📜#توقیع شریفی از امام زمان (عج):
🌸برای تعجیل فرج زیاد دعا کنید، چون همین دعا موجب فرج شماست.🌸
📚کمالالدین،۲/ ۴۸۵📚
🌹اللﮩـمـ عجـل لولیـڪ الفـرجــــ🌹
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@ya_Hossein_AL
کلیدبهشت🇵🇸』
❤️اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم❤️
💚اللهم عجل الولیک الفرج💚
#امام_زمانی 🌼💛
ثواب_یهویی💜
چند تا رفیق صمیمی داری؟👭
به تعداد رفیق هات صلوات تقدیم امام زمانت کن🤗
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@ya_Hossein_AL
🎥🎞 پخش مستند نفر سوم
🕰 امشب ساعت 21 از شبکه افق
#جوان_مومن_انقلابی
#شهید_عباس_دانشگر
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@ya_Hossein_AL
🍃🌺🌺🍃
💢شهید نظامی میره تلفن📞 بزنه
چشمش به #نامحرم میوفته..!
#سه_روز گریه میکـنه😭
میگـه:
+ خـدآ من نفهمـیدم
چشـمم به #ناموس مردم افتاده
#اینجوریشهیدشدن👆🏻👆🏻👆🏻
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@ya_Hossein_AL
Panahian-Clip-MakrEblis-48k.mp3
1.25M
🎵 یه مشکلی برام پیش اومده؛ از کجا بفهمم این بلاست؟ یا اینکه امتحان خداست برای رشد من؟
🔸میخوام بدونم خیالم راحت بشه ...😔
#صوتی
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@ya_Hossein_AL
⭕️من به شما کمک میکنم تا خدا هم به من کمک کند!
🔸سرایدار مدرسهای که شهید عباس بابایی در آن درس میخواند میگوید: کمردرد داشتم و نمیتوانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون.
🔹اگر من را بیرون میکردند، خیلی اوضاع زندگیام بدتر میشد. آن شب همهاش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟
فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاسها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمیآمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد.
🔸شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یکراست رفت سراغ جارو و خاکانداز. شناختمش. از بچههای مدرسهی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها را میکنی؟» گفت: «من به شما کمک میکنم تا خدا هم به من کمک کند.»
📚کتاب «ظرافتهای اخلاقی شهدا»
#شهید_عباس_بابایی
#درس_اخلاق
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@ya_Hossein_AL
❤ بسم رب الشهدا ❤
#داستان_عاشقانه_مذهبی
❤️#بدون_تو_هرگز💔
#قسمت_نهم
#فرزند_دختر
✔مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت .بیشتر نگران علی و خانواده اش بود.
می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونهاباشم.
⭐هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده.تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه.
چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت.نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم...
❌خنده روی لبش خشک شد.با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد.چقدر گذشت؟
نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین...
🍃–شرمنده ام علی آقا.دختره ...
نگاهش خیلی جدی شد.
هرگز اون طوری ندیده بودمش.
با همون حالت، رو کرد به مادرم،
🍃_حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید؟!
مادرم با ترس، در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون.
اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش.
دیگه اشک نبود.با صدای بلند زدم زیر گریه.
بدجور دلم سوخته بود.
💕خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟
دختر رحمت خداست ...
برکت زندگیه ...
خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده ... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ...
💗و من بلند و بلند تر گریه می کردم ...
با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر میشد ...
اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه.
بغلش کرد .
💟در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد.
چند لحظه بهش خیره شد.
حتی پلک نمی زد.
✳در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود دانه های اشک از چشمش سرازیر شد ...
🍃- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ...
حق خودته که اسمش رو بزاری ...
اما من می خوام پیش دستی کنم ...
مکث کوتاهی کرد ...
زینب یعنی زینت پدر ...
پیشونیش رو بوسید ...
خوش آمدی زینب خانم ...
و من هنوز گریه می کردم ...
اما نه از غصه، ترس و نگرانی...
💞بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود،علی همه رو بیرون کرد.
حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه.
حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت.
💘خودش توی خونه ایستاد وتک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد.مثل پرستار.
💝و گاهی کارگر دم دستم بود تا تکان می خوردم از خواب می پرید.
اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم
اونقدر روش فشار بود که نشسته پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد.
💖 بعد از اینکه حالم خوب شد،با اون حجم درس و کار بازم دست بردار نبود ...اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...
فقط نگاهش می کردم ...
💮با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه
دلم طاقت نیاورد ...همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم
افتاد، لبخندش کور شد...
🍃–چی شده؟ چرا گریه می کنی؟ ...تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم .خودش رو کشید کنار...
🍃–چی کار می کنی هانیه؟دست هام نجسه نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم.
مثل سیل از چشمم پایین می اومد...
🍃–تو عین طهارتی علی.عین طهارت.
هر چی بهت بخوره پاک میشه.
آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک
میشه ...
😢من گریه می کردم.
علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد...
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
👈🏻با ما همراه باشید...❤️
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ
🔸ادب از چهره ی این شهید میباره...
به قول حاج قاسم، تا کسی شهید نباشه، شهید نمیشه..
#شهیدمدافع_حرم
🌹محمدهادی_ذوالفقاری
🌷🌷🌷🌷🌷
🌸هدیه به روح مطهر شان صلوات
❤️#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ ❤️
#لحظه ای با شهدا
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@ya_Hossein_AL
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند:
نماز، از آيينهاى دين است و رضاى پروردگار، در آن است. و آن راه پيامبران است. براى نمازگزار، محبت فرشتگان، هدايت، ايمان، نور معرفت و بركت در روزى است.
خصال، ص 522، ح 11.✨
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@ya_Hossein_AL
#طنز_جبہــہ ✨
هوا خیلی سرد شده بود
فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد
بعد هم با صدای بلند گفت:
کی خسته است؟
همه با انرژی گفتیم: دشمن!!!
ادامه داد:
* کی ناراحته؟
- دشمن!!!!
* کی سردشه؟!
- دشمن!!!
* آفرین... خوبه!
حالا برید به کارتون برسید
پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده..
ما:😨😊
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@ya_Hossein_AL
🌸 #شکرنعمتباعثافزایشنعمتمیشود🌸
امام صادق عليه السلام فرمود:
🌟هر که تو را نعمتي داد سپاسگزاري کن، و به هرکه تو را سپاس گفت انعام بنماي، که اگر نعمتها شکرگزاري شوند از بين نمي روند، و اگر ناسپاسي گردند پايدار نمانند، شکر مايه فزوني نعمتها و ايمني از دگرگونيها است.
📚اصولکافي ۹۴:۲📚
🌟به هرکس شکر داده شود فزوني به او عطا گرديده، خداوند مي فرمايد: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّکُمْ»
📚اصول کافي ۹۵:۲📚
🌹اللﮩـمـ عجـل لولیـڪ الفـرجــــ🌹
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@ya_Hossein_AL