💚بسم رب المهدی💚
#داستان_اعتقادی_عاشقانه_مذهبی
#تولد_در_توکیو🎉🎈
#پارت_دهم
#محاسبهء_هرروزهء_اعمال📝
♥️یکی از فرهنگ هایی که خیلی بهش علاقه داشتم آمریکا بود. همین شد که تصمیم گرفتم زبان انگلیسی یاد بگیرم.
🎼🎧در کل در دورهء دبیرستان بچه ها در کنار درس، فعالیت های دیگر هم داشتند. فعالیت های فرهنگی، ورزشی، هنری، و.... من خودم موسیقی کار میکردم و بعدها زبان انگلیسی. در یک گروه موسیقی عضو شده بودم و فلوت می زدم.
🔶بعدازظهرها که کلاس ها تمام می شد، بعضی ها بچه ها با هم می رفتند گردش و تفریح. اکثر دخترها با پسرها دوست بودند و می رفتند خوش گذرانی. من آن روزها اهل چنین تفریحاتی نبودم. بیشتر درگیر تمرین موسیقی بودم و اگر وقت اضافه می آوردم می نوشتم.
📒✏️پدر و مادرم از همان کلاس اول که تازه الفبا یاد می گرفتیم دفترچهء یادداشتی بهم داده بودند و شب ها می نشستم به نوشتن. یک جورهایی مثل دفترچهء خاطرات بود. اتفاقات روز را می نوشتم و کارهای خوب و بدی را که در طول روز انجام داده بودم محاسبه می کردم.
💯سال دوم دبیرستان، برای تقویت زبان انگلیسی ام، توی یک تور آموزشی آمریکا ثبت نام کردم. روش آموزش به این شیوه بود: که ما یک هزینه ای به تور می دادیم و تور با خانواده های مختلف آمریکا قرارداد می بست. به آنها پولی می داد بابت اینکه ما برای مدتی همراه آنها در خانه یشان زندگی کنیم و طی مکالمات روزمره زبانمان تقویت شود.
🏠حدود یک ماه در خانهء آمریکایی ها زندگی کردم. قبل از اینکه به این سفر بروم تصوری که تبلیغات و فیلم های آمریکایی در ذهنم ساخته بودند این بود که آمریکا سمبل آزادی، انصاف، حقوق بشر، رونق اقتصادی و فرهنگ است. ولی بعداز اینکه با چشمان خودم آنجا را دیدم و برای مدتی با خانواده های آمریکایی زندگی کردم متوجه شدم کاملا با آن چیزی که حرفش بود فرق میکند.
👩🏼🎓👩🏼 هفتهء اول با مادر و دختری هم خانواده شدم که در شهر لانگ بیچ (جنوب کالیفرنیا) زندگی می کردند. آنجا بیشتر خانواده ها ازهم پاشیده بود. بیشتر زن و شوهرها از هم جدا شده بودند. مادر این خانواده حدودا پنجاه ساله بود. دخترش دانشگاه را تمام کرده بود و مشغول کار شده بود. همیشه بحث این را داشتند که وضع اقتصادی چقدر بد است و زندگی شان نمی چرخد.
👨🏻💼👦🏼👦🏼 هفتهء بعد با خانواده ای بودم که مادر خانواده طلاق گرفته بود. یک مرد بود و دو پسر. در خانه چیزی به اسم آشپزی وجود نداشت. آشپزخانه رسما" تعطیل بود!! پدر بچه ها از صبح تا آخرشب سرکار بود و بچه ها هم آشپزی بلد نبودند. همیشه غذای رستورانی می خوردند.
👳🏿👩🏿 👦🏿✝ بعد با خانواده ای سیاه پوست و مذهبی هم خانه شدم که مرد خانواده کشیش بود. همراه او به کلیسا می رفتم. به رغم تمام تبلیغاتی که می گفتند آمریکا مهد آزادی و مبارزه با نژاد پرستی است، تمام مناسبات سیاه ها از. سفیدها جدا بود، حتی کلیسای آنها. در آن کلیسا حتی یک سفیدپوست هم وجود نداشت.همه سیاه بودند. ازشان می پرسیدم:{پس سفیدها کجا عبادت میکنند?!} می گفتند:{ سفیدها کلیسای خودشان را دارند.} من که زردپوست بودم آنجا خیلی اذیت شدم. خیلی ها مسخره ام می کردند. برای خیلی ها جای تعجب داشت که یک زرد پوست وارد کلیسا سیاه ها شده!!
❌ همهء اینها ذهنیتم را دربارهء آمریکا و غرب عوض کرد و وقتی فهمیدم چندین سال در حال تلاش برای چیزی بوده ام که از اساس دروغ بوده حالم خیلی بد شد! اما اینها در برابر واقعیت هایی که بعدها فهمیدم چندان پراهمیت نبودند.
_________________________________________________________________________________________
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
👈🏻با ما همراه باشید.....❤️
💎ادامه دارد....💎
❌کپی بدون ذکرمنبع جایز نیست⛔️
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte