eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
326 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مساله ٢٧١- وضو گرفتن در نهرهاى بزرگ اگر چه انسان نداند که صاحب آنها راضى است، اشکال ندارد. ولى اگر صاحب آنها از وضو گرفتن نهى کند، احتياط واجب آن است که با آب آنها وضو نگيرند. 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ✨مسئله روز ✨ ♻️حکم مراجعه به پزشک غیر همجنس 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
📲 #پروفایل #پروفایل_ویژه #میلاد_امام_علے (ع) #کلیدبهشت 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
CQACAgQAAx0CVBp6RAACDfhgMeg_WLr3MBJfO07j1yI2pRv3mgACuQgAAhQmkVF1NZ8zQ8_LoB4E.mp3
6.57M
‌●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤ ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤㅤ↻ هࢪ سۅ که بشم ࢪاهے 🎤 🎶 پیشاپیش ولادت با سعادت مولاے متقیان امام علے (؏) مبارک باد✨✨ 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔮 💎 سیدبن‌طاووس از رسول خدا {صلی الله علیه و آله و سلم } روایت کرده است:💎 🌿نمازشب دوازدهم ماه رجب، دو  ركعت است، که در هر ركعت بعد از سوره‌ى «حمد» ، 10 مرتبه آیات 285 و 286 سوره ی بقره را بخوانند.🌿 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 ✨آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِير(ُ285) ✨لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ‏ (286) 🎁 ✍🏻 هرکس این نماز را بخواند، خداوند متعال ثواب امركنندگان به معروف و نهى‌كنندگان از منكر و نيز ثواب آزاد كردن  هفتاد برده از فرزندان حضرت اسماعيل-عليه السّلام-را به او عطا مى‌كند و نيز  هفتاد رحمت خويش را به او ارزانى مى‌دارد.💖♥️ : اقبال الاعمال.صفحه 154📚 🤲🏻🌷 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟شب چهارشنبه ✨دعای توسُّل به اهل بیتِ چهاده معصوم؛ 🌟به نیت سلامتی امام زمان ؛علماء ؛شهیدان ؛وسلامتی تمام آنهایی که درگیر مشکلات وبیماری هستند و رفع گرفتاری از عزیزانی که سفارش به قرائت دعای توسل کردند و التماس دعا گفتند. 🧡🔮🔑کلیدبهشت🔑🔮🧡 @kelidebeheshte
💎به وقت رمـ💖ـان💎
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕
💗💗 همه چیز سریع پیش رفت ،دقیق همون چیزی که میخواستیم شد اینقدر بچه ها قشنگ گوشه حیاط و درست کردن واسه استقبال شهید که هیچ کس باورش نمیشد اینقدر سریع همه کارا انجام بشه صبح زود با زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم لباسمو پوشیدم ،مقنعه امو سرم کردم چفیه ای که از راهیان نور هدیه گرفته بودم و دور گردنم انداختم ،چادرمو سرم کردم کیفمو برداشم ،یه مفاتیح کوچیک هم برداشتم داخل کیفم گذاشتم از اتاق بیرون رفتم سمت اتاق امیر رفتم شروع کردم به در زدن - سارا،،،سارا،،،پاشو دیگه ،،کلی کار داریم امروز یه دفعه از داخل آشپز خونه صدای سارا اومد سارا: چه خبرته ،من الان نیم ساعته آماده م - عع چه سحرخیز شدی ! پاشو بریم امیر: آیه بیا یه چیزی بخور ،معلوم نیست تا غروب چیزی بخوری یا نه مامان: صبر کنین چند تا لقمه واستون درست میکنم دانشگاه بخورین سارا: مامان جون ،الان آیه رو ابراست چیزی نمیخوره زحمت نکشین - اگه تمام شد حرفاتون ،من تو حیاط منتظرم تو کوچه منتظر امیر و سارا شدم بعد از مدتی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت دانشگاه از ماشین پیاده شدیم