eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
329 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
💗💗 سرم رو به علامت تصدیق، تکان دادم. موقع رفتن بسته کادو پیچ را از کیفم در آوردم و داخل جیب کاپشن پرهام که جلوی در آویزان بود، انداختم. وقتی جواب منفی داده بودم، بی معنی بود که هدیه ای از پرهام قبول کنم. در آن روزها، وقتی عمو فرخ برای بازدید ما به خانه مان آمد فهمیدیم که به زودی امید ازدواج می کند و همه خوشحال شدیم. تنها کسی که زیاد خوشحال نشد، مینا خانم زن عمو محمد بود که با شنیدن این خبر اخم هایش را در هم کشید و گفت: کدوم دختری حاضر شده زن تو بشه؟ با این حرف همه ساکت شدند، ولی خاله مهوش نتوانست جلوی خودش را بگیرد و گفت: - مینا خانم مگه پسر من چشه؟ خیلی ها آرزو دارن زنش بشن. مینا قری به سر و گردنش داد و گفت: - اینو شما می گین. به نظر من الان امید خیلی بچه است. چطور می خواد زن بگیره؟ این بار عمو محمد با ناراحتی گفت: حتما خودش فکراشو کرده، تو چکار داری؟ و با این حرف طبق معمول، مینا خانم قهر کرد و لب برچید. بعد مهمانی بهم خورد هر کس پی کارش رفت، وقتی مهمانها رفتند سهیل با هیجان گفت: - این مینا چرا انقدر حسوده؟ بابا با خنده گفت: چون خودش عقده داره. مینا در خانواده خیلی فقیری بزرگ شده و هنوز هم نمی تواند درک کند بدون چشم داشت به پول و مال و منال، می شود راحت زندگی کرد. هنوز در همان روزها زندگی می کنه. مادرم با ناراحتی گفت: یک کم هم دلم براش می سوزه. بیچاره با این اخلاقش هیچکس دوستش نداره. سهیل با حرص گفت: خوب اخلاقشو عوض کنه. تعطیلات با سرعت می گذشت و کار من شده بود تلویزیون نگاه کردن، خوردن و خوابیدن. البته گاهگاهی با شادی و لیلا تلفنی صحبت می کردم و یکی دوبار هم لیلا آمد خانه امان، حوصله ام حسابی سر رفته بود و دعا می کردم تعطیلات زودتر تمام شود و دانشگاه ها باز شود. حتی حوصله مهمانی رفتن نداشتم و اغلب پدر و مادرم به تنهایی برای عید دیدنی می رفتند. سهیل هم مثل همیشه نبود. احساس می کردم کلافه و ناراحت است. از کنار تلفن تکان نمی خورد و تا تلفن زنگ می زد فوری گوشی را بر می داشت. شبها چراغ اتاقش تا دیر وقت روشن بود و معلوم نبود چه می کند. روزها هم ساکت و آرام کنار تلفن می نشست و تلویزیون نگاه می کرد. از آن شور و حال و شیطنت هایش خبری نبود. سیزدهمین روز فروردین همه با هم به خارج از شهر رفتیم. اما نزدیک ظهر، باران تندی گرفت وکاسه و کوزه خیلی ها را به هم زد. در دل خدا را شکر کردم که زودتر به خانه بر می گردیم چون حس می کردم جو فامیلی مان خیلی سنگین شده، پرهام نیامده بود و زری جون مدام به من نگاه می کرد و آه می کشید. سهیل هم گوشه ای در افکارش غرق شده بود و مثل سالهای پیش با حرفها و حرکاتش باعث شادی و نشاط جمع نمی شد. وقتی باران گرفت، انگار همه خوشحال شدند. با سرعت وسایل را جمع کردیم و هر کس روانه خانه خودش شد. 🍁نویسنده تکین حمزه لو🍁
💗💗 💗💗 به راستى كه شما از بهترين ياران هستيد. چه استوار مانديد و از بزرگ ترين امتحان زندگى خويش سر بلند بيرون آمديد. تاريخ همواره به شما آفرين مى گويد. اكنون امام حسين(ع) نگاهى به ياران خود مى كند و مى فرمايد: "سرهاى خود را بالا بگيريد و جايگاه خود را در بهشت ببينيد". همه، به سوى آسمان نگاه مى كنند. پرده ها كنار مى رود و بهشت نمايان مى شود. خداى من! اين جا بهشت است! چقدر با صفاست! امام تك تك ياران خود را نام مى برد و جايگاه و خانه هاى بهشتى آنها را نشانشان مى دهد. بهشت در انتظار شماست. آرى! امشب بهشت، بى قرار شما شده است. براى لحظاتى سراسر خيمه غرق شادى و سرور مى شود. همه به يكديگر تبريك مى گويند، بهترين جاى بهشت! آن هم در همسايگى پيامبر! فرشتگان با تعجّب از مقام و جايگاه شما، همه صف بسته اند و منتظر آمدن شمايند. شما مى رويد تا نام خود را در تاريخ زنده كنيد. به راستى كه دنيا ديگر يارانى به باوفايى شما نخواهد ديد. هنوز ياران در حضور امام هستند و از هم نشينى با امام و شنيدن رضايت خدا و زيبايى هاى بهشتى كه در انتظار آنهاست، لذت مى برند. اكنون امام حسين(ع) برنامه هاى امشب را مشخّص مى كند. ايشان همراه با ياران خود از خيمه بيرون مى آيد. شب از نيمه گذشته است. سپاه كوفه پس از ساعت ها رقص و پايكوبى به خواب رفته اند. اوّلين دستور امام اين است كه فاصله بين خيمه ها كم شود و خيمه زنان و كودكان در وسط قرار گيرد. چرا امام اين دستور را مى دهد؟ بايد اندكى صبر كنيم. خيمه ها با نظمى جديد و نزديك به هم بر پا مى شود. امام دستور مى دهد تا سه طرف خيمه ها، خندق ( چاله عميق ) حفر شود. همه ياران شروع به كار مى كنند. كارى سخت و طاقت فرساست، فرصت هم كم است. نویسنده:دکتر مهدی خدامیان ♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19