eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸🇮🇷』
1.5هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.9هزار ویدیو
401 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 فورقشنگترہ:) تبلیغات♥️ https://eitaa.com/AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
💗💗 بيا با هم به سخن امام صادق(ع) گوش فرا بدهيم: هرگاه در تشييع جنازه مؤمن، چهار طرف تابوت او را بگيرى، از گناهانت پاك مى شوى، همانند روزى كه از مادر متولّد شدى. من چقدر از افراد را ديده ام كه حسرتِ سفر حج را به دل دارند تا به واسطه آن خداوند گناهان آنها را ببخشايد امّا آنها غافل هستند كه همين عمل ساده تشييع جنازه و زير تابوت مؤمن رفتن، همچون سفر حج، پاك كننده گناهان است. به نظر شما چه نكته مشتركى بين سفر حج و تشييع جنازه مؤمن وجود دارد كه موجب حالت تولّد دوباره انسان مى شوند؟ به نظر شما چرا اين دو عمل، داراى اثر واحدى هستند؟ من فكر مى كنم نكته مشترك حج و تشييع جنازه، اين است كه اين دو عمل ما را متوجّه سفر قبر و قيامت مى كنند. در سفر حج، ما براى سفر قبر و قيامت آماده مى شويم و لباس احرام كه در حقيقت همان كفن است بر تن مى كنيم، همين طور در تشييع جنازه، ما سرانجامِ خود را به چشم مى بينيم. آرى، دير يا زود مرگ به سراغ ما مى آيد. آرى، تشييع جنازه، مهمّ ترين ايستگاه انديشه است، در اين لحظه است كه به خود مى آيى و از غوغاى زندگى روزانه و غم و غصّه هاى اين دنياى فانى گذر مى كنى، دقايقى از عطش بى پايان دنياطلبى، فاصله مى گيرى و باور مى كنى كه هر چه به دنبال دنيا بدوى و اگر گران ترين خانه شهر و شيك ترين ماشين را هم داشته باشى بايد همه را بگذارى و فقط با كفن سفيد وارد خانه قبر شوى. آرى، اين جا ايستگاه تفكّر است پس بايد خوب به فكر فرو روى. شايد اين همه تأكيدى كه به گرفتن چهار گوشه تابوت شده است براى اين باشد كه خوب اين معنى در ضمير تو حكّاكى شود كه آرى مرگ، حق است. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) به ابوذر مى فرمايند: "هنگام تشييع جنازه، سخن مگو و در آن هنگام، كار تو انديشيدن و تفكّر باشد و بدان كه سرانجام مرگ، سراغ تو هم مى آيد". روشن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) امر مى كند تا هنگام تشييع جنازه آرام باشيم تا بتوانيم تمركز كنيم. زيرا كه سكوت، شرط اساسى تمركز است. در آن لحظه ها بايد به مرگ انديشه كنيم و از طرف ديگر مزاحم انديشيدن ديگران نشويم و با دقّت چشم به تابوتى كه به سوى قبر مى رود بدوزيم، شايد بيدار شويم! نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 همسفر من! برخيز! مگر صداى شترها را نمى شنوى؟ مگر خبر ندارى كه كاروان امام حسين(ع) آماده حركت است؟ اين كاروان به سوى كوفه مى رود. همه سوار شده اند. كجاوه ها را نگاه كن! زينب(س) هم عزم سفر دارد. همه اهل و عيال امام همراه او مى روند. امام رو به همه مى كند و مى فرمايد: "ما به سوى شهادت مى رويم". آرى، امام آينده اين كاروان را بيان مى كند. مبادا كسى براى رياست و مال دنيا با آنها همراه شود. خواننده عزيزم! ما چه كار كنيم؟ آيا همراه اين كاروان برويم؟ گمانم دل تو نيز مثل من گرفتار اين كاروان شده است. يكى فرياد مى زند: "صبر كنيد! به كجا چنين شتابان؟". آيا اين صدا را مى شناسى؟ او محمّد بن حنفيّه است كه مى آيد. مهار شتر امام حسين(ع) را مى گيرد و چنين مى گويد: "برادر جان! ديشب با شما سخن گفتم كه به سوى كوفه نروى. گفتى كه روى سخنم فكر مى كنى. پس چه شد؟ چرا اين قدر عجله دارى؟" امام حسين(ع) مى فرمايد: "برادر! ديشب، پس از آن كه تو رفتى در خواب پيامبر را ديدم. او مرا در آغوش گرفت و به من فرمود كه اى حسين، از مكّه هجرت كن. خدا مى خواهد تو را آغشته به خون ببيند". اشك در چشم محمّد بن حنفيّه حلقه مى زند. ( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون). اين سفرى است كه بازگشتى ندارد. اين آخرين ديدار با برادر است. پس برادر را در آغوش مى گيرد و به ياد آغوشِ گرم پدر مى افتد. محمّد بن حنفيّه با دست اشاره اى به سوى كجاوه زينب(س)، مى كند و مى گويد: "برادر! اگر به سوى شهادت مى روى چرا اهل و عيال خود را همراه مى برى؟". امام در جواب مى فرمايد: "خدا مى خواهد آنها را در اسارت ببيند". چه مى شنوم؟ خواهرم زينب(س) بر كجاوه اسيرى، سوار شده است؟ آرى! اگر زينب(س) در اين سفر همراه امام حسين(ع) نباشد، پيام او به دنيا نمى رسد. من با شنيدن اين سخن خيلى به فكر فرو مى روم. شايد بگويى چرا خدا اراده كرده است كه اهل و عيال پيامبر اسير شوند؟ مگر خبر ندارى كه اگر امام حسين(ع)، آنها را در شهر مى گذاشت، نمى توانست به هدف خود برسد. يزيد دستور داده بود كه اگر نتوانستند مانع حركت امام حسين(ع) به كوفه شوند، نقشه دوم را اجرا كنند. آيا مى دانى نقشه دوم چيست؟ يزيد خيال نمى كرد كه حسين(ع) زن و بچّه اش را همراه خود ببرد، به همين دليل، نقشه كشيد تا موقع خروج امام از مكّه، زن و بچّه آن حضرت را اسير كند تا امام با شنيدن اين خبر، مجبور شود به مكّه باز گردد تا ناموسش را از دست دشمنان نجات دهد و در اين بازگشت است كه نقشه دوم اجرا مى شود و امام به شهادت مى رسد. ولى امام حسين(ع)، يزيد را به خوبى مى شناسد. مى داند كه او نامرد است و اين طور نيست كه فقط با خود او كار داشته باشد. بنابراين، امام با اين كار خود، دسيسه يزيد را نقش بر آب مى كند. نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 نگاه كن! كاروان حركت مى كند. ياران امام همه پا در ركاب آن حضرت هستند. اين كاروان چقدر با عجله مى رود. خطر در كمين است. قبل از اينكه هواداران يزيد بفهمند بايد از اين شهر دور شوند. اشك در چشمان امام حسين(ع) حلقه زده است. او هجرت پيامبر را به ياد آورده است. پيامبر نيز در دل شب از اين شهر هجرت كرد. امام حسين(ع) هم در تاريكى شب به سوى كوفه پيش مى رود. هوا روشن مى شود. صداى اسب هايى از دور، سكوت صبح دم را مى شكند. چه خبر شده است؟ آيا سپاه يزيد مى آيد؟ آرى، امير جديد مكّه فهميده است كه امام حسين(ع) از مكّه مى رود. براى همين، گروهى را به سرپرستى برادرش به سوى امام مى فرستد تا هر طور شده است مانع از رفتن حسين(ع) بشوند. آنها، راه را بر كاروان امام مى بندند. يكى فرياد مى زند: "اى حسين! كجا مى روى؟ هر چه زودتر بايد به مكّه برگردى!". آنها آمده اند تا راه را بر حرم واقعى ببندند. به دست هاى آنها نگاه كن! كسى كه لباس احرام بر تن دارد نبايد وسيله نبرد در دست بگيرد، امّا اينان تازيانه در دست دارند. وقتى كه آنها تازيانه ها را بالا مى برند، جوانان بنى هاشم مى گويند: "خيال مى كنيد ما از تازيانه هاى شما مى ترسيم". عبّاس، على اكبر و بقيّه جوانان پيش مى آيند. غوغايى مى شود. نگاه كن! همه آنها وقتى برق غضب عبّاس را مى بينند، فرار مى كنند. كاروان به حركت خود ادامه مى دهد... مردم، گروه گروه به سوى مكّه مى آيند. فردا روز عرفه است. اينان آخرين گروه هايى هستند كه براى اعمال حج مى آيند. هر طرف را نگاه كنى مردمى را مى بينى كه لباس احرام بر تن كرده اند و ذكر "لبّيك" بر لب دارند، امّا آنها با ديدن اين كاروان كه از مكّه بيرون آمده تعجّب مى كنند و به هم مى گويند كه مگر آنها مشتاق انجام مناسك حج نيستند. چرا حج خانه خدا را رها كرده اند؟ خوب است جلو برويم و علّت را جويا شويم، امّا چون نزديك مى آيند امام حسين(ع) را مى بينند و راهى جز سكوت نمى گزينند. همه گيج مى شوند. ما شنيده بوديم كه او عاشق صحراى عرفات است و اوّلين حجّ گزار خانه خداست. پس چرا حج را رها كرده است؟ آنها نمى دانند كه او مى رود تا حج راستين خود را انجام دهد. نگاه كن! آنجا حاجيان همراه خود قربانى مى برند تا در منى قربانى كنند و اين جا امام حسين(ع) براى مناىِ كربلا، قربانى شش ماهه مى برد. او مى خواهد درخت اسلام را با خون خود آبيارى كند. نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 💗💗 سَلمى شروع به گريه كردن مى كند. در اين هنگام، حسن و حسين (عليهما السلام)از راه مى رسند. آنها سراغ مادر را مى گيرند. سَلمى جوابى نمى دهد، آنها به سوى مادر مى روند. آنها هر چه مادر را صدا مى زنند جوابى نمى شنوند. حسن(ع)كنار مادر مى آيد و مى گويد: "مادر، با من سخن بگو قبل از اين كه جان بدهم". او روى مادر را مى بوسد، امّا مادر جوابى نمى دهد. حسين(ع) جلو مى آيد و مادر را مى بوسد و مى گويد: "مادر! من پسرت حسين هستم با من سخن بگو". سَلمى، حسن و حسين (عليهما السلام) را دلدارى مى دهد و از آنها مى خواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر دهند. 92 ـ خبر به على(عليه السلام) مى رسد حسن و حسين (عليهما السلام) در حالى كه گريه مى كنند به سوى مسجد مى دوند. آنها نزد پدر مى آيند و خبر شهادت مادر را به پدر مى دهند. وقتى على(ع) اين خبر را مى شنود، بى قرار مى شود و از هوش مى رود. عدّه اى بر صورت على(ع) آب مى ريزند. على(ع) به هوش مى آيد و مى گويد: "اى دختر پيامبر، بعد از تو چه كسى مايه آرامش من خواهد بود؟" على(ع) همراه با فرزندان خود به سوى خانه حركت مى كند. مردم خبردار مى شوند... غوغايى در شهر به پا مى شود. 93 ـ عايشه مى آيد عايشه مى آيد، او مى خواهد وارد خانه على(ع) شود، امّا سَلمى، مانع او مى شود: ــ تو نمى توانى وارد اين خانه شوى. ــ براى چه؟ ــ فاطمه(س) وصيّت كرده است كه بعد از مرگ، به هيچ كس اجازه ندهيم كنار پيكر او بيايد. 94 ـ مردم جمع مى شوند مردم به سوى خانه على(ع) مى آيند. على(ع) از خانه بيرون مى آيد، حسن و حسين (عليهما السلام) هم همراه او هستند، آنها گريه مى كنند. مردم با ديدن گريه حسن و حسين (عليهما السلام)به گريه مى افتند. 95 ـ ابوذر سخن مى گويد على(ع) سخنى به ابوذر مى گويد و از او مى خواهد تا براى همه بگويد. ابوذر رو به مردم مى كند و با صداى بلند مى گويد: "اى مردم، تشييع جنازه فاطمه(س) به تأخير افتاده است، خواهش مى كنم به خانه هاى خود برويد" نویسنده:دکتر مهدی خدامیان ♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19