و سریع رفتیم سمت جایگاهی که درست کرده بودیم یه نگاه کردم دیدم همه چی آماده است فلش و از کیفم دراوردم دادم به یکی از بچه های بسیج که بزنه به باند بعد از مدتی صدای مداحی کل دانشگاه رو پیچید سارا: چه قشنگه ،الان همه میان اینجا یه دفعه دیدم منصوری و صادقی و هاشمی دارن میان سمت ما بعد از سلام کردن ،صادقی گفت دارن میرن معراج تا شهید و برای استقبال بیارن ما هم رفتیم وسایل پذیرایی رو واسه مهمانها آماده کنیم یه دفعه هاشمی اومد و به من گفت : خانم هدایتی اگه دوست دارین میتونین همراه ما بیاین.. اصلا باورم نمیشد از خوشحالی اشک میریختم سارا زد بازوم : اه ،همیشه اشکش دمه مشکشه ،ما آخر نفهمیدیم تو از خوشحالی گریه میکنی یا از ناراحتی با حرفش منصوری و هاشمی خندیدن منصوری: برو آیه جان ،معلوم نیست که شهید و بیارن توی جمعیت بتونی باهاش درد و دل کنی وسیله ها رو گذاشتم روی زمین و کیفمو برداشتمو پشت سر هاشمی حرکت کردم با اومدن صادقی سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم... 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
💗💗 توی راه حال عجیبی داشتم ،اولین بار بود میخواستم از نزدیک یه شهید و ببینم بعد از مدتی رسیدیم به معراج جمعیت زیادی اومده بودن یه آمبولانس دم در ورودی ایستاده بود به همراه آقای هاشمی و صادقی واردمعراج شدیم در اتاق که باز شد با دیدن تابوت که با پرچم ایران تزیین شده بود پاهام سست شده بود صدای گریه های افرادی که دورو برم بودند به گوشم میرسید به سختی خودم رو به تابوت رسوندم نشستم روی زمین تا چند دقیقه فقط نگاه میکردمو اشک میریختم « شهید زیباست ،شهید قشنگ است،با دیدن شهید هم خوشحالی هم ناراحت » سرم رو روی تابوت گذاشتمو آروم گریه میکردم بعد از داخل کیفم مفاتیح رو بیرون آوردمو مشغول خوندن زیارت عاشورا شدم بعد از اتمام زیارت عاشورا چند نفر داخل شدند و پیکر شهید رو سمت آمبولانس هدایت کردن آنقدر اصرار کردم که تا راضی شدن سوار آمبولانس بشم تا برسیم به دانشگاه فقط گریه میکردمو خدا رو شکر میکردم به خاطر این موهبتی که برام قرار داده بچه های دانشگاه از سر جاده اصلی منتظر بودن جمعیت زیاده اومده بودن آمبولانس مجبور شد بایسته در آمبولانس و که باز کردن همه فریاد یا حسین و یا زهرا سر دادن پیکر شهید روی شانه بچه ها بدرقه میشد دوساعتی گذشت تا تونستن شهید رو برسونن به جایگاهی که براش درست کرده بودیم وقتی حرف از شهید میشه مهم نبود چه اعتقادی داری،چه پوششی داری ،با دیدن شهید دلت میلرزه با چشم هام دیدم دختر پسرهایی که وضع ظاهریشون مناسب نبود ولی وقتی پیکر روی دوششون بود فقط گریه میکردن و التماس از شهید که نگاهشون کنه مراسم تا غروب طول کشید همه چیز به لطف شهید گمنام خوب پیش رفت بعد از اتمام مراسم شهید و دوباره با آمبولانس بردن هیچ کس حال خوبی نداشت ، نه نه میشه گفت همه حالشون خوب بود ،چون این حال ،حالی نبود که کسی تا حالا تجربه کرده باشه بعد از اتمام مراسم به همراه سارا یه دربست گرفتیم رفتیم خونه وقتی برگشتیم خونه ،همه از قیافه گریونمون فهمیدن که حالمون خوب نیست سارا بدون هیچ حرفی رفت اتاق امیر، منم رفتم توی اتاق خودم روی تختم دراز کشیدمو به اتفاق هایی که افتاده بود فکر میکردم... 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
