eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸🇮🇷』
1.4هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
400 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 فورقشنگترہ:) تبلیغات♥️ https://eitaa.com/AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
💚بسم رب المهدی💚 🎉🎈 💞 📱صدای ساکورا ضعیف بود! آنقدری که نتوانستم بهش (نه)بگویم! بهش بگویم:(امروز با چند تا از دوستانم قرار داریم و قرار است برویم باغ چیودا) گفتم :(تا یک ساعت دیگه میرسم بهت) 🚆باید با مترو می رفتم بون کیو، و بعد دبیرستان نیشی سوگامو را پیدا می کردم. میگفت:(خانه اش کنار هم این دبیرستان است) 🤔 بین راه حواسم دوباره رفت پیش ساکورا. چرا دیگر از آن صدای پرقدرت و شاد خبری نبود?!?! 👱🏻‍♀🎤ساکورا مجری برنامه های دانشگاهی بود. نه به خاطر چهره زیبایش و بلندی قد،ظرافت اندامش، که همه اینها هم بود! مهمترین چیز در وجود ساکورا صدایش بود! صدایی مخملی که حروف را لطیف و اما پر قدرت ادا میکرد. 💖و خنده هایش.... خنده هایش وقتی که شاد بود از همه دل میبرد! اشک که از گونه چشم هایش راه می افتاد و نرم نرم می آمد پایین و او با ملاحات خاصی خم و راست می شد!گونه های برجسته اش کمی رنگ می گرفت و توی اوج خنده هایش، چند بار هم پا میکوبید زمین اینجا بود که تو هر چقدر هم گرفته بودی یا بد اخلاق دیگر تاب نمی آوردی و پا به پایش می خندیدی! 😂 همین شادی ها و بگو بخند هایش هم او را محبوب ترین دختر دانشکده کرده بود! پسرها که هیچ،ما دخترها هم برایش ریسه می رفتیم. 👵🏻👴🏻 از ایستگاه مترو آمدم بالا. باید از یک نفر سراغ دبیرستان را می‌گرفتم. حوصله پیرمردها و پیرزن‌ها را نداشتم! بعضی هاشون که گوششان سنگین است و باید چند بار تکرار کنی دنبال کجا می گردی. بعد کمی زل می‌زنند و نگاهت می کنند. آنقدر که شک می کنی بالاخره صدای تو را شنیده?! اصلاً خودش میداند کجاست?! و کجا می خواهد برود?! بعد تازه شانه بالا می اندازند و می روند. 👨🏻‍💼 از یک جوان خوش تیپ و قد بلند پرسیدم:{دبیرستان نیشی سوگامو را بلد است یا نه?!} توی دلم آرزو کردم {خودش همین دبیرستان رفته باشد, و بیهوده من را سرگردان کوچه و خیابان نکند} جوان خیلی جدی و خونسرد دو تا خیابان بالاتر را نشانم داد و بی‌حوصله چند بار چپ راست گفت. وقتی که رفت هنوز نگاهش میکردم. چقدر شبیه شوییچی بود. 👨🏻 شوییچی، یکی از پسرهای دانشگاه بود که می‌گفتند (نخبه است) از اینهایی که سرش مدام توی کتاب‌هایش بود و پروژه‌هایش. ⛹🏻 بقیه ی وقتش را هم توی زمین والیبال دانشگاه بازی می‌کرد. قد و قواره بلند و ظریفی داشت. چهره اش چندان خاص نبود! اما به دل می‌نشست! 🌲مهم ما نحوه برخوردش با دخترها بود، که انگار دارد با درخت حرف میزند. یخ و بی روح، بی هیچ اشتیاق و هیجانی. 👱🏻‍♀👨🏻بعد یکهو یک روز توی دانشکده خبر رسید! که شوییچی و ساکورا با هم دیده شده اند! اول فکر کردیم همه چیز شوخی است، شاید هم یک برنامه دوستانه کوتاه است. اما ساکورا چند روز بعدش اعتراف کرد که همه چیز کاملاً جدی است. گفت:{اول او عاشق....... __________________________________________________________________________________________ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 👈🏻با ما همراه باشید....❤️ 💎ادامه دارد.....💎 ⛔️کپی بدون ذکر منبع جایز نیست❌ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
💚بسم رب المهدی💚 🎉🎈 💞 ❤️ اما ساکورا چند روز بعدش اعتراف کرد: (همه چیز کاملاً جدی است) گفت: {اول او عاشق شوییچی شده بوده، چون با بقیه پسرها فرق داشته! چون مدام دنبال دلبری از او نبوده!! یا مدام دور و برش نمی پلکیده. بعد که با یک بهانه رفته و با شوییچی حرف زده، فهمیده او هم به ساکورا علاقه داشته!! اما چون فکر می کرده شانسی ندارد، نیامده محبتش را ابراز کند!! 💞💓 عشق ساکورا و شوییچی یکهو شد خبر اول دانشکده!! از آن عشق های اسطوره ای که بیشتر دخترها آرزویش را دارند. خیلی زود ساکورا دیگر از شوییچی جدا نمیشد.از دانشگاه با هم می رفتند خانه و روز بعد هم توی دانشگاه دوباره مدام با همدیگر بودند!! ساکورا مدام برایم از روزهای شاعرانه اش می‌گفت و تجربه های جدید عاطفی اش!! از این که چه قدر همه چیز برایش فرق کرده و مطمئن شده شوییچی او را برای خودش میخواهد!! 🤔 آنقدر در گوشم از خوبی و شیرینی عشق داستان گفت، که به مرور داشتم به تجربه هایم و نظریاتم درباره ارتباط با مردها شک میکردم!! 💍🏕سال تحصیلی بعدی اما ساکورا دانشگاه نیامد. خندیدیم و گفتیم:{ احتمالاً با آقاداماد ازدواج کرده‌اند و رفته اند ماه عسل} 👨🏻‍🏫 اما همان هفته های اول یکی دو باری شوییچی دیده شد!! که دنبال کارهای فارغ التحصیلی اش بود.و البته که کسی جرءت نداشت برود از آن تندیس بی روح و خشک و یخی سراغ محبوب‌ترین دوستمان را بگیرد!! 🗣😐 بعدها اما خبری جدیدی شنیده شد، که باز فکر کردیم شوخی است! اما متاسفانه شوخی نبود. خبر را یکی از پسرهای دانشگاه آورده بود. ♨️ شوییچی گفته بود:{ ساکورا به او خبر داده بود که باردار شده،} اما او به ساکورا گفت:[ فعلاً در شرایطی نیست که اجازه بدهد یک بچه ناخواسته، برنامه های زندگی اش را به هم بریزد!! به ساکورا پیشنهاد داده که برود بچه اش را سقط کند و البته روی او هم حساب نکند!!] چون او نه وقتش را دارد و نه پولش را که تاوان بی احتیاطی یک دختر ابله را بدهد!! ⚠️باور کردنی نبود! اما وقتی تا دو ماه بعد هم خبری از ساکورا نشد. دیگر مطمئن شدیم خبر درست بوده!! تلفنش را هم جواب نمی داد و کسی هم نشانی از خانواده اش نداشت. 🗒 یک بار دیگر به نشانی روی کاغذ نگاه می کنم. به نظر می رسد نشانی درست باشد! و همینجا خانه ساکورا باشد. توی این مجتمع کهنه و تاریک. با این بوی نمور و خفه کننده.حتی انبار روستاهای اطراف نیگاتا هم بهتر از اینجاست!! 🚪😲 نفس عمیقی کشیدم و زنگ در را فشار دادم. کمی بعد در باز شد و من ناباورانه هاج و واج نگاه کردم. به دختری که دیگر شباهتی با ساکورا نداشت!! موهای آشفته¡ و لباس های ژولیده¡ چشمهایی بی روح¡ و پوستی کدر¡لاغر¡ و نحیف¡ 😭😞 ساکورا که دستم را کشید به خودم آمدم و همدیگر را در آغوش کشیدیم. بغض ساکورا همونجا توی آغوش من بیرون ریخت!! و یک دل سیر گریه کرد. خانه اش فقط یک اتاق ده متری بود با یک گاز کوچک برقی برای پختن غذا و یک سینک ظرفشویی برای شستن. دوتا صندلی زهوا دررفته هم بود که وقتی نشستم رویش حس کردم الآن است که زیر پایم خرد شود و پهن زمین شوم. دستهایش را گرفتم و حالش را پرسیدم. ⛔️😭برایم از اطمینان بی جایش به شوییچی گفت! از این که او هم مثل خیلی از جوان‌های دیگر فقط به فکر خودش و هوس هایش بوده و هیچ مسئولیتی در قبال او به عهده نگرفته!! خانواده او هم در شهرستان بوده اند و مادرش وقتی فهمیده. گفت :(حق ندارد با بچه ای که پدر ندارد به خانه برگردد) دعوایشان شده! و او حتی نتوانسته به مادرش بگوید:{ بدون پول و بدون پشتیبان تنها مانده بوده در شلوغی طوفانی توکیو.........} _________________________________________________________________________________________ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 👈🏻با ما همراه باشید.....❤️ 💎ادامه دارد......💎 ⛔️کپی بدون ذکرمنبع جایز نیست❌ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte