eitaa logo
❤️کلیپ مازنی❤️
26.6هزار دنبال‌کننده
959 عکس
6.2هزار ویدیو
1 فایل
💗لذت بردن شما هدف ماست💗 🦋منتظر نظرات و انتقادات شما هستیم👇 @Ebrahimi_kh جهت هماهنگی تبلیغات👇 @Fatemeesmaiili کانال دوم ما👇 @tanzemazanikija تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/2758869563Ccac43b9f83
مشاهده در ایتا
دانلود
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موقعیت: تو توی بهشت مازندران زندکی میکنی..🍃💚 🌴 🌲 🌿 🌳 🌱 https://eitaa.com/joinchat/3669557902Ce98167be62 ❤️کلیپ‌ مازنی❤️
11.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادرزن مازندرانی اینجوری از دومادش پذیرایی میکنه😋😁 🌴 🌲 🌿 🌳 🌱 https://eitaa.com/joinchat/3669557902Ce98167be62 ❤️کلیپ‌ مازنی❤️
.هدائه ورف و وارش مازرون تیم جم هاکرده چکل سر هدا دیم نوار وارش بعد ورف کوهه دیما انه هرمو جلو دار نیه پرزیم فارسی دانه های برف وبارا ن در مازندران باریدن کرد برف را روی چکل به فراوانی جمع کرد نبار باران روی برف های حدود کوه ها که سیلاب می شود هیچ چیز جلو دارش نیست ✍علی مهدی نیا فیروزجایی  🌴 🌲 🌿 🌳 🌱 https://eitaa.com/joinchat/3669557902Ce98167be62 ❤️کلیپ‌ مازنی❤️
❤️کلیپ مازنی❤️
🌺داستان《دخترک تنها》 🌺 #قسمت_‌صد_بیست_‌و_چهارم و بی هیچ حرفی وارد اتاق شد. آقا بزرگ رو به امیرپارسا
🌺داستان《دخترک تنها》🌺 که نگاهش در دو چشم قهوه ای سوخته ثابت ماند! آهسته گفت: خانوم فرهنگ..شما اینجا چیکار دارین؟میدونین اگه سامان ببینتتون چیکار میکنه؟؟؟؟خواهش میکنم - نمیذاره باهاش حرف بزنم - معلومه که نمیذاره. وقتی که ولش کردین باید حرف میزدین.الان اون خوشحاله. اون هفت سالی که رفت از ایران بس نبود که حالا میخواین بازم بره؟؟؟؟ - اما! - مهسا خانوم.خواهش میکنم! مهسا فرهنگ..بدون هیچ حرفی با بغض از بانک خارج شد. مهدی پوزخندی زد و دستهایش را درموهایش فرو برد. ساعت دوازده شده بود اما هنوز رضا نیامده بود.ناصر را با تاکسی به هتل فرستاده بود. خودش تک و تنها در ماشینش نشسته و منتظر نشانه ای از طرف آرام بود. اما در این دوساعت چیزی دیده نشده بود! لبخند شی..ی زد و گفت: تا ظهر بیرون نمیای.نه؟ تا شب بیرون نمیای.نه؟ فوقش تا دو روز بیرون نمیای. بالاخره که برای اتفاقی از این کوچه خارج میشی. بالاخره که من پید..ات میکنم!!بالاخره که من به اون چیزی که میخوام میرسم! و تک خنده ای کرد که تلفنش زنگ خورد. به طرف تلفن برگشت و با دیدن نام رضا خیلی زود دست برد و تلفن را برداشت. دایره سبز را به سمت دایره قرمز حرکت دادو گفت: کجایین پس؟! - سلام خسته نباشم. اصلا خسته نیستم خودتو نگران نکن 🌴 🌲 🌿 🌳 🌱 https://eitaa.com/joinchat/3669557902Ce98167be62 ❤️کلیپ‌ مازنی❤️
🌺داستان《دخترک تنها》🌺 - .. نزن کجایی - ب.. ادب! - رضا.کجایی؟؟ - اه. رسیدیم تهران. ما پاسدارانیم الان. اما سخته پیدا کردن این کوچه. و شروع کرد به توضیح دادن که کجاست. سهیل پس از ده دقیقه حرف زدن به راننده فهماند کجا بیاید. به ماشین تکیه داده بود که ون وارد کوچه شد. رضا ضربه‌ای به شانه یکی از پسرها که نامش پوریا بود زد و گفت: اوناهاش..دیدمش! پسر که خودش هم متوجه سهیل شده بود پشت ماشین او ترمز کردو گفت: رسیدیم رضا با اشاره دست فهماند کسی پیاده نشود. رضا پیاده شد و گفت: سلام سهیل دستش را دراز کرد. رضا با او دست داد. سهیل نگاهی به اطراف کرد و گفت: چند نفر آوردی؟ - دونفر! سهیل سری تکان دادو گفت: باشه! مرسی. ادامه دارد.............. 🌴 🌲 🌿 🌳 🌱 https://eitaa.com/joinchat/3669557902Ce98167be62 ❤️کلیپ‌ مازنی❤️