1⃣
🌹
تقریظ مقام معظم رهبری
بر کتاب #لشکر_خوبان
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
━━🍃🌸🍃━━
3⃣
🌹
مهدیقلی رضایی یکی از هزاران رزمندهایست که در شانزده سالگی به زور دستکاری شناسنامه راهی جبهه میشود و آنجا به معنی کامل کلمه بزرگ میشود.
به عنوان یکی از نیروهای اطلاعات، حضور موثر و کار مهم و طاقت فرسای نیروهای واحد اطلاعات را در مراحلی که شاهد بوده، باز میگوید،
از خاطرات ناب سردار لشکر عاشورا شهید مهدی باکری و دهها شهید دیگر.
سپهری برای نوشتن این کار سنگین ۴ سال با راوی همراه میشود.
آن سالها هر دو دانشجوی فلسفه بودند، کار مداوم پیش نمیرفت.
گاهی حال خوب نوشتن به خاطر برخی مسائل کم میشد و گاهی سنگینی حس یک خاطره، روزها نویسندهی جوان را در خود نگه میداشت و گاهی بیماری راوی در ادامه مجروحیتهای جنگ...
💫"لشکرخوبان" اسمی بود که سیدقاسم ناظمی پیشنهاد داد.
این کاملترین اسمی بود که فکر کردند میتوانند برای آن کتاب بگذارند.
#لشکر_خوبان روایتی داستانی از حوادثی بزرگ بود که راویاش، مهدیقلی رضایی در آن از بیش از چهار صد همرزمش یاد کرده بود که اغلب آنها به قافله شهدا پیوسته بودند.
خاطرات رضایی و قلم سپهری بدون رودروایستی «جنگی که بود» را به تصویر کشیدند.
علاوه بر جزییات فراوان شناساییها، آموزشها و عملیاتها، شوخیها، اشتباهات، انتقادات صریح از تغییر روحیهها در اواخر جنگ گفته شده است.
مثلا این لحظه یکی از مجروحیتهای مهدیقلی رضایی درکتاب است:
💫«لحظههای بیکاری در منطقه هلالی قامیش در قرارگاه تاکتیکی گاهی با برفبازی و سرخوردن روی پستی بلندیهای اطراف مقر پر میشد. نشاط و سر و صدای بچهها در برفبازی، همه را برای تماشا هم که شده از سنگرها بیرون میکشید.
آن روز من هم در حالی که اورکتم را روی دوشم انداخته و جلوی سنگر ایستاده بودم، بچهها را که محوطه قرارگاه را پر از گلولههای برفی کرده بودند، نگاه کردم.
بچهها حتی به تماشاچیها هم رحم نمیکردند و به این ترتیب، همه ناخودآگاه وارد این بازی برفی شده بودند.
جلوی سنگر دست به کمر ایستاده بودم که ناگهان چیز سفتی به سینهام خورد! خیلی دردم آمد.
دستم را روی سینه گذاشتم و داد زدم: «بی انصافا، چرا به این محکمی میزنین؟» بازی متوقف شد.
🤗والله، ما فقط به تو یکی گلوله برفی ننداختیم ....
این جواب مشترک بچهها بود. یکی دو نفر که کنارم بودند نیز پرتاب گلوله برفی به سوی مرا انکار کردند اما سینهام همچنان درد میکرد و من تازه متوجه شدم چیزی گرم دارد به دستم میخورد.
نگاه کردم و خون را دیدم که از لای انگشتهایم بیرون میزد.
😧یعنی چی؟!...
همه دور مرا گرفتند.
کریم عظیمی و اکبر ترمان لباسم را بالا زدند و ازچیزی که دیدیم، همه به خنده افتادیم.
گلولهای بعد از سوراخ کردن آنچه در جیبم داشتم، وارد سینهام شده و همانجا نشسته بود!...»
کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
━━🍃🌸🍃━━
گنجیتا. لشگر خوبان 2.mp3
زمان:
حجم:
3.13M
🌹
🎧 #لشکر_خوبان
داستان دوم:
#فتح_المبین
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
━━🍃🌸🍃━━