باغ حاج علی
نوشته نوید نوروزی
خاطرات حاج مهدی سلحشور
ناشر مرز و بوم
#قیمت_113000_تومان
کتاب « باغ حاج علی » زندگی و خاطرات حاج مهدی سلحشور از حضور در دفاع مقدس است.نام این کتاب یعنی«باغ حاج علی» را به یاد فرمانده قهرمان لشکر۱۰ سیدالشهداء(ع) حاج علی فضلی، انتخاب شد
درباره ی حاج مهدی سلحشور
مهدی_سلحشور در آغاز جنگ تحمیلی به سن قانونی نرسیده بود و نمیتوانست از طریق مسجد محل وارد جبهه شود. علاقه او به جبهه باعث شد به مسجد سیدالشهداء(علیهالسلام) برود و سن خود را بیشتر اعلام کند. او بالأخره در سال ۱۳۶۵ موفق شد از طریق پایگاه مقداد تهران به کردستان برود
بخشی از کتاب
کانال پر از آب و برف بود و به سختی میتوانستیم حرکت کنیم، سرما هم فشار میآورد. با خودم گفتم: «خدایا، کاش شهید بشم تا از این سرما نجات پیدا کنم!» از شدت سرما دستهایم کبود بود . حتی نمیتوانستم گلنگدن اسلحه را بکشم. به قدری دستهایمان یخ زده بود که اسلحه را به زمین تکیه میدادیم و گلنگدن را با پا میکشیدیم. حتی نمیتوانستیم اسلحه را از ضامن خارج کنیم، با سنگ روی ضامن میزدیم تا جابهجا شود. نمیدانستیم سرنوشتمان چه خواهد شد.
ناگهان سعید طاهرخانی از بین جمع بلند شد و کنار یک جنازه رفت و آرام آن را جابهجا کرد. درست زیر جنازه یک گلوله آرپیجی بود. جنازه از کی آنجا بود؟! نمی دانستیم، اما به بدنه گلوله گلهای خشک چسبیده بود. سعید سرنیزهای در آورد و شروع کرد به تراشیدن گلهای روی گلوله آرپیجی تا بتواند آن را در قبضه جا بزند.
هدایت شده از کتاب سرای فانوس شب
باغ حاج علی
نوشته نوید نوروزی
خاطرات حاج مهدی سلحشور
ناشر مرز و بوم
#قیمت_113000_تومان
کتاب « باغ حاج علی » زندگی و خاطرات حاج مهدی سلحشور از حضور در دفاع مقدس است.نام این کتاب یعنی«باغ حاج علی» را به یاد فرمانده قهرمان لشکر۱۰ سیدالشهداء(ع) حاج علی فضلی، انتخاب شد
درباره ی حاج مهدی سلحشور
مهدی_سلحشور در آغاز جنگ تحمیلی به سن قانونی نرسیده بود و نمیتوانست از طریق مسجد محل وارد جبهه شود. علاقه او به جبهه باعث شد به مسجد سیدالشهداء(علیهالسلام) برود و سن خود را بیشتر اعلام کند. او بالأخره در سال ۱۳۶۵ موفق شد از طریق پایگاه مقداد تهران به کردستان برود
بخشی از کتاب
کانال پر از آب و برف بود و به سختی میتوانستیم حرکت کنیم، سرما هم فشار میآورد. با خودم گفتم: «خدایا، کاش شهید بشم تا از این سرما نجات پیدا کنم!» از شدت سرما دستهایم کبود بود . حتی نمیتوانستم گلنگدن اسلحه را بکشم. به قدری دستهایمان یخ زده بود که اسلحه را به زمین تکیه میدادیم و گلنگدن را با پا میکشیدیم. حتی نمیتوانستیم اسلحه را از ضامن خارج کنیم، با سنگ روی ضامن میزدیم تا جابهجا شود. نمیدانستیم سرنوشتمان چه خواهد شد.
ناگهان سعید طاهرخانی از بین جمع بلند شد و کنار یک جنازه رفت و آرام آن را جابهجا کرد. درست زیر جنازه یک گلوله آرپیجی بود. جنازه از کی آنجا بود؟! نمی دانستیم، اما به بدنه گلوله گلهای خشک چسبیده بود. سعید سرنیزهای در آورد و شروع کرد به تراشیدن گلهای روی گلوله آرپیجی تا بتواند آن را در قبضه جا بزند.
باغ حاج علی
نوشته نوید نوروزی
خاطرات حاج مهدی سلحشور
ناشر مرز و بوم
#قیمت_113000_تومان
کتاب « باغ حاج علی » زندگی و خاطرات حاج مهدی سلحشور از حضور در دفاع مقدس است.نام این کتاب یعنی«باغ حاج علی» را به یاد فرمانده قهرمان لشکر۱۰ سیدالشهداء(ع) حاج علی فضلی، انتخاب شد
درباره ی حاج مهدی سلحشور
مهدی_سلحشور در آغاز جنگ تحمیلی به سن قانونی نرسیده بود و نمیتوانست از طریق مسجد محل وارد جبهه شود. علاقه او به جبهه باعث شد به مسجد سیدالشهداء(علیهالسلام) برود و سن خود را بیشتر اعلام کند. او بالأخره در سال ۱۳۶۵ موفق شد از طریق پایگاه مقداد تهران به کردستان برود
بخشی از کتاب
کانال پر از آب و برف بود و به سختی میتوانستیم حرکت کنیم، سرما هم فشار میآورد. با خودم گفتم: «خدایا، کاش شهید بشم تا از این سرما نجات پیدا کنم!» از شدت سرما دستهایم کبود بود . حتی نمیتوانستم گلنگدن اسلحه را بکشم. به قدری دستهایمان یخ زده بود که اسلحه را به زمین تکیه میدادیم و گلنگدن را با پا میکشیدیم. حتی نمیتوانستیم اسلحه را از ضامن خارج کنیم، با سنگ روی ضامن میزدیم تا جابهجا شود. نمیدانستیم سرنوشتمان چه خواهد شد.
ناگهان سعید طاهرخانی از بین جمع بلند شد و کنار یک جنازه رفت و آرام آن را جابهجا کرد. درست زیر جنازه یک گلوله آرپیجی بود. جنازه از کی آنجا بود؟! نمی دانستیم، اما به بدنه گلوله گلهای خشک چسبیده بود. سعید سرنیزهای در آورد و شروع کرد به تراشیدن گلهای روی گلوله آرپیجی تا بتواند آن را در قبضه جا بزند.
هدایت شده از کتاب سرای فانوس شب
باغ حاج علی
نوشته نوید نوروزی
خاطرات حاج مهدی سلحشور
ناشر مرز و بوم
#قیمت_113000_تومان
کتاب « باغ حاج علی » زندگی و خاطرات حاج مهدی سلحشور از حضور در دفاع مقدس است.نام این کتاب یعنی«باغ حاج علی» را به یاد فرمانده قهرمان لشکر۱۰ سیدالشهداء(ع) حاج علی فضلی، انتخاب شد
درباره ی حاج مهدی سلحشور
مهدی_سلحشور در آغاز جنگ تحمیلی به سن قانونی نرسیده بود و نمیتوانست از طریق مسجد محل وارد جبهه شود. علاقه او به جبهه باعث شد به مسجد سیدالشهداء(علیهالسلام) برود و سن خود را بیشتر اعلام کند. او بالأخره در سال ۱۳۶۵ موفق شد از طریق پایگاه مقداد تهران به کردستان برود
بخشی از کتاب
کانال پر از آب و برف بود و به سختی میتوانستیم حرکت کنیم، سرما هم فشار میآورد. با خودم گفتم: «خدایا، کاش شهید بشم تا از این سرما نجات پیدا کنم!» از شدت سرما دستهایم کبود بود . حتی نمیتوانستم گلنگدن اسلحه را بکشم. به قدری دستهایمان یخ زده بود که اسلحه را به زمین تکیه میدادیم و گلنگدن را با پا میکشیدیم. حتی نمیتوانستیم اسلحه را از ضامن خارج کنیم، با سنگ روی ضامن میزدیم تا جابهجا شود. نمیدانستیم سرنوشتمان چه خواهد شد.
ناگهان سعید طاهرخانی از بین جمع بلند شد و کنار یک جنازه رفت و آرام آن را جابهجا کرد. درست زیر جنازه یک گلوله آرپیجی بود. جنازه از کی آنجا بود؟! نمی دانستیم، اما به بدنه گلوله گلهای خشک چسبیده بود. سعید سرنیزهای در آورد و شروع کرد به تراشیدن گلهای روی گلوله آرپیجی تا بتواند آن را در قبضه جا بزند.
📕 به وقت بیروت
📓 زندگی نامه داستانی شهید حجت الاسلام و المسلمین ابراهیم انصاری
📝 اثر مصطفی رضایی
💰#قیمت_113000_تومان
📇 انتشارات حماسه یاران
روایت زندگی ابراهیم انصاری است که از محرومترین نقاط کشور برخاست، با کمترین امکانات بزرگترین کارها را انجام داد و به مسئولی تحولآفرین، پرکار و تراز انقلاب تبدیل شد
شایان ذکر است شهید انصاری رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در لبنان بود که سال ۱۳۹۲ در حمله تروریستی به سفارت ایران در بیروت به شهادت رسید
در سوابق کاری ایشان
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی در استان هرمزگان به مدت دو سال
مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی در استان گیلان به مدت ده سال
رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در سودان به مدت پنج سالونیم
مدیر کل آفریقا-عربی در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به مدت سه سال
دیده میشود
گزیده ای از کتاب
چند روز یک بار یکی از برادر ها به ابراهیم سر می زد تا اگر کم و کسری ای دارد برایش تهیه کند حجره ابراهیم یخچال نداشت و او از یخچال مشترک مدرسه استفاده می کرد
برادرها، بعد از چند سال کار درکویت دستشان به دهانشان می رسید دوست نداشتند برای برادر کوچک تر چیزی کم بگذارند. روز بعد یخچال کوچکی را برای حجره ابراهیم خریدند
ابراهیم اخم هایش در هم بود و گاهی با لبخندی زورکی خودش را خوشحال نشان می داد تا عباس ناراحت نشود.چند روز بعد خبری از هدیه برادر ها نبود
ابراهیم یخچال را به فقیری بخشیده بود که کنار مدرسه زندگی می کرد.او با زبان بی زبانی به برادرهایش گفت که اگر چیزی بیشتر از امکانات طلاب مدرسه برایش بخرند،همین سرنوشت را پیدا می کند