bi pelak.61:
بسم الله الرحمن الرحیم
نام تو هشتگ نمیشود
#شهید_جوان_لباس_آبی
😗نام تو چیست؟ نمیدانیم. باید «جوانِ لباسآبی» صدایت کنیم. شاید هم باید از روی سنگ مزارت بخوانیم:
«شه🌷د امر به معروف». ما حتی عنوان سنگ مزار تو را مجاز نیستیم در این مَجاز خراب آباد استفاده کنیم.
چه شده؟ هشتم اردیبهشت همین امسال بوده و تو منتظر دختر خودت بودهای سر یکی از خیابانهای #سبزوار. دیدهای چند جوان دارند به چند دختر تعرض میکنند. کمند موهای دخترها از زیر شال، یله ریخته بیرون. کت کوتاه شان زیر دستهای کثیف نامحرمی به زور کشیده شده. تو صحنه را از سر خیابان چطور دیدهای؟ نمیدانیم. این دوربین الکن چشمهای غیور تو را نشان مان نمیدهد مرد لباسآبی. فقط آنطور که مثل شیر میغرّی و یکتنه به دادخواهی دختران میآیی، حالیمان میکند آنها به چشم تو ناموس وطنت بودهاند. برق دشنه را دیدی که از جیب آن دو جوان معارض درآمد؟ دیدی اما نترسیدی. دیدی اما دخترها را بیتفاوت رها نکردی. فکر دختر خودت را نکردی که بیاید لباس آبی پدرش را لالهگون ببیند چه حالی میشود. آرمان، بالاتر از ترسهای تو ایستاد و ما برای فهم این، محتاج این فیلم زبانبسته هم نیستیم. دشنه شکم و سینه و ریههای تو را درید و شدی شه🌷د.
مرد لباسآبی! هیچ خبرگزاری اسم تو را به ما نگفته. هیچکس از آن طرف مرزها برایت یقه پاره نکرده. کسی «برای» تو آواز نخوانده. کسی روایت تو را به سازمان ملل نبرده. نام تو نشسته کنار نام آرمان و روحالله، کنار نامهای مگو که دنیا زور میزند فراموش شان کند. نام تو هشتگ نمیشود، چون از نام تو برای کسی نان درنمیآید.
ما ایستادهایم. درست مثل تو، وقتی زانوهایت خم شد، وقتی در داغی بدن، ضرب دشنه را فهمیدی و دست به پهلو گرفتی که روضهٔ هزارواندیسالهای را برایمان زنده کنی… ما ایستادهایم، مثل تو که زخم برداشتی، اما زمین نخوردی. تا آخرین نفس دفاع کردی، تا آخرین نفس یورش بردی، به نام زن، به نام زندگی، به نام آزادگی.
ما ایستادهایم. دنیا میخواهد تو را فراموش کنیم، اما ما شهادت میدهیم، مثل خیابان سرخ سبزوار، که سربداری دیگر را معاصر ما کرد. ما شهادت میدهیم که ایستادی به اقامهٔ دینی که زن را محترم میشمرد. ایستادی، زخم برداشتی، لباس آبی گلگونت را برای موزههای غبارگرفتهٔ ما گذاشتی و دل به آبیوصالش سپردی. تو فراموش مان نکن. ما و دنیای خاکستری ما بیچارگان عصر تحریف را از یاد نبر.شهادتت مبارک مرد دلآبی..
#شهدای_امر_به_معروف در چندچیز با هم مشترک هستند
👈 #گمنامی
#اخلاص
#غیرت
#شجاعت
꧁꧂💙꧁꧂💚꧁꧂
#شهید_غیرت_و_عفت
#لبیک_یا_امام_خامنه_ای
#جبهه_ماح_تهران
جبهه فرهنگےهنرے"ماح"تهران
https://eitaa.com/jebheye_mellate_emamhosein
bi pelak.61:
بسم الله الرحمن الرحیم
نام تو هشتگ نمیشود
#شهید_جوان_لباس_آبی
😗نام تو چیست؟ نمیدانیم. باید «جوانِ لباسآبی» صدایت کنیم. شاید هم باید از روی سنگ مزارت بخوانیم:
«شه🌷د امر به معروف». ما حتی عنوان سنگ مزار تو را مجاز نیستیم در این مَجاز خراب آباد استفاده کنیم.
چه شده؟ هشتم اردیبهشت همین امسال بوده و تو منتظر دختر خودت بودهای سر یکی از خیابانهای #سبزوار. دیدهای چند جوان دارند به چند دختر تعرض میکنند. کمند موهای دخترها از زیر شال، یله ریخته بیرون. کت کوتاه شان زیر دستهای کثیف نامحرمی به زور کشیده شده. تو صحنه را از سر خیابان چطور دیدهای؟ نمیدانیم. این دوربین الکن چشمهای غیور تو را نشان مان نمیدهد مرد لباسآبی. فقط آنطور که مثل شیر میغرّی و یکتنه به دادخواهی دختران میآیی، حالیمان میکند آنها به چشم تو ناموس وطنت بودهاند. برق دشنه را دیدی که از جیب آن دو جوان معارض درآمد؟ دیدی اما نترسیدی. دیدی اما دخترها را بیتفاوت رها نکردی. فکر دختر خودت را نکردی که بیاید لباس آبی پدرش را لالهگون ببیند چه حالی میشود. آرمان، بالاتر از ترسهای تو ایستاد و ما برای فهم این، محتاج این فیلم زبانبسته هم نیستیم. دشنه شکم و سینه و ریههای تو را درید و شدی شه🌷د.
مرد لباسآبی! هیچ خبرگزاری اسم تو را به ما نگفته. هیچکس از آن طرف مرزها برایت یقه پاره نکرده. کسی «برای» تو آواز نخوانده. کسی روایت تو را به سازمان ملل نبرده. نام تو نشسته کنار نام آرمان و روحالله، کنار نامهای مگو که دنیا زور میزند فراموش شان کند. نام تو هشتگ نمیشود، چون از نام تو برای کسی نان درنمیآید.
ما ایستادهایم. درست مثل تو، وقتی زانوهایت خم شد، وقتی در داغی بدن، ضرب دشنه را فهمیدی و دست به پهلو گرفتی که روضهٔ هزارواندیسالهای را برایمان زنده کنی… ما ایستادهایم، مثل تو که زخم برداشتی، اما زمین نخوردی. تا آخرین نفس دفاع کردی، تا آخرین نفس یورش بردی، به نام زن، به نام زندگی، به نام آزادگی.
ما ایستادهایم. دنیا میخواهد تو را فراموش کنیم، اما ما شهادت میدهیم، مثل خیابان سرخ سبزوار، که سربداری دیگر را معاصر ما کرد. ما شهادت میدهیم که ایستادی به اقامهٔ دینی که زن را محترم میشمرد. ایستادی، زخم برداشتی، لباس آبی گلگونت را برای موزههای غبارگرفتهٔ ما گذاشتی و دل به آبیوصالش سپردی. تو فراموش مان نکن. ما و دنیای خاکستری ما بیچارگان عصر تحریف را از یاد نبر.شهادتت مبارک مرد دلآبی..
#شهدای_امر_به_معروف در چندچیز با هم مشترک هستند
👈 #گمنامی
#اخلاص
#غیرت
#شجاعت
꧁꧂💙꧁꧂💚꧁꧂
#شهید_غیرت_و_عفت
#لبیک_یا_امام_خامنه_ای
#جبهه_ماح_تهران
جبهه فرهنگےهنرے"ماح"تهران
https://eitaa.com/jebheye_mellate_emamhosein
🔴این خیلی مایه تأسف است که حادثه #مسجد_گوهرشاد با این عظمت و با این اهمیت، هیچ انعکاسی در تاریخ ما، در ادبیات ما و در کتابهای رمان ما نداشته باشد (مقام معظم رهبری، ۱۳۹۶/۱/۸).
در برخی روایتها از شاهدانِ #قیام #مسجد_گوهرشاد اومده که تا ۴۰۰۰ نفر رو قتل عام کردند و سپس در گور دستهجمعی دفن کردند...!
از جانفشانی برای حفظ #حجاب و #حیا و بروز #غیرت و #عفت، رسیدیم به ...
شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
عباسعلی گفت: امام گفته.
مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه.
خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته.
اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست.
گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن..
حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…
تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند
گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد.
گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده!
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید…
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.
گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.
گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین.
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید.
و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
(یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این روایت زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات)
شادی روح پاک شهدا صلوات:
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم 🌹
🌟😔فقط بدونیم کیا رفتن
وجان دادن غریبانه تا با آرامش
ما نفس بکشیم وامنیت داشته باشیم🌟😔
#شهدا
#غیرت
#امنیت
#دختران_امنیت♡______________
@security_girls