💚بسم رب المهدی💚
#داستان_اعتقادی_عاشقانه_مذهبی
#تولد_در_توکیو🎉🎈
#پارت_پنجم
#مادربزرگ_عزیزم
💟مادربزگم را خیلی دوست داشتم. مادرپدرم بود و بودایی معتقدی بود. آن قدر مهربان بود که همه او را به مهربانی می شناختند.
💊وقتی من یک سالم بود، با مادرم رفته بودیم خانهء پدری مادرم تا مادر در کارهای داروخانه به او کمک کند. پدربزرگ داروخانه داشت. مادرم روزی چندساعت در آنجا کار می کرد. خانه دار هم بود.
❄️🌨من خیلی کوچک بودم و تازه به دنیا آمده بودم. آن روز برف شدیدی باریده بود و تا شب شدیدتر شده بود. مادربزرگم به عروسش زنگ زده بود که: امشب نیا، برف زیاد شده و بچه اذیت می شود، امشب همان جا پیش پدر و مادرت خودت بمان و فردا بیا.
🍎🍱🍩 مادربزرگ همیشه برای پسر روزنامه فروش پشت در غذا و میوه و شیرینی می گذاشت. پسر فقیر بود و صبح ها قبل از مدرسه برای او روزنامه می آورد. مادربزرگ با اینکه سنش زیاد بود، ولی روزهای برفی، صبح خیلی زود بیدار می شد، و برف های جلوی درب خانه را پارو می کرد، که پسربچهء روزنامه فروش موقع آمدن اذیت نشود.
⚫️مادربزرگ یک بار هم رفته بود جلوی در را تمیز کند، افتاده بود و در اثر ضربه سکتهء مغزی کرده بود. همان پسر بچه او را پیدا کرد و به ما خبر داد. ما او را به درمانگاه رساندیم، ولی دیر شده بود و روز بعدش مادربزرگ فوت کرد.
📿 بودایی ها ذکرهای خاصی دارند. مادربزرگ خیلی اهل ذکر بود. خانم های روستایی در طول روز، بچه را پشت خود نگه می داشتند.
🖤من هم توی دو سه سالگی ام همیشه پشت مادربزرگ بودم و ذکرهای او را می شنیدم. در مراسم فوتش همه ذکر می گفتند. من انگار ذکرهای او را حفظ کرده باشم با اینکه دو سه سالم بود، یکدفعه شروع کردم به گفتن ذکرهایی که مادربزرگ در طول روز تکرار می کرد.
😭 این شد که همهء مردم که آنجا جمع شده بودند، به گریه افتادند.
✅ در کل خانوادهء ما خانواده ای بودند که اصول اخلاقی برایشان مهم بود. پدر و مادرم تلاش می کردند زندگی سالمی داشته باشیم و به کسی ظلم نکنیم. حق کسی را پایمال نکنیم.
__________________________________________________________
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
👈🏻با ما همراه باشید....❤️
💎ادامه دارد....💎
⛔️کپی بدون ذکر منبع جایز نیست❌
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte