💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#ادامه_قسمت_پنجاه_و_سوم💗
مردم هر سال از راه دور و نزديك به آن كليسا مى روند و گرد آن طواف مى كنند و آن نعل را مى بوسند. ما مسيحيان اين گونه به پيامبر خود احترام مى گذاريم و تو فرزند دختر پيامبر خود را مى كشى؟".
يزيد بسيار ناراحت مى شود و با خود فكر مى كند كه اگر اين نماينده به كشور روم بازگردد، آبروى يزيد را خواهد ريخت. پس فرياد مى زند: "اين مسيحى را به قتل برسانيد".
نماينده كشور روم رو به يزيد مى كند و مى گويد: "اى يزيد، من ديشب پيامبر شما را در خواب ديدم كه مرا به بهشت مژده داد و من از اين خواب متحيّر بودم. اكنون تعبير خوابم روشن شد. به درستى كه من به سوى بهشت مى روم، "اشهد أنْ لا اله الا الله و أشهد أنّ محمّداً رسول الله".
همسفرم! نگاه كن!
او به سوى سر امام حسين(ع) مى رود. سر را برمى دارد و به سينه مى چسباند، مى بويد و مى بوسد و اشك مى ريزد. يزيد فرياد مى زند: "هر چه زودتر كارش را تمام كنيد".
مأموران گردن او را مى زنند در حالى كه او هنوز سرِ امام حسين(ع) را در سينه دارد.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19