💗💗 یه هفته ای گذشت و امتحان میان ترم شروع شده بود سارا هم مثل همیشه تو خونمون تلپ شده بود هر چند دقیقه یه بار میاومد داخل اتاق و یه سیر گریه میکرد که هیچی نمیفهمه از درس ها مشغول درس خوندن بودم که در اتاق باز شد و سارا وارد اتاق شد - سارا اگه باز میخوای گریه کنی ،برو بیرون سارا: عه ،منو باش که اومدم یه خبری بهت بدم ،بیخیال اصلا میرم بمون تو خماری - بیا حالا ناز نکن سارا از خدا خواسته پرید روی تخت سارا: یه چیز بگم باز سکته نمیکنی - بابا راز داریت منو کشته سارا خندید و گفت: اگه بدونی امشب چه خبره - من در تعجبم ،من که دختر این خانواده ام خبرا همیشه آخر به دستم میرسه ،تو سیگنالت به کی وصله که اینقدر اخبار داغ به دستت میرسه سارا: حالا دیگه... - حالا بگو امشب چه خبره ،میخوام درسمو بخونم سارا: اول قول بده ،آمپرت بالانزنه تا بگم - من تو رو میبینم به خودی خود آمپرم بالا میزنه ولی تو بگو سعی خودمو میکنم سارا: هیچی پس نمیگم - عععع لوس نشو دیگه بگو سارا: امشب قراره خواستگار بیاد برات - چییییییییی؟ سارا: آیه قاطی کردی باز فاز دیونه ها رو گرفتی پوستت و قلفتی میکنم - کی هست حالا؟ سارا: اینو نمیدونم ،فقط میدونم دوست امیره! - دوست امیر؟،امیر کجاست ؟ سارا: عع قرارمون یادت نره دیگه ،الان اگه امیر باز بفهمه بهت گفتم ،باز مثل خودت قاطی میکنه - بهت گفتم امیر کجاست ؟ سارا: مامان فرستادش واسه امشب خرید کنه - پاشو برو بیرون سارا: آیه قول دادیااااا - باشه ،برو بیرون عجب گیری افتادماااا ،خداایا من چه گناهی کردم که گیر دوتا دیونه افتادم سارا رفت و من داشتم حرص میخوردم از دست امیر ،چه طور تونست زیر قولش بزنه... 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
💗💗 اینقدر عصبانی بودم که نمیتونستم کاری انجام بدم بلند شدم رفتم توی حیاط روی تخت نشستم منتظر امیر شدم یه ساعت بعد امیر وارد حیاط شد ایستادم دست به سینه کلافه نگاهش میکردم امیر با دیدن قیافه عصبانیم اومد سمتم امیر: میتونم الان حدث بزنم که کلاغه خبرا رو رسونده برات چیزی نگفتم امیرم خونسرد نشست روی تخت امیر: میگم چیکار کنم که سارا حرف تو دلش بمونه ؟ به نظرت فلفل بریزم تو دهنش خوبه؟ از حرفش خندم گرفت ولی باز همچنان قیافه کلافه گی رو به خودم گرفته بودم امیر: بشین صحبت کنیم نشستم کنارش گفتم: مگه خودت قول ندادی تا زمانی که من عاشق نشدم کمکم کنی کسی پاشو تو خونه نزاره؟ امیر: من قول دادم با کسی که دوستش نداری نمیزارم ازدواج کنی ،نه اینکه نزارم کسی نیاد تو خونه - ولی امیر.. امیر: آیه ،بزار این دوستم بیاد ،به خدا کچلم کرد از بس بهم گفت ،بزار بیاد حرفاشو گوش کن ،اگه خوشت نیومد بهش میگم بره پی زندگی خودش - این چه دوستیه که خیلی راحت اومده باهات صحبت کرده در مورد خواهرت ،تو هم هیچی بهش نگفتی امیر: آخه اینقدر پسر خوبیه که وقتی گفت، انگار داشت از من خواستگاری میکرد از خوشحالی داشتم بال در میاوردم - ععع پس به پای هم پیر شین بلند شدم خواستم برم که امیر دستمو گرفت امیر: آیه جان ،خواهری،قربونت برم ،عزیز دلم ،قشنگ من ،یکی یه دونه ی من ... - اوووو چه خبرته ،من با این حرفا خر نمیشم امیر: خواهش میکنم بزار امشب بیان ،فکر کن مهمانن ،اصلا باهاش حرف نزن ،بزار بیاد رفتش ،خودم بهش زنگ میزنم که جوابت منفیه قبول؟ یه مکثی کردمو گفتم : قبول. . 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 اینکہ‌مے‌فرمایند "عالَم‌محضرخداست" شاملِ‌پیوی‌هامونم‌هست...‼️ 🌱 🧡🔮🔑کلیدبهشت🔑🔮🧡 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا