#معرفی_کتاب_ارزشی
📖نام کتاب: « #بسیج و #دفاع»
🖋نویسنده: بهروز خشت زر
📑انتشارات: نودا
📓تعداد صفحات:
📖توضیحات:
این کتاب حاصل یک پژوهش علمی و تحقیقاتی میباشد.
کتاب «بسیج و دفاع» با موضوعات بسیجیان، دفاع ملی و دفاع مقدس در سه فصل تنظیم شده و در رابطه با عملکرد بسیج در حوزه فعالیت های نظامی، امنیتی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و حفظ و حراست از ارزش ها و آرمان های انقلاب اسلامی ایران و دفاع مقدس نگارش شده است.
کتاب «بسیج و دفاع» از سوی انتشارات نودا تهران(۱۳۹۸) و با حمایت اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های #دفاع_مقدس استان کهگیلویه و بویراحمد به چاپ رسیده است.
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
#کتاب_عارفانه 🌙
#قسمت_سی_و_یکم
از همانجا با آنها رفیق می شد و...
بعد ازبازی گفتم:احمد اقا،شما کجا،اینجا کجا؟!😅
گفت:یار نداشتند به من گفتند بیا بازی،من هم قبول کردم..
بعد ادامه داد :
فوتبال وسیله خوبیه برای جذب بچه ها به سوی مسجد.
بعد از بازی چندتا از بچه های مسجد به من گفتند:
ما نمیدونستیم که احمد اقا اینقدر خوب بازی میکنه⁉️😁
گفتم :
من قبلاً بازی احمد اقا رو دیده بودم.
خیلی حرفهای بازی میکنه.😌
تازه برادرش هم که شهـــــ💔ـــــید شد بازیکن جوانان استقلال بوده.
بعد به اون ها گفتم :
قدر این مربی را بدانید احمد اقا تو همه چیز استاده...
✨✨✨✨✨
یکی دیگر از برنامههای فرهنگی که احمد اقا خیلی به آن توجه میکرد اردو بود.
یکبار بچههای مسجد را برای برنامه مشــ❤️ـــهد انتخاب کرد.
آن موقع امکانات مثل حالا نبود.
بچه ها هم خیلی شیطنت می کردند.😕
خیلی برای این سفر اذیت شد،اما بعد از آن سفر شنیدم که میگفت:بسیار زیارت بابرکتی بود.❤️
گفتم :
برای شما که فقط اذیت و ناراحتی و...بود.😢
اما احمد اقا فقط از برکات این سفر و زیارت امام رضا(علیه السلام)می گفت.💚
ما نمیدانستیم که احمد اقا
در این سفر چه دیده❗️
چرا انقدر از این سفر تعریف میکند.🤔
اما بعد ها در دفترچه خاطراتی که از او جا مانده بود ماجرای عجیبی را درباره این سفر خواندیم :
↘️↘️↘️
...وقتی در حرم مطهر بودم
(به خاطر #بدحجابی_ها و...)خیلی ناراحت شدم.
تصمیم گرفتم که وارد حرم نشوم.😔
به خاطر #ترس_از_نگاه_ڪردن_به_نامحرم.
که #آقا به ما فهماندند که مشرف شوید به داخل #حرم....
در جایی دیگر درباره همین سفر نوشته بود:
در روز سه شنبه 8/13 در حرم مطهر بودم.❤️
از ساعت نه و سی دقیقه الی یازده حال بسیار خوبی بود.الحمدلله..💙
✨✨
از دیگر برنامههای احمد اقا برای بچه ها،زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا (س)بود.😍
تقریبا هر هفته با سختی راهی بهشت زهرا(س) میشدیم وزیارت بسیار معنوی و خوبی داشتیم.
#ادامه_دارد
✨✨✨
#منبع_انتشارات شهید ابراهیم هادی
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
#کتاب_عارفانه 🌙
#قسمت_سی_و_دوم
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶↷❈🔅❂🌙
(بچــه هاے مســجــ🕌ـد)
"مــن یـقـین دارم ایـنـکـہ خدا بہ احمـــد آقا این قدر لـطـف کرد بہ خــاطر تحـمـل سـختـے و
صـبـر ے بــود کہ در راه تـربـیـت بـچـہ هاے مـسـجد از خــود نشــان داد"
این جــمــلـہ را یـکے از بـزرگـان مـحــل مـے گـفت.
مـدارا با بـچـہ هـا در سـنــیـن نـوجـوانے، همـراهے با آن ها و عـدم تـنـبـیـه، از اصـول اولـیه تـربـیت است.👌
احمــدآقا کـہ از شـانـزده سالگے قـدم بہ وادے تـربـیـت نـہاد
او بـدون اسـتـاد تـمـام ایـن اصــول را بـہ خــوبــے رعــایـت مـےکــرد.
امــا دربـاره ے بــچــہ هـاے مــســجــد بـایـد گــفــت کـہ نـوجـوان هــاے مـسـجـد
امـیـن الدوله با دیـگـر محـله ها و مسـاجــد فرق داشتـند.
آن ها بـسـیـار اهــل شــیــطــنـت و.... بــودند.😮
شــاید بــتــوان گـفت :
هــیـچ کـدام از نـوجـوانان و جـوانان آنـجا مثـل احـمـد آقـا اهـل سـکـوت و مـعـنویـت✨ نـبـودند. نـوع شـیـطـنـت هـاے آنــها هــم عـجـیــب بود❗️
درمــســجــد خــادمــے داشـــتـیـم بـہ نــام
مـیـرزا ابــو القــاسم رضــایـے کـہ بـسـیار انـسـان وارسـتہ و ســاده اے بــود.
او بـیـنـایـے چـشـمش ضــعــیـف بود.
بـراے هــمــین بــار ها دیــده بــودم کــہ احــمــد آقــا در نـظافــت مسـجـد کـمـکش مـے کــرد.
امــا بـچـہ ها تـا می توانـسـتـنـد او را اذیـت مـےکــردند❗️
یــکـبار بـچـہ هــا رفـته بودند به سـراغ انــبـارے مــسجــد، دیـدنـد در آنـجـا یـک #تـابـوت⚰️ وجـود دارد.
یکے از هـمـان بـچـہ های مــســجــد گــفــت :
مــن مــے خــوابــم😴 تــوے تــابـوت و یــک پــارچــہ مــے اندازم روے بــدنــم.
شــما بــروید خــادم مســجــد را بــیــاوریــد و بــگــوییـد انـبـارے مـسـجـد "جــن و روح👻" داره❗️
بــچـہ ها رفـتــند سـراغ خــادم مــســجد و او را بہ انـبـارے آردنـد.
حـسـابـے هــم او را تــرسـاندند کــہ مــراقــب بــاش ایــنــجــا...
وقـتـے مـیـرزا ابـوالــقـاسـم بـا بــچـہ ها بـہ جــلــوے انــبــارے رسـیـد آن پــسرک کـہ داخـل تـابـوت بـود شـروع کـرد بـہ تـکـان دادن پــارچــہ❗️اولـیــن نـفـرے کــہ فــرار کــرد خــادم مـسـجـد بـود.
خــلاصــہ بــچــہ ها حــسـابـے مـسـجـد را ریـخـتـند بہ هم❗️
یــا ایــنــکـہ یـکـے دیــگــر از بــچــہ ها #ســوسـک را تـوے دســت مـے گــرفـت و بــا دیـگــران دســت مــے داد و ســوســک را در دســتــ طـرف رهــا مــےکــرد و...😑
چــقــدر مــردم بـہ خـاطـر کـارهـاے بــچـہ ها بـہ احــمــد آقـا گـلـہ مـے کــردنـد.
او بـا صــبــر و تــحــمــل بــا بــچــہ هـا صــحــبــت مـے کــرد.
#ادامــہدارد....
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#منبع_انتشارات شهید ابراهیم هادی
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
1202_lobolmizan.ir_834_Raze Shadi Emam Hossein dar ghatlgah.pdf
1.27M
☸ کتاب
#راز_شادی_امام_حسین(علیه السلام) در قتلگاه
#استادطاهرزاده
انجمن مدرسان بیانیه گام دوم انقلاب
📚
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
#کتاب_عارفانه 🌙
#قسمت_سی_و_سوم
★★★
درستـــ در همان زمان که احمد آقا از مسائل معنوی می گفت برخے از بچــہ ها بہ فڪر شیطنتـــ هاے دوران بچگــے خودشــان بودند.
می رفتند مُهـــرهاے مسجــ🕌ــد را مے گذاشتند روے بخـــارے❗️
مُهرها حســــابے داغ مے شد. بعد نگاه مے ڪردند ڪہ مثلا فلانـــے در حاݪ نماز استـــ به محــض اینڪہ مے خواستـــ به سجده برود مے رفتند مهرش را عوض مے ڪردند و ...
یــا اینڪہ به یاد دارݥ برخے بچـــہ ها با خودشــان ترقــہ مے آوردند. وقتے حواس ........ بود مے انداختند توے بخارے و سریع مے رفتند بیـــرون❗️
احمدآقا در چنین محیطے مشغول تربیتـــ بود.
بچــہ ها و سختــے ڪار را تحمل می ڪرد و الحمدلله نتیجـــہ گرفتـــ. بہ جرئتـــ مے گویم آن تعداد شاگرد ایشــان همگے به درجاتــ بالاے⬆️ علݥ و معرفتــــ رسیدند.
یڪ شب بہ یاد دارم ؛ یڪی از بچه ها رفته بود پیش خادم مسجد و گفت : میـــرزا، ببین مسح ڪشیدن من درستــــہ❓
بعد مسح سر را ڪشیده بود و همین طور دستش را ڪشیده بود تا روے بدن و پا و تا نوڪ انگشتاݩ پــا ادامہ داد❗️
میـــرزا ڪه باطن پاڪے داشت عصبانے شد گفتـــ : چے ڪار می ڪنی❓ اشتباهه❗️
اما آن پسر شروع ڪرد سر به سر خادم گذاشتن : اشڪالے نداره من بعد مســـح سر مســـح پا رو ڪشیدم و... این قدر ادامـــہ مے داد تا خادم عصبـــانے بشه.
★★★
یڪے از بچـــہ ها ڪه قد بلندے داشتـــ رفت یڪ عبا و عمامہ برداشتـــ❗️
بعد خیلے جدے پوشید و بعد از نماز وقتے همہ رفته بودند وارد مسجــ🕌ـــد شد.
فقط ما نوجوان ها توے مسجد بودیم. احمدآقا هم نبود. میرزا ابوالقاسم ڪه ذاتا قلب بسیار مهربــ🌿ــان و پاڪے داشت رفتـــ به استقبال ایشان و گفتـــ : حاج آقا از قم آمدید❓
او هم گفت : بلہ❗️
بنده ے خدا چشمانــــش درستـــ نمی دید. بعد گفت : بیایید یہ خورده این بچـــہ ها رو نصیحتـــ ڪنید.
بعد رو به ما ڪرد و گفتــ : بیایید جݪو از حاج آقا استفاده ڪنید.
حاج آقا هم خیلے جدے آمد در بین بچه ها و روے صندلـــے نشست❗️
بعد بسم الله را گفت و شروع به صحبتـــ ڪرد❗️
میرزا ابوالقاسم هم جݪویش نشست و به حرف هایش گوش می داد.
همـــہ ی ما چند نفر مرده بودیم از خنده ، اما به سختی جلوے خودمان را گرفتہ بودیم. او خیلے جدے ما را نصیحتـــ کرد. حرف های احمدآقا را براے ما تڪرار می کرد، تا اینڪہ در آخـر بحث رفت سراغ موضـــوع تیلہ بازے و...
میـــرزا یڪ دفعہ از جا بلنــد شد. با چشمان ضعیفش به چهره ے آن شخـــص خیره شد. بعد گفتـــ : تو.....نیستـــے⁉️
خدا می داند بعد از هر شیطنتـــ بچه ها ، چقدر موج حمݪات ڪلامی اهݪ مسجد بہ سمتـــ احمدآقا زیاد می شد.
شاید هیچ چیز در مسجد سخت تر از این نبود ڪہ در جݪسات بسیــج و امنــاے مسجد ، احمدآقا را بہ خاطر شیطنتـــ شاگردانــش محڪوم مے ڪردند. اما او با لبخندے بر لبـــ همہ این تلخ ڪامی ها را بہ جـــان می خرید. می دانستــ ڪہ پیامبرگرامی اسلام (ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند :
یاعلــــے ، اگر یڪ نفر به واسطہ ی تو هدایت شود، برتر است از آنچه آفتاب برآن می تابد.
ثمرات زحمات او حالا مشخص می شود. از میان همان جمع اندڪ شاگردان ایشان چندین پزشڪ ، مهندس ، روحانی ، مدیر و انسان وارستہ تربیتــ شد ڪه همگی آن ها رشد معنوے خود را مدیون تݪاش هاے احمدآقا می دانند.
آن ها هنوز هم در مسیــــرے که احمدآقا برایــشاݩ هموارد کرد قدم بر می دارند.
به قول یڪی از شاگرداݩ ایشان زحمتے ڪه احمدآقا برای ما ڪشید اگر براے درختــ چنـــار ڪشیده بود میوه می داد❗️
ادامـــہ دارد....
•═• •• 🌺••◈☘️◈••🌺 •• •═
#منبع_انتشارات شهیدهادی
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
#کتاب_عارفانه 🌙
#قسمت_سی_و_چهارم
آیت الحق
برای اینکه از احمدآقا بگوییم باید استاد گران قدر ایشان را بهتر بشناسیم.
کسی که احمدآقا در محضر او شاگردی کرد و مطیع کامل فرمایشات ایشان بود.
آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس تهرانی در سال ۱۲۹۸ شمسی در خانواده ای متدین در تهران متولد شدند.
نام او کریم و نام خانوادگی ایشان صفاکیش بود.
پدرشان در فرمانداری آن روز تهران صاحب منصب بود و به همین جهت به «علی خان» شهرت داشت.
او سه فرزند به نام های ولی ، کریم و رحیم داشت.
منزل پدری ایشان در خیابان ایران قرار داشت که جزء محلات مهم تهران حساب می شد.
پدر در ایامی که فرزندانش کوچک بودند از دنیا رفت.
مادرشان هم تا زمانی که ایشان به سن پانزده سالگی رسید در قید حیات بود.
ایشان از مادرِ بزرگوارشان به نیکی یاد می کردند.
می فرمودند : « مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت. اما به خوبی قرآن و مفاتیح را می خواند❗️و حتی آیات مبارکه ی قرآن را در میان کلمات دیگر تشخیص می داد❗️
او این فهم و شناخت را به خوابی که از امام علی (علیه السلام) دیده بود ، مربوط می دانست.
در آن رؤیا ایشان دو قرص نان از حضرت می گیرند. یکی از آن ها را شیطان می رباید؛ اما او موفق می شود که دیگری را حفظ کرده و بخورد.
بعد از اینکه صبح از خواب برخاسته بود
می توانست آیات قرآن را بشناسد و بخواند❗️
با وفات مادر، دایی بزرگ حاج میرزا علی پیش قدم شده و گفته بود : (( از میان بچه ها کریم به منزل ما بیاید. او فرزند ما باشد.))
بدین ترتیب دو سه سالی در منزل دایی به سر بردند. در این دوره به دبیرستان دارالفنون رفتند.
حاج دایی می خواست ایشان بعد از دوره ی درس به بازار برود
و به کسب و کار بپردازد.
رسم روزگار همین بود. دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتی را نوید می داد.
راهی که برادران ایشان رفتند، و در وزارت خارجه به مقامات رسیدند.
اما تقدیر خدای کریم چیز دیگری بود. ایشان در اواخر دوره ی دبیرستان به چیز دیگری دل بسته شد.
#ادامه_دارد
✨✨✨
#منبع_انتشارات شهید ابراهیم هادی
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
این دوربینهای شما نشون خواهد داد
که ما روزی توی کربلای واقعی
کنار بقیه مسلمونها جمع خواهیم شد!
🌺🍃
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
#کتاب_عارفانه 🌙
#قسمت_سی_و_پنجم
•═• •• 🌺••◈☘️◈••🌺 •• •═
ایشان به درک محضر عالم عامل، شیخ محمد حسین زاهد، موفق می شوند.
شیخ زاهد رحمهالله تحصیلات زیادی نداشت.
