💠 زائر گرامی 💠
👈 انتظام بخشي شایسته به برگزاری شکوهمند سالگرد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی، نیازمند همکاری صمیمانه ی زائران گرانقدر با مجموعهی "پلیس وسایر نهاد های خدمت رسان "است.
❌ از به همراه داشتن مدارک شناسایی اضافی طلا و اشیا قیمتی در زمان ورود به گلزار شهداء خودداری نمایید.
✅محل های امن و از پیش تعیین شده را برای اسکان و استراحت انتخاب نمایید.
✅برای حفظ امنیت خود در طول اقامت، نام اقامتگاه، شماره تلفن، شماره اتاق و مسیر امن و اصلی تا گلزار شهداء را یادداشت نموده و یا به خاطر بسپارید.
✅ در زمان اقامت پول یا اشیاء قیمتی خود را در مکان مناسب و مطمئن قرار دهید.
❌از تردد انفرادی در مسیرهای گلزار، جنگل قائم، بازار خودداری نمایید.
❌مدارک هویتی خود را هرگز در اختیار افراد غیرمسئول و ناشناس قرار ندهید.
🆔 @kermanirib
💠دیدار مردم کرمان با رهبر معظم انقلاب اسلامی
زمینهی بروز شخصیت بزرگی مثل حاج قاسم سلیمانی اینها است
#دیدار_رهبری
#کرمان
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#حسنیه_امام_خمینی(ره)
🆔 @kermanirib
شبکه کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من »
✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی است.
🔹فصل اول :
🔸صفحه:۴۱، ۴۲
✍راوی خانواده محترم شهید سلیمانی
«بابا، شما برین من خیلی تنها میشم! من کسی رو جز شما ندارم.اگه نباشین من چه خاکی به سرم بریزم؟!»
بعد هم افتاد به دست و پای حاجی و با گریه التماسش میکرد که او را تنها نگذارد.
اما این بار حاجی دیگر حرفی از وصیت نامه نزد. همیشه سفارش زینب را خیلی به رضا می کرد. می گفت: «مراقبش باش. تنهاش نذار.» اما این بار سفارش همه را کرد. بعد هم او را در آغوش گرفت و خدا حافظی کرد.
زینب هر بار برای حاجی سه مرتبه آیت الکرسی می خواند. در را می بست و از پشت در برایش می خواند و به سمتش فوت می کرد.
دوست نداشت لحظه ای را ببیند که ماشین آن قدر دور می شود تادیگر دیده نشود. این دفعه هم داشت در را می بست و زیر لب آیت الکرسی میخواند که حاج قاسم گفت:
«زینب، بابا...»
زینب که صدای پدر را شنید سریع در را باز کرد و به او خیره شد.
حاجی بی مقدمه لبخندی زد و گفت:
«... من خیلی از تو راضی ام. تو دختر خوبی هستی بهت افتخارمی کنم.»
زینب خشکش زد. این با خلق و خوی پدرش خیلی متفاوت بود.
تا به حال نشده بود جلوی دیگران از فرزندان خودش تعریف کند. همیشه به همه می گفت: «بچه های شما بهتر از بچه های من هستن.» اما این بار داشت جلوی همه از زینب تعریف می کرد.
ته دلش خالی شد. نمی دانست چه باید بگوید مادر این را که شنید، نگاه پر سؤالش را به زینب دوخت.
زینب به سختی جواب داد:
من...؟ من باعث افتخار شمام...؟! شما باعث افتخار منين! من اصلاً کی باشم که شما این حرف رو به من بزنین؟!»
تمام صورت حاجی را لبخندی شیرین پوشاند. انگار از حرفی که زده بود، راضی و خوش حال بود. سوار ماشین شد و رفت. زینب همین که در را بست، به مادرش نگاه کرد و ناخودآگاه گفت:
«حس میکنم بابا میخواد شهید بشه.» بعد هم از کلامی که به زبان آورد، متعجب شد. هیچ وقت این حرف در دهانش نمی چرخید.
مادرش ناباورانه از حرفی که شنیده بود، گفت:
«خدا نکنه مادر! این چه حرفیه می زنی؟!»
«امروز بابا یه جور دیگه ای بود. به کارهایی داره میکنه که اصلاً به نظرم طبیعی نیست!»
بعد هم از حرفی که زده بود و چیزی که به آن فکر می کرد، ترسید...
🆔 @kermanirib
9.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸سگ هار
🔹نحوهٔ مواجهه با رژیم صهیونیستی از زبان #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🆔 @kermanirib
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️صحنه هایی از حضور شهید حاج قاسم سلیمانی در مجلس عزای حضرت زهرا سلام الله علیها، در بیت الزهرا (س) با مداحی شهید حاج عادل رضایی.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_حاج_عادل_رضایی
#فاطمیه
🆔 @kermaniribn
856.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️طریق الشهداء
🎥 اکنون، مسیر منتهی به گلزار شهدای کرمان.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#روایت_سرباز
#سرباز_وظیفه
🆔 @kermanirib