eitaa logo
کتاب‌ ازنا
1.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
169 ویدیو
28 فایل
✨️ به کانال کتاب ازنا خوش آمدید💐 معرفی کتاب ارائه کتاب با #تخفیف نذر‌کتاب آیدی : @m_dehghan_ir شماره تماس: ۰۹۹۰۰۵۳۵۱۷۰ 📚 کتاب ازنا | گروه جهادی کتاب و کتابخوانی
مشاهده در ایتا
دانلود
سی و دومین نذر کتاب 🍃اهدا ۲ جلد کمی دیرتر (رمانی درباره‌ی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیمت کتاب ۶۱.۰۰۰ هزار تومان 🌹جهت شرکت در این نذر کتاب لطف کنید نام خانوادگی یا آیدی تون رو به پل ارتباطی زیر بفرستید. ╭┈────── ╰─┈➤‎@admin_Ketab_azna 🌱به قید قرعه به ۲ نفر از کسانی که نام خودشون رو ارسال کردند ۲ جلد کمی دیرتر ، اهداخواهد شد. 🕰 مهلت شرکت در این قرعه کشی : تا ساعت ۲۳ (۱۱ شب) پنج شنبه ۱۸ اسفند ماه 🌹لطف کنید به کانال ما در ایتا بپیوندید. ╭┈────── ╰─┈➤‎@ketab_azna ╭┈────── ╰─┈➤‎@ketab_azna 🔰معرفی کتاب 🔰فروش کتاب با تخفيف های بالا 🔰نذر کتاب 📦 لازم به ذکر است هزینه ارسال به سراسر کشور ۱۴ هزار تومان و به عهده برنده می باشد. 🔻به ما بپیوندید🔻 کتاب ازنا | گروه‌ جهادی کتاب‌ و کتابخوانی📚 @ketab_azna
👇👇👇
🍃 فردا روز مسابقه خواهد بود ان شاءالله و ساعت امتحان ۱۵ عصر می باشد. نتایج مسابقه شنبه یا یکشنبه هفته بعد اعلام خواهد شد 🌹🙏🏻
زمان اصلاح شد👆
🌹بسم الله با عرض سلام و احترام اگر کسی از عزیزان مایل است باهر توان مالی به ما در بخش نذر کتاب کمک کند به آیدی زیر پیام دهد: @m_dehghan_ir 🌱تشکر از همه خیرینی که با کمک های مالی شون باعث این خیر کثیر می‌شوند.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 👈 بهلول و بوی غذا 🍃یک روز عربی ازبازار عبور می‌کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند می‌شد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن می‌گرفت و می‌خورد هنگام رفتن صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا می‌گذشت از بهلول تقاضای قضاوت کرد ،بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذاي تو خورده است؟   آشپز گفت نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت وگفت؟ ای آشپز صداي پول را تحویل بگیر.  آشپز با کمال تحیر گفت :این چه قسم پول دادن است؟ بهلول گفت مطابق عدالت است:کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند.😅 🔻به ما بپیوندید🔻 کتاب ازنا|گروه‌جهادی کتاب‌وکتابخوانی📚 @ketab_azna
🍃 خیلی از عزیزان این سوال رو پرسیدند آیا فروش کتاب هم داریم یا نه؟! بله ما تقریبا اکثر کتب رو موجود داریم و به سراسر کشور ارسال می کنیم. 👈 هزینه ارسال برای ۱ جلد کتاب ۱۴ تومان است. اگر خواستید بدانید که کتابی رو موجود داریم یا نه ؟! به آیدی زیر پیام دهید تشکر🌹 @m_dehghan_ir 🔻به ما بپیوندید🔻 کتاب ازنا|گروه‌جهادی کتاب‌وکتابخوانی📚 @ketab_azna
🌹تشکر از عزیزانی که شرکت کردند ان شاءالله نتایج روز دوشنبه اعلام خواهد شد و جوایز هم همان روز به برندگان اهدا خواهد شد.
کتاب‌ ازنا
#نذر_کتاب سی و دومین نذر کتاب 🍃اهدا ۲ جلد کمی دیرتر (رمانی درباره‌ی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
تا پایان این نذر کتاب ما ۲ ساعت و نیم مانده اگر شرکت نکردید ، وقت هست هنوز 🌹🌹🌹🍃
📚شب صورتی 🍃 رمانی زیبا که داستان دلدادگی یک نوجوان است ، نوجوانی که ناگهانی درگیر احساسات شدید می شود و به دنبال راه حلی می باشد. این رمان زیبا سرانجام با اتفاقات نیمه شعبان گره می‌خورد و فضای زیبایی به وجود می آید. — — — — — — — — — — — — 🔺قیمت کتاب ۸۰ هزار تومان 🎁قیمت کتاب با تخفیف ۱۵ درصدی ۶۸ تومان — — — — — — — — — — — — 📦 لازم به ذکر است هزینه بسته بندی و ارسال به سراسر کشور ۱۴ هزار تومان می باشد. جهت خرید کتاب به آیدی زیر پیام دهید. ╭┈────── ╰─┈➤‎@m_dehghan_ir 🔻به ما بپیوندید🔻 کتاب ازنا|گروه‌جهادی کتاب‌وکتابخوانی📚 @ketab_azna
کتاب‌ ازنا
#معرفی_کتاب #شب_صورتی 📚شب صورتی 🍃 رمانی زیبا که داستان دلدادگی یک نوجوان است ، نوجوانی که ناگهانی
🍃 برشی از کتاب : 👈 در تاریکی شب، شانه به شانهٔ هم قدم زدند. رامین هم گرم‌کُنش را پوشیده بود. ساکت بودند. سینا فکر کرد شاید نگین ماجرا را تعریف کرده و رامین از او دلخور است. از طرفی بعید می‌دانست نگین حرفی زده باشد. نمی‌دانست کجا می‌روند. برایش مهم نبود. می‌خواست قدم بزنند و ساکت بمانند. نمی‌توانست درست قدم بردارد. حواسش را جمع کرد که جلوی پایش را ببیند و سکندری نخورد. فایده‌ای نداشت. تصویر نگین جلوی چشمانش بود. دستش را روی قلبش گذاشته بود و با لباس روشنِ خانه، ناباورانه و وحشت‌زده نگاهش می‌کرد. فکرش را نمی‌کرد در لباس خانه، آن‌قدر زیبا باشد! همیشه او را با روسری و چادر دیده بود. داشتند محله را دور می‌زدند. از خانهٔ خودشان که بیرون آمده بود، تصمیم داشت دربارهٔ آس‌مندلی با رامین حرف بزند. سید دو ساعت پیش توانسته بود با نگاه به قرآن، فکرش را بخواند. باورنکردنی بود! تصمیم داشت آن را با آب‌وتاب تعریف کند؛ اما عجیب بود که حالا هیچ رغبتی برای تعریف کردنش نداشت! دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود؛ حتی آمدن یا نیامدنِ آبابا به خانه‌شان! خودش هم باورش نمی‌شد! فقط دوست داشت تا صبح با رامین قدم بزند؛ رامینی که برادرِ «او» بود. ناگهان به خود لرزید. رامین دست روی شانه‌اش گذاشته بود.  ممنون که اومدی! فهمید نگین حرفی نزده. معلوم بود که رامین از او دلخور نبود. 🔻به ما بپیوندید🔻 کتاب ازنا|گروه‌جهادی کتاب‌وکتابخوانی📚 @ketab_azna