اما آنچه را که خوانده بود به خوبی عمل می کرد. بسیار وارسته و از دنیا گذشته و زاهد بود. ایشان شاگردان بسیاری داشت که بعضی از آنها بعدها به مقامات عالی رسیدند.
با راهنمایی استاد از خانهی دایی خارج شده و در یکی از حجره های مسجد جامع تهران ساکن میشوند.
ایشان در دورهی دارالفنون به ریاضیات جدید و زبان فرانسه به خوبی مسلط میشوند.
برای همین حسابدار یکی از بازاریان شدند و به اوگفتند:
من حقوق بسیار کمتری میگیرم به شرط آنکه موقع نماز اول وقت بتوانم به مسجد بروم و عصرها درسهایم را بخوانم.
ایشان سالها در درس استاد شیخ محمدحسین زاهد رفتند و از محضر ایشان استفاده کردند.
بعد از مدتی به دنبال استاد بالاتر بودند. تا اینکه آیت الله سید علی حائری رحمهالله معروف به مفسر را مییابند.
میفرمودند: شب قبل از اینکه ما به محضر ایشان برسیم، در عالم رؤیا سید بزرگواری را به من نشان دادند که بر منبری نشسته بود، و گفتند: او باید تربیت شما را بر عهده گیرد. فردا وقتی به محضر آیت الله مفسر رسیدیم، همان بود که دیشب دیده بودم!
حاج آقای حقشناس چندین بار میفرمودند:«در اوایل دوران درس و تحصیل، به ناراحتی سینه دچار شده بودم، حتی گاه از سینهام خون میآمد. سل، مرض خطرناک آن دوران بود. و بیماری من احتمال سل داشت. دکتر ودارو هم تأثیر نمیکرد.
یک روز تمام پس انداز خود را که از کار برایم باقی مانده بود صدقه دادم. شبهنگام در عالم رؤیا حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زیارت کردم، و به ایشان متوسل شدم.
ایشان دست مبارک را بر سینهام کشید و فرمودند :
این مریضے چیزے نیست، مهم مرض هاے اخلاقے آدم است،
و اشاره به قلب فرمودند. خلاصہ مریضے برطرف شد.
جریان سربازے پیش آمد.
ایشان بایستی بہ سربازے می رفتند. و این چیزے نبود ڪہ در روزگار رضاخان ڪسے به آن رضایت دهد.
به همین جهت با ڪمڪ بعضی از آشنایان، شناسنامہ را تغییر می دهند، و ڪریم به عبدالڪریم و صفاڪیش بہ حق شناس تبدیل می شود.
سن هم ده، دوازده سال یا حتے بیشتر افزایش می یابد.
لذا تولد ایشان در شناسنامه ۱۲۸۵ شمسی است.
ایشان می فرمودند : به محل آزمایشات پزشڪی رفتم تا تکلیف سربازی من مشخص شود.
وقتی از پله ها بالا رفتم، قلبم به سرعت به تپیدن در آمد. به خودم گفتم : من ڪه نمی ترسم پس چرا قلبم این چنین به تپش در آمده!؟
در محل معاینه، پزشکان ارتش قلبم را معاینه کردند.
معاینه کننده به دیگری گفت : زودتر معافیت این را بنویس برود ؛ چون این جوان دو روز بیشتر زنده نیست!
در هر صورت معافیت صادر شد و من بیرون آمدم.
پایین پله ها ضربان قلب به حال عادی بازگشت!
ایشان محضر بسیاری از علمای تهران نظیر آیت الله شاه آبادی و دیگران را درڪ می کنند و بعدها به قم می روند.
ایشان مدتی شاگرد آیت الله حجت و امام خمینی(ره) بودند. بعدها که آیت الله العظمی بروجردی به قم آمدند شب و روز در خدمت ایشان بودند.
آیت الله حق شناس در تمام درس های فقه و اصول آیت الله بروجردی شرکت کرد. ایشان همه را نوشت و امروز این تقریرات در شمار میراث علمی ایشان باقی است.
ایشان از چهار نفر از علمای مهم آن روزگار اجازه ی اجتهاد کسب می کنند و به درس و بحث خود ادامه می دهند.
سال ۱۳۳۱ شمسی شیخ محمد حسین زاهد، امام جماعت مسجد امین الدوله، در بازار مولوