eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
326 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد صلى‌الله‏‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: نماز، از آيين‏هاى دين است و رضاى پروردگار، در آن است. و آن راه پيامبران است. براى نمازگزار، محبت فرشتگان، هدايت، ايمان، نور معرفت و بركت در روزى است. خصال، ص 522، ح 11.✨ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ هوا خیلی سرد شده بود فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد بعد هم با صدای بلند گفت: کی خسته است؟ همه با انرژی گفتیم: دشمن!!! ادامه داد: * کی ناراحته؟ - دشمن!!!! * کی سردشه؟! - دشمن!!! * آفرین... خوبه! حالا برید به کارتون برسید پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده.. ما:😨😊 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
🌸 🌸 امام صادق‏ عليه السلام فرمود: 🌟هر که تو را نعمتي داد سپاسگزاري کن، و به هرکه تو را سپاس گفت انعام بنماي، که اگر نعمت‏ها شکرگزاري شوند از بين نمي ‏روند، و اگر ناسپاسي گردند پايدار نمانند، شکر مايه فزوني نعمت‏ها و ايمني از دگرگوني‏ها است.  📚اصول‌کافي ۹۴:۲📚 🌟به هرکس شکر داده شود فزوني به او عطا گرديده، خداوند مي‏ فرمايد: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّکُمْ»  📚اصول کافي ۹۵:۲📚 🌹اللﮩـمـ عجـل لولیـڪ الفـرجــــ🌹 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
🌺 🧕 😍 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
🌺 💁‍♂ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
#عکس #پروفایل #شهید_ابراهیم_همت 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
مواظب نگاه به نامحرم باشیم✨↓ از عالمی پرسیدند: چه اشکالی دارد انسان به جنس مخالف نگاه کندولذت ببرد؟ در پاسخ گفت : چون برایت ضرر دارد ضرر؟؟ چه ضرری؟؟ میبینی، میخواهی، به وصالش نمیرسی💍، دلتنگ و افسرده میشوی😞! میبینی، شیفته‌اش میشوی، عیبهایش را نمیبینی، ازدواج میکنی، بعد که عاقل 🧠که می‌شوی طلاق میدهی!! میبینی، دائم به او فکر میکنی، از یاد خــدا غافل میشوی، از زندگی لذت نمیبری! میبینی، باهمسرت مقایسه میکنی، ناراحت میشوی، بداخلاقی میکنی، حال و روز خودت و زنت را سیاه می‌کنی! میبینی، لذت میبری، به این لذت عادت میکنی، میشوی، درنظر دیگران آدم ضعیفی می‌شوی! میبینی، لذت میبری، حب خدا دردلت کم می‌شود، ایمانت ضعیف می‌شود، با اندک مشکلی خرد می‌شوی! میبینی، عاشق میشوی، از راه حلالش نمی‌توانی، دست به می‌زنی ❤️ لذا دریک کلمه میگوید : [✨به جنس مخالف نگاه نکن✨] ‌‌‌‌ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
🌷 امام صادق (علیه السلام) : ☘ مَنْ قَالَ : «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ» شَغَلَ اَللَّهُ كُتَّابَ اَلسَّمَاءِ قِيلَ وَ كَيْفَ يَشْغَلُ كُتَّابَ اَلسَّمَاءِ قَالَ يَقُولُونَ اَللَّهُمَّ إِنَّا لاَ نَعْلَمُ اَلْغَيْبَ فَقَالَ فَيَقُولُ اُكْتُبُوهَا كَمَا قَالَهَا عَبْدِي وَ عَلَيَّ ثَوَابُهَا. 🌿 هر كه ذکر : «الحمد لله كما هو اهله» گويد ، نويسندگان آسمان (فرشتگان) از نوشتن پاداش او درمانده شوند. 🌱 عرض شد : چگونه نويسندگان درمانده شوند؟ 👌 امام (عليه السلام) فرمود : فرشتگان گويند : خداوندا ما از نهان آگاه نيستيم ، و خداوند فرمايد : ✍ همان گونه كه بنده ام اين ذكر را مي گويد بنويسيد و پاداش آن بر من است. 📖 ثواب الأعمال ، ج۲ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
mahmoudkarimi-@yaa_hossein.mp3
3.49M
🎵توی هفت آسمون‌یا حسینه ولی 🎤محمود 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک زن به درک واصل شده. فاحشه زمان و عضو رسمی گروهک و آدمکش اما چرا را باید مرگ یک عضو تروریستهای منافقین که بیش از هفده هزار ایرانی رو در دهه شصت و بعدها ترور کرده اند برای های دوزاری مهم باشد؟! . ♨️سواد ندارید، شرف هم ندارید؟! هر کلاغ زنی غار غار کرد براش غش میکنید.. حامی قاتل با خود قاتل چه فرقی داره؟! 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
حِجابـ یَعنے⇦ مَنـ☝️مجَهَــــز بہ آنتے ویروسِـ💉 هَوَس و وَسوَسہ هَستمـ👹 😌 🍃 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حجاب مایه ی تشخص و آزادی زن است💚💚💚💚💚 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @ya_Hossein_AL
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕
🌺به وقت رمـ🌹ـان🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗رمان📕 عاشقانه 💞مذهبی💚 ❤️💔 ⚜️📖 :)👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
❤ بسم رب الشهدا ❤ ❤️💔 📕💖📓 💟زینب، شش هفت ماهه بود. علی رفته بود بیرون. داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچک چوبیش. ⭐ چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم.عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته....  توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم. حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم. ❌چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش.حالش که بهتر شد با خنده گفت: عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم. 😢منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد، یه نیم نگاهی بهم انداخت. 🍃–چرا زودتر نگفتی؟ من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی. یهو حالتش جدی شد.سکوت عمیقی کرد. 🍃می خوای بازم درس بخونی؟ از خوشحالی گریه ام گرفته بود. باورم نمی شد.یه لحظه به خودم اومد. 🍃- اما من بچه دارم.زینب رو چی کارش کنم؟ –نگران زینب نباش.بخوای کمکت میکنم. ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد. چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم. 💘 گریه ام گرفته بود. برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه. علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود. 💞خودش پیگر کارهای من شد.بعد از 3 سال، پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود،کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد. 💨اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند.  هانیه داره برمی گرده مدرسه. ساعت نه و ده شب ، وسط ساعت حکومت نظامی ، یهو سر و کله پدرم پیدا شد. صورت سرخ با چشم های پف کرده ،از نگاهش خون می بارید. 🔥اومد تو،تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی ... بدون اینکه جواب سالم علی رو بده، رو کرد بهش گفت: 🍃–تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید. زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد. بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود. علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم. نازدونه علی بدجور ترسیده بود. علی عین همیشه آروم بود. با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد. 🍃_هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ قلبم توی دهنم می زد. زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم.از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ... 💮آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام. تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید. علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم : 🍃_دختر شما متاهله یا مجرد؟ و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید... –این سوال مسخره چیه؟ به جای این مزخرفات جواب من رو بده... 🍃–می دونید قانونا و شرعا اجازه زن فقط دست شوهرشه؟ همین که این جمله از دهنش در اومد،رنگ سرخ پدرم سیاه شد. 🍃- و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه. کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه. از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم میپرید. چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد. _لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ 🌹علی سکوت عمیقی کرد... –هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم باید با هم در موردش صحبت کنیم ،اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 👈🏻با ما همراه باشید....❤️ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte