان من بدهد؟ پس جبرئيل به مالك مى گويد: اى مالك ! جهنم را نشان محمد بده. پس نگهبان جهنم، پرده از جهنم برمى دارد و يك در از درهاى آن را باز مى كند. پس آتش شعله مى كشد... و پيامبر جهنم را مى بيند. خدا رحم كند ! آنان كيستند كه زبان خود را قيچى مى كنند؟ اينان سخنورانى هستند كه خود به گفته هايشان عمل نمى كردند. آنان كيستند كه با ناخن، صورت خود را مى خراشند ! اينان كسانى هستند كه غيبت مردم مى كردند. آن زنان چرا بر گيسوان خويش آويزان شده اند؟ اين جزاى آنانى است كه موى خود را نشان نامحرم مى دادند. و پيامبر افراد ديگرى را در حال عذاب مى بيند... اكنون نگهبان جهنم دستور مى دهد تا دربِ جهنم بسته شود. و جبرئيل خطاب به پيامبر مى كند و مى گويد: اگر أمّت تو همه محبت حضرت على(ع) را داشتند، خدا جهنم را خلق نمى كرد. آيا آن فرشته را مى بينى كه لوحى از نور به دست دارد؟ روى آن لوح، اسم هاى زيادى نوشته شده است. چرا او يك لحظه هم، نگاه خويش را از اين لوح بر نمى دارد؟ به راستى او كيست كه چنين دقيق به وظيفه خود مشغول است؟ جبرئيل او را معرفى مى كند. اين فرشته كه مى بينى عزرائيل است ! و پيامبر نزديك او مى رود. عزرائيل به پيامبر خوش آمد گفته و عرضه مى دارد: من تمام خير را در أمّت تو مى بينم ! و اينجاست كه پيامبر شكر خدا را مى نمايد. آنگاه پيامبر از چگونگى كار او مى پرسد. او مى گويد: از آن روزى كه خدا مرا مسئول قبض روح انسان ها قرار داده است، همه دنيا پيش من مانند سكه اى است كه در دست گرفته باشى و هر طور كه بخواهى آن را مى چرخانى ! هيچ خانه اى نيست مگر اينكه من هر روز، پنج بار، به آن سر مى زنم ! نویسنده:دکتر مهدی خدامیان ♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 💗💗 و اگر عده اى بر مرده اى گريه كنند من در ميان آنها حاضر مى شوم و به آنان مى گويم: "گريه نكنيد، كه من به سوى شما باز مى گردم". پيامبر در آسمان اول به سفر خود ادامه مى دهد... اكنون پيامبر به فرشتگانى برخورد مى كند كه از ترس خدا اشك مى ريزند. آنان چنان در حال عبادت هستند كه هرگز به بالا نگاه نمى كنند و با كسى سخن نمى گويند. پيامبر به آنان سلام مى كند. آنان در حالى كه مشغول عبادتند با اشاره، جواب سلام پيامبر را مى دهند. جبرئيل به آنان رو مى كند و مى گويد: اين محمد پيامبر رحمت است، آيا با او سخن نمى گوييد؟ آنان چون صداى جبرئيل را مى شنوند مى فهمند كه مهمانى بس عزيز دارند. پس سرهاى خود را بالا مى گيرند و با پيامبر سخن مى گويند و او و امّت او را به همه خوبى ها بشارت مى دهند. آنجا را نگاه كن ! اين پيرمرد كيست كه بر روى صندلى خود نشسته است؟ دقت كن، چون به سمت راست خود نگاه مى كند، خنده بر لب هاى او مى نشيند ! و چون به سمت چپ خويش نگاه مى كند اشك در چشمانش حلقه مى زند ! به راستى او كيست؟ همين سؤال را پيامبر از جبرئيل مى كند. و جبرئيل جواب مى دهد: اين حضرت آدم است، كه چون سعادت يكى از فرزندان خويش را مى بيند شاد مى شود و مى خندد. و چون گمراهى يكى از آنان را مشاهده مى كند غمگين مى شود و گريه مى كند. درهاى آسمان دوم باز شده است... خداوند چهل نور ديگر به مَحْمل پيامبر مى افزايد. در آسمان دوم هم چون فرشتگان، اين محمل نورانى را مى بينند به سجده مى روند و مى گويند: اين نور چقدر به نور خداى ما شبيه است. و جبرئيل فرياد مى زند: أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ الا الله، أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ الاّ الله. فرشتگان چون صداى جبرئيل را مى شنوند او را مى شناسند و به او مى گويند: همراه تو چه كسى است؟ و جبرئيل به آنان خبر مى دهد كه پيامبر آخر الزمان به آسمان آنها آمده است. پس فرشتگان به سوى پيامبر مى شتابند و عرض سلام و ادب مى كنند و از او مى خواهند تا سلام آنها را به حضرت على(ع) برساند. پيامبر سؤال مى كند: مگر شما او را مى شناسيد؟ و آنان جواب مى دهند: چگونه او را نشناسيم و حال آنكه خداوند در مورد او از ما پيمان گرفته است و ما هر روز پنج بار، به صورت شيعيان او، نگاهمى كنيم. پيامبر مى خواهد به سوى آسمان سوم حركت كند. چهل نور ديگر بر مَحْمل پيامبر اضافه مى شود. آرى، مَحْملى با صد و بيست نور مى آيد... ملائكه چون عظمت اين نور را مى بينند همگى به سجده مى روند و همان كلام فرشتگان آسمان اول و دوم را تكرار مى كنند كه اين نور چقدر به نور خداى ما شبيه است ! جبرئيل فرياد مى زند: أشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلا الله وَ أَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله ! و اين چنين است كه فرشتگان مى فهمند كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) آمده است ! پس همه به او خوش آمد مى گويند: خوش آمدى اى محمد اى خاتم پيامبران ! و جملگى براو سلام مى كنند و از او در مورد حضرت على(ع) سؤال مى كنند. پيامبر از آنان مى پرسد: مگر شما على(ع) رامى شناسيد؟ آنان در جواب مى گويند: چگونه على را نشناسيم در حالى كه ما چون بر گرد "بيت المعمور" طواف مى كنيم نام او و فرزندان و شيعيان او را مى بينيم كه بر آن خانه نوشته شده است. آيا مى دانى "بيت المعمور" كجاست؟ بيت المعمور، در آسمان چهارم قرار دارد و كعبه فرشتگان است و درست بالاى كعبه قرار دارد و همواره فرشتگان دور آن طواف مى كنند. آيا اسم من و تو هم بر بيت المعمور نوشته شده است؟ آرى، فرشتگان هر سال، دور نام شيعيان، طواف مى كنند ! اى امير مؤمنان، جانم فداى تو باد كه خدا چه مقامى به شيعيانت داده است ! پيامبر به سوى آسمان چهارم بالا مى رود. چهل نور ديگر بر مَحْمل پيامبر اضافه مى شود. و پيامبر به اين آسمان وارد مى شود. تمام فرشتگان جمع مى شوند و گرد پيامبر حلقه زده و سلام مى كنند. و همه، از حضرت على(ع) جويا مى شوند. آنان به پيامبر خبر مى دهند كه هر روز جمعه، در كنار بيت المعمور، اسم حضرت على(ع) و شيعيان او براى آنان خوانده مى شود. پيامبر را نگاه كن ! او با شنيدن اين سخن به سجده شكر مى رود. آيا تو نمى خواهى سجده شكر كنى ! شكر اينكه نام تو نيز هر روز جمعه، براى اين فرشتگان خوانده مى شود ! پيامبر هنوز در سجده است ! خطاب مى رسد: اى محمد ! سر خود را بالا بگير و نگاه كن ! و اكنون نگاه پيامبر به بيت المعمور مى افتد. خانه چهار گوش درست مثل كعبه ! و پيامبر بر گرد آن طواف مى كند. و دوباره خطاب مى رسد. اى محمد ! دست خود را به سوى بالا بگير ! و پيامبر دست راست خود را بلند مى كند و از عرش خدا، آبى نازل مى شود و در دست او قرار مى گيرد. و اكنون پيامبر با اين آب وضو مى گيرد. گوش كن ! نویسنده:دکتر مهدی خدامیان ♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 💗💗 مثل اينكه صداى اذان مى آيد... آرى، اين جبرئيل است كه اذان مى گويد. فرشتگان همه، پشت سر رسول خدا صف مى بندند و نماز بر پا مى شود. بعد از نماز، پيامبر به سير در آسمان چهارم مى پردازد. آنجا را نگاه كن ! آن فرشته را مى بينى كه بر تختى بزرگ نشسته است ! صد و چهل ميليون فرشته گوش به فرمان اويند ! نمى دانم چه مى شود كه حكمفرمايى اين فرشته در چشم پيامبر بزرگ جلوه مى كند. جبرئيل چون اين را مى بيند فرياد مى زند: برخيز ! اينجاست كه اين فرشته به احترام پيامبر بر مى خيزد و مى ايستد . آن طرف را نگاه كن ! يك منبر از نور ! يك نفر بر بالاى آن نشسته است و ديگر فرشتگان چشم به او دوخته اند. پيامبر از جبرئيل سؤال مى كند كه او چه كسى مى باشد. جبرئيل پاسخ مى دهد: اى پيامبر خودت مى توانى نزديك بروى و او را ببينى ! پيامبر به سوى آن جمع حركت مى كند. آيا موافقى من و تو هم به آنجا برويم. پيامبر نزديك مى شود. اما او چه مى بيند؟ حضرت على(ع) را مى بيند كه بالاى منبر نشسته است ! پيامبر خطاب به جبرئيل مى كند: اى جبرئيل ! برادرم على، زودتر از من به آسمان چهارم آمده است؟ جبرئيل عرضه مى دارد: اين كه على(ع) نيست ! اين فرشته اى است كه به شكل حضرت على(ع) مى باشد ! اى پيامبر، فرشتگان اين آسمان، آرزوى ديدار حضرت على(ع) را داشتند و براى همين به خداوند عرضه داشتند: بار خدايا، چگونه است كه انسان ها هر صبح و شام على(ع) را ببينند و ما از ديدن او محروم باشيم؟ پس خداوند اين فرشته را از نور حضرت على(ع)، و به شكل او آفريد ! و هر روز هفتاد هزار فرشته او را زيارت مى كنند. پيامبر به آسمان پنجم مى رود... او از آسمان ششم نيز مى گذرد و وارد آسمان هفتم مى شود. درياهايى از نور را مى بينى كه چگونه چشمها را خيره مى كند. فرشته اى از عرش الهى به آسمان هفتم مى آيد. او براى اولين بار است كه به آسمان هفتم نازل مى شود. او آمده است تا مؤذن پيامبر باشد. الله اكبر الله اكبر... اذان كه تمام مى شود، صف هاى نماز فرشتگان بسته مى شود. جبرئيل مى گويد: نماز را آغاز كن كه پشت سر تو آن قدر فرشتگان صف بسته اند كه عدد آنها را فقط خدا مى داند. پيامبر به او مى فرمايد: من بر تو هم مقدم شوم؟ جبرئيل پاسخ مى دهد: خدا پيامبرانش را بر همه فرشتگان برترى داده است و به تو مقامى مخصوص عنايت كرده است. و نماز به امامت پيامبر برگزار مى گردد. پيامبر به سير خود در آسمان هفتم ادامه مى دهد. همه فرشتگان به پيامبر عرضه مى دارند: اى محمد، حجامت كن و أمّت خويش را به حجامت دستور ده. من خيلى روى اين موضوع فكر كردم ! مگر فرشتگان در اين حجامت چه خير و بركتى را مى بينند كه در چنين شب مهمى، پيامبر را به آن توصيه مى كنند. من از جامعه پزشكى مى خواهم كه در اين قسمت، توجّه بيشترى داشته باشند و با تحقيقات خود پرده ازاين راز مهم بردارند ! اكنون پيامبر مى خواهد به سوى عرش خدا صعود كند... خداوند دستور مى دهد تا دو نهر براى پيامبر در آسمان هفتم جارى شود. نهر كوثر و نهر رحمت ! اين دو نهر از ميان درّ و ياقوت مى گذرند و چقدر خوشبو هستند. پيامبر از نهر كوثر مقدارى مى آشامد، آبى شيرين تر از عسل ! و آنگاه در نهر رحمت، غسل مى كند. نویسنده:دکتر مهدی خدامیان ♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 💗💗 15 ـ غسل و كفن پيامبر (صلى الله عليه وآله) صداى گريه فاطمه(س)، دختر پيامبر به گوش مى رسد. پيامبر دنيا را وداع گفته است، اكنون على(ع) بدن مطهّر آن حضرت را غسل مى دهد. پيامبر خودش وصيّت كرده است كه فقط على(ع) بدن او را غسل دهد، فرشتگان آسمانى او را يارى مى كنند. 16 ـ نماز بر پيكر پيامبر (صلى الله عليه وآله) مردم ده نفر، ده نفر، وارد خانه پيامبر مى شوند و بر پيكر پيامبر، نماز مى خوانند. على(ع) تصميم دارد وقتى نماز مسلمانان تمام شود، بدن پيامبر را در خانه خودش دفن كند. البتّه عدّه اى مى گويند پيامبر را در قبرستان بقيع دفن كنيم، عدّه اى هم مى گويند بدن پيامبر را در كنار منبر، در داخل مسجد به خاك بسپاريم، امّا على(ع)مى گويد: پيامبر بايد در همان مكانى كه جان داده است، دفن شود. (لازم به ذكر است كه پيكر پيامبر روز اول ربيع الاول دفن شد). 17 ـ خلوت شدن شهر مدينه در شهر مدينه چه خبر است؟ چرا مسجد اين قدر خلوت است؟ پس مردم كجا هستند؟ آيا كسى از راز خلوتى مسجد خبر دارد؟ 18 ـ سقيفه و مردم مدينه مدينه از دو طايفه بزرگ اَوْس و خَزْرَج تشكيل شده است، اين دو طايفه قبل از اسلام، همواره در حال جنگ بودند، امّا به بركت اسلام، صلح و آرامش به ميان آنها برگشته است. اكنون، بزرگان اين دو طايفه در كنار هم جمع شده اند تا براى آينده اين شهر تصميم بگيرند. سعد، بزرگ قبيله خزرج چنين سخن مى گويد: "اى مردم مدينه! شما بايد قدر خود را بدانيد، شما بوديد كه پيامبر را يارى كرديد و اگر شما نبوديد، اسلام به اين شكوه و عظمت نمى رسيد، اكنون پيامبر به ديدار خدا شتافته است و بعد از او حكومت و خلافت، حقّ شما مى باشد". مردم يك صدا فرياد مى زنند: "اى سعد! چه زيبا و خوب سخن گفتى، ما فقط به سخن تو عمل مى كنيم، تو بايد خليفه مسلمانان باشى". مردم، حسابى به شور افتاده اند! نگاه كن! چگونه دور سعد مى چرخند و فرياد مى زنند: "اى سعد! تو مايه اميد ما هستى، مرگ بر دشمن تو!".19 ـ رفتن عُمَر و ابوبكر به سقيفه خبر سقيفه به عُمَر مى رسد، او نزد ابوبكر مى رود، دست او را مى گيرد و به او مى گويد: "فتنه اى بزرگ در سقيفه روشن شده است، ما بايد خود را به آنجا برسانيم".20 ـ سخنرانى ابوبكرابوبكر رو به مردم مى كند و مى گويد: "اى مردم مدينه! شما بوديد كه دين خدا را يارى كرديد، ما هيچ كس را به اندازه شما دوست نداريم، شما براداران ما هستيد. مگر نمى دانيد كه ما اوّلين كسانى بوديم كه به پيامبر ايمان آورديم. ما از نزديكان پيامبر هستيم. بياييد خلافت ما را قبول كنيد، ما قول مى دهيم كه هيچ كارى را بدون مشورت شما انجام ندهيم". مردم مدينه با سخنان ابوبكر به فكر فرو مى روند!21 ـ سخنرانى عُمَرهمه مردم ساكت مى شوند و او شروع به سخن مى كند، سخن او كوتاه و مختصر است: "اى مردم، بياييد با كسى كه از همه ما پيرتر است بيعت كنيم".به راستى منظور عُمَر كيست؟ آيا سنّ زياد، مى تواند ملاك انتخاب خليفه باشد؟ آخر چرا بايد آنان به دنبال سنّت هاى غلط روزگار جاهليّت باشند؟ 22 ـ بيعت عُمَر با ابوبكرناگهان عُمَر از جا برمى خيزد...او چنين مى گويد: "اى ابوبكر، من هرگز بر تو سبقت نمى گيرم، تو بهترين ما هستى، دستت را بده تا با تو بيعت كنم".عُمَر دست ابوبكر را مى گيرد و مى گويد: "اى مردم! با ابوبكر بيعت كنيد".بعد از آن كسانى كه در سقيفه هستند، گروه گروه با ابوبكر بيعت مى كنند.23 ـ هدف اصلى انصارسعد (رئيس قبيله خزرج) با مردم سخن مى گويد، امّا ديگر كسى به سخن او گوش نمى كند، او مى خواهد راز مهمى را بيان كند، اما مهاجران مانع مى شوند كه سخن او به گوش مردم برسد، آنان هياهو مى كنند. سعد به مهاجران چنين مى گويد: "به خدا قسم من خلافت را نمى خواستم، فقط زمانى كه فهميدم شما مى خواهيد حق على(عليه السلام) را غصب كنيد به ميدان آمدم تا شما به خلافت دست پيدا نكنيد. اكنون بدانيد كه من هرگز با شما بيعت نخواهم كرد".مهاجران از هر طرف هجوم مى آورند و سعد، بزرگ طايفه خزرج در زير دست و پا قرار مى گيرد...آرى، انصار خبر داشتند كه مهاجران از سال ها قبل، براى خلافت برنامه ريزى كرده اند. انصار كه در دلِ فرهنگ قبيله گرى عرب زندگى كرده بودند به يك باور رسيده بودند. باور آنان اين بود: فقط يك چيز مى تواند برنامه هاى مهاجران را به هم بريزد.اقدام انصار، چيزى يك پيش دستى گرفتن از مهاجران نبود، اگر انصار به خلافت مى رسيدند، خلافت را به على(عليه السلام)واگذار مى كردند. آرى، آنان مى خواستند با اين كار خود، مانع نقشه شوم مهاجران بشوند و بعد از آرام شدن اوضاع، خلافت را به اهلش واگذار كنند.انصار بين گزينه بد و گزينه بدتر گرفتار آمده بودند، براى همين گزينه بد را انتخاب كردند تا از ظلم و ستم به خاندان پيامبر جلوگيرى كنند. نویسنده:دکتر مهدی خدامیان ♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19