eitaa logo
کتاب
846 دنبال‌کننده
319 عکس
372 ویدیو
68 فایل
📗کتاب یار مهربان است با نامهربانی از کنار آن نگذریم و با کتاب رفیق باشیم🥰 این کانال شما را تشویق به کتابخوانی می کند 📌با ما همراه باشید مدیر محتوی👈🏻 @ah0053
مشاهده در ایتا
دانلود
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲🏻پست ویژه به مناسبت هفته دفاع مقدس 📌این کلیپ واقعی است. آیا وضو گرفتن برای شما سخت است؟ نماز خواندن چطور؟                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
کتاب مدافعان حرم 1400 ناصرکاوه.pdf
31.62M
📗 کتاب مدافعان حرم خاطراتی از ایثار و خودگذشتگی‌های مدافعان حرم در عراق و سوریه ✍🏼ناصرکاوه 🗞انتشار به مناسبت هفته دفاع مقدس این کتاب را مطالعه کنید و انتشار دهید. شادی روح امام و شهدا صلوات                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
در محضر قرآن 🏵 وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ 《مریم، ۳۱》 ترجمه: و هر جا که باشم مرا بسیار بابرکت و سودمند قرار داده🤲🏻 🪴گفت: همه می‌خوان مهم باشن، هیچ‌کس نمی‌خواد مفید باشه! و این درحالیه که قرآن می گه👈🏻مفید باشید...                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
📖دو دقیقه کتاب +۱۴ 📔کتاب سیاحت غرب ✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی 📌قسمت هفدهم جهالت به من رسید و با همدیگر راه افتادیم تا به دامنه کوهی رسیدیم راه باریک و پر سنگلاخ و در پایین کوه دره عمیقی بود ولی ته درّه هموار بود و من دلم خواست از بالای کوه بروم، از جهت آنکه هوای ته درّه حبس بود. سیاه (جهالت) به من رسید و خیال مرا تایید کرد که علاوه بر حبسی در ته درره، درنده و خزنده نیز هست و در بلندی، نمای اطراف تماشایی‌تر است. در اوایل طلبگی در جهان مادّی، طالب بلند آوازگی و برتری بر همسالان بودیم، رو به بالای کوه رفتیم، ولی چون از قله کوه راه نبود از بغل کوه می‌رفتیم، ولی آن‌جا هم راه درستی نبود. دو سه مرتبه ریگ‌ها از زیر پاها خزید و افتادیم، دو سه زَرعی رو به پایین غلطیدیم و نزدیک بود به ته دره بیفتیم، ولی به خارها و سنگ‌ها چنگ می‌زدیم و خود را نگاه می‌داشتیم. دست و پا و پهلو همه مجروح شده بودند، خصوصاً بینی به سنگی خورد و شکست. به جهالت گفتم، عجب تماشایی بود و عجب سیاحتی کردیم! کاش از ته دره رفته بودیم. جهالت با حالت تمسخر به من خندید و گفت هرکس تکبّر کند، خدا او را پست و خوار می‌کند و هر کس بخواهد خود را بر دیگران بالاتر ببیند خدا بینی او را به خاک می‌مالد و در ادامه آیه ۴۹ سوره دخان را خواند؛ خداوند در این آیه تمسخرآمیز به اهل دوزخ می‌فرماید: "بچش که عزیز و گرامی هستی" به هر سختی بود، از آن دامنه و بیراهه خلاص شدم اما بدنی مجروح و دلی پر درد داشتم و در مسیر دیدم بیچاره‌ای که در جلوی ما می‌رفت و از آن دامنه پرت شد و به پایین درّه افتاد و صدای ناله‌اش بلند بود و سیاهش پهلویش نشسته بود و به او می‌خندید و او همان جا ماند... سخن کوتاه، بعد از سختی‌های بسیار به مسیر هموار رسیدیم. در مسیر سختی و مشقت آن‌چنانی نبود، تنها خستگی و تشنگی بود و سوزش جراحت‌های قبلی. سیاه چندین بار قصد کرد مرا از راه به در کند اما حرف او را گوش ندادم و به راهم ادامه دادم... ادامه دارد...                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
⚜قرآن در کلام اندیشمندان4⃣ پروفسور آرتور آربری که یکی از مترجمان مشهور قرآن به زبان انگلیسی است، می گوید: زمانی که به پایان ترجمه قرآن نزدیک می شدم، سخت در پریشانی به سر می بردم; اما قرآن آنچنان آرامش خاطری به من می بخشید که برای همیشه به خاطر خواهم داشت . من در حالی که مسلمان نیستم، قرآن را خواندم تا آن را درک کنم و به تلاوت آن گوش دادم تا مجذوب آهنگ های نافذ و مرتعش کننده اش شوم و تحت تاثیر آهنگش قرار گیرم و به کیفیتی که مسلمانان واقعی و نخستین داشتند، نزدیک گردم تا آن را بفهمم                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
🌙داستان شب مرحوم آقا سیدحسن، پسر آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی ره ،  واسطه رساندن نامه های درخواست کمک مالی مردم به پدرش بود، ایشان غالبا در صف آخر نماز جماعت می‌ایستاد تا مراجعات مردم، برای سایر نمازگزاران مزاحمتی ایجاد نکند. در شب ۱۶ صفر سال ۱۳۴۹ قمری، شخصی به خاطر شدت فقر و تصور اشتباهی که داشت و فکر می کرد سیدحسن در کمک رساندن به او کوتاهی کرده است، بین نماز مغرب و عشا با چاقو او را به شدت زخمی کرد، اما مرحوم  سیدابوالحسن اصفهانی با سعه صدر بالایی که داشتند نماز  عشا را هم در صحن حرم حضرت علی (ع) با همان حال خواندند و وقتی بعد از نماز، از پسرشان خبر گرفتند متوجه شهادت ایشان شدند. مدتی زیادی نگذشت که قاتل، خود را به پلیس معرفی کرد ولی آن عالم فرزانه با وجود غم و اندوه زیادی که داشتند، قاتل پسرشان را بخشیدند و مدتی بعد هم عفو پلیس شامل او گردید و آزاد شد، آن شخص پس از آزادی از زندان طی نامه‌ای از سید ابوالحسن اجازه خواست تا به نجف آمده و به تحصیل بپردازد، آن مرجع عالی مقام جهان تشیع به واسطه‏‌ای که نامه را برایش آورده بود گفتند: از نظر من مانعی ندارد، اما ایشان در اینجا امنیت ندارد و بهتر است برود ایران در جایی گمنام زندگی کند، در ضمن پولی هم به واسطه دادند تا برای تامین مخارج زندگی به قاتل بدهد. بعضی از اهالی نجف گفته اند رفتار بزرگوارانه این استاد بزرگ اخلاق باعث شد تعدادی از اهل سنت عراق پس از اطلاع از ماجرا شیعه شوند.1 عجب ناید از سیرت بخردان  كه نیكی كنند از كرم با بدان2 1.با اقتباس و ویراست از کتاب حیات جاودانی 2.سعدی                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح جمعه است وقت به خیر صحنه های چشم نواز و آیات گوش نواز برایتان تجویز می‌کنیم☺️                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت لایک کنید    ♡
تو نیکی می کن و در دجله انداز... واقدی می‌گوید: در یکی از زمان‌ها تنگدستی بمن رو آورد، ناگزیر شدم از یکی از دوستانم که علوی بود در خواست قرض کنم مخصوصاً که ماه رمضان نزدیک شده بود. نامه‌ای برای آن دوستم نوشتم؛ و او کیسه ای که هزار درهم در آن بود برایم فرستاد. اندکی گذشت که نامه‌ای از دوست دیگری بمن رسید که تقاضای قرض نمود. من آن کیسه هزار درهمی که قرض گرفته بودم را برایش فرستادم تا کمک کارش شود و خداوند گشایشی فرماید. روز دیگر آن دوست علوی و این دوست که کیسه پول را به او دادم، نزدم آمدند و آن علوی پرسید: پول‌ها را چه کردی؟ گفتم در راه خیری صرف کردم. او خندید و کیسه پول را نزدم گذاشت؛ بعد گفت نزدیک ماه رمضان جز این پول نداشتم که برایت فرستادم و از این دوست درخواست پول کردم دیدم همان پول را که برایت فرستادم به من داد که به مهر خودم به کیسه پول زده بودم. حال آمدیم با هم پول‌ها را قسمت کنیم تا خداوند گشایشی فرماید. پول را سه قسمت کردیم و از یکدیگر جدا شدیم. چند روز از ماه رمضان گذشت پول‌ها تمام شد روزی یحیی بن خالد مرا طلب کرد، چون نزدش رفتم گفت: در خواب دیدم که تو تنگدست شدی، حقیقت حال خود را بیان کن؛ من هم قضایای گذشته خود را نقل کردم، او متعجب از این قضایا شد و دستور داد سی هزار درهم به من بدهند و به دوست علوی و دیگری هم هر کدام ده هزار درهم بدهند و همگان بخاطر قضاء حوائج برادران گشایشی در کارمان شد.                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