🕌🏴🚩بسم ربّ الحسین🚩🏴🕌
#نام_مادر_رمز_معراج_حُرّ_تا_حُرّیت
از حُرِّ سپهسالاری یزید تا حُرِّ خاکسار حسین
هنگامی که حُرّ از قصر ابن زیاد ملعون در کوفه به قصد حسین ابن علی علیه السلام حرکت کرد ناگهان ندایی از پشت سرش شنید که حیرت و بهت تمام وجودش را فراگرفت! ندایی که گفت: ای حُرّ! تو را به بهشت بشارت باد! او به پشت سر نگریست و کسی را ندید!
با خود گفت: به خدا قسم، این بشارت نیست در حالی که من اسیر جنگ با حسین علیه السلام فرزند رسول خدا علی ابن ابیطالب و همسرش فاطمه هستم! من قصد جنگ و قتال با سرور جوانان اهل بهشت را کرده ام! من قصد جنگ با شخصیتی را کردم که محبوب خدا و پیامبرش بود! آخر چگونه بشارت به بهشت! این ندای غریب، برای حُرّ آغاز جدال درونی او بود!
اما حُرّ فراموش کرده بود که بذر محُبَّت حضرت مادر مربوط به عالم ذرّ هست که در زمین قلبش کاشته شد! ولیکن گرد و خاک ظلمات ولایت طاغوت اموی به تدریج بر روی فطرتُ قلبُ جانش انباشته شد تا بذر مُحبَّت زیر خروارها خاک طاغوت دفن شد!
ولایت شیطانی اموی، زمین فطرت حُرّ را به برهوتِ تفتیده ی بی آب تبدیل کرده بود!
تا اینکه زمانه کار حُرّ را به دستور ابن زیاد و دستگاه اموی به کربلا و عاشورا و امام حسین علیه السلام رساند.
اولین مواجه ی حُرّ با خورشید عالم تاب ولایت حسین ابن علی علیه السلام! هنگامی بود که حُرّ و لشکریانش قصد داشتند مانع از ادامه راه کاروان و امیر قافله سالار عشق شوند! هنگام نماز ظهر شد حُرّ همراه لشکریانش به امام و امیر عشق اقتدا کردند!
با اتمام نماز، امام و امیر عشق، قصد ادامه راه را داشتند که سپهسالارِ لشکریان یزید مانع رفتن حضرت شد! در این لحظات بود که حضرت، خطاب به او فرمودند: سَکَلَتکَ اَمُّک؛ مادرت به عزایت بنشیند...
اما سپهسالار و فرمانده لشکر با همه قدرت، شوکت، جایگاه و ابهت نظامی که داشت! نهایت ادب و احترام نسبت به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه را به شکل برجسته ای عیان ساخت و بحضرت عرض کرد: اگر در میان عرب کسی جز شما مادرم را یاد می کرد من نیز مادر او را یاد می کردم اما عظمت مادر شما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه هست مانع از این کار
وقتی کار حُرّ به نهیب و تازیانه کلام حسین ابن علی علیه السلام رسید اما او تواضع، متانت، خشیّت و ادب کرد! حالا به یکباره دریای ادب، کویر فطرتش را در خود غرق کردُ بذر مُحبَّت حضرت مادر که سالهای سال در دل کویرتفتیده ی حُرّ، زیر خروارها خاک و غبار و ظلمات ولایت اموی مدفون شده بود جان گرفت و سربرون آورد!
بذر مُحبّتی که خدا در زمین قلب او کاشته بود! اما حُرّ غافل از این بذر....
أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ: ﻣﺮﺍ ﺧﺒﺮ ﺩﻫﻴﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻣﻰ ﻛﺎﺭﻳﺪ، ﺁﻳﺎ ﺷﻤﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺭﻭﻳﺎﻧﻴﺪ، ﻳﺎ ﻣﺎ ﻣﻰ ﺭﻭﻳﺎﻧﻴﻢ؟[۱]
وقتی آب حیاتِ ادب به بذر مُحبّت حضرت مادر رسیدُ از زیر خروارها غبار ظلمات ولایت اموی سر برون آوردُ قیامت و بهاری در وجود زمستانی اش بپا شد، حُرّ در حیرت و بُهتِ این احوالات بود که ناگهان خاطره بشارت بهشت که از پشت سرش در ابتدای راه از قصر ابن زیاد ملعون به گوشش رسید به یادش آمد.
وقتی نزدیک کوفه با امام و امیر عشق مواجه شد از آن واقعه و بشارت به بهشت سوال کرد حضرت به او فرمودند:
آری! تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافتهای! چون اون ندای بشارت امام زمانت بود! با شنیدن این سخن، قیامت در قیامت در وجود حُرّ بپا شد.
اضطرار و دلهره ماندن با یزیدیان یا رفتن با امام و امیر عشق: أَفَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُون،َ أَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُونَ:ﺑﻪ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﻫﻴﺪ ﺁﺗﺸﻰ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺍﻓﺮﻭﺯﻳﺪ
ﺁﻳﺎ ﺷﻤﺎ ﺩﺭﺧﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻳﺪ ﻳﺎ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪﻩ ﺍﻳﻢ؟[۲]
در همین احوالات بود که: فَمَضَى الْحُرُّ وَ وَقَفَ مَوْقِفاً مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ الْأَفْكَلِ وَ هِيَ الرِّعْدَة؛ حرّ از عمر سعد گذشت، در جايى كنار سربازان ايستاد به طورى كه لرزه بر اندامش افتاده بود.
ناگهان شنید که صدای غریب میگوید: آیا آزاد مردی نیست که واگذارد این ریزه غذای داخل دهان را برای اهل آن؟
حُرّ که خود را مخير ميان بهشت و دوزخ میدانست گفت: إِنِّي وَ اللَّهِ أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَوَ اللَّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ؛ امروز بخدا قسم خود را مخير ميان بهشت و دوزخ مى يابم و به خدا سوگند اگر تيكه تيكه و سوخته شوم هيچ مقام و موقعيتى را بر بهشت برنمى گزينم[۳]
پی نوشت:
[۱] - واقعه- آیات ۶۳و۶۴
[۲] -واقعه آیات ۷۱ و۷۲
[۳] - لهوف، ص۱۲۷ - تحت العقول، ص ۲۹۲ - تاريخ طبري، ج ۵، ص ۴۰۱-۴۰۲
---------------------------❀○❀--------------------------
🆔️#آیدی_مدیر_کانال
@zohor313iran
🆔️#آیدی_کانال
https://eitaa.com/joinchat/2461138948Cdf2697a104