💚بسم رب المهدی💚
#تولد_در_توکیو🎉🎈
#قسمت_چهل_وچهارم
#شناسنامه
✈️همین که سوار هواپیما شدم. دلم آشوب شد! هم برای محسن خیلی دلتنگ بودم و دوست داشتم زودتر به ایران برسم و هم ناراحت بودم که داشتم از خانواده ام دور میشدم. سرم را گذاشتم به شیشه هواپیما و شروع کردم به گریه. هواپیما داشت سرعت می گرفت که از زمین بلند شود. یکهو توی دلم خالی شد. هواپیما از زمین فاصله گرفت و شروع کرد به اوج گرفتن. خانه ها و ماشین های اطراف فرودگاه آرام آرام کوچک شدند و بعد از چند لحظه نقطه کوچکی بیشتر از آنها باقی نماند.
🤦🏻♀ قرار بود وقتی به ایران رسیدم و کار شناسنامه ی ایرانی ام درست شد، برویم محضر و عقدمان را دائمی کنیم؛ ولی چند روز بعد محسن مدارک من و پاسپورت و شناسنامه ی خودش را گم کرد. وقتی آمد خانه و گفت مدارک را گم کرده. حسابی دعوایمان شد! گفتم: {می دانی چه کار کردی؟! خدا میداند کارهایمان چقدر عقب بیفتد.} این اولین دعوای زندگیمان بود! بعدش رفتیم بیرون و دنبالش گشتیم ولی پیدا نشد.
🚨عقد شناسنامه میخواست و شناسنامه پاسپورت و ویزا. محسن هم که پاسپورت و ویزای من را گم کرده بود. این شد که از آن روز پایمان به تمام کلانتری ها و ادارههای پلیس تهران باز شد. از این کلانتری بیرون می آمدیم وارد آن اداره پلیس می شدیم از آن اداره بیرون میآمدیم وارد فلان کلانتری می شدیم. مصاحبههای مختلفی ازمان میگرفتند. اینکه چه کسی هستی و از کجا آمده ای و برای چه ایران را برای اقامت انتخاب کرده ای؟! ،در همه ی مصاحبهها بود. این روند شش ماه طول کشید. بعضی وقت ها محسن همراهم می آمد و گاهی هم کار داشت با خواهرش می رفتیم. بالاخره بعد از شش هفت ماه بهم شناسنامه ی ایرانی دادند.
👈🏻با ما همراه باشید... ❤️
ادامه دارد...
⛔️کپی بدون ذکر منبع جایز نیست⛔️
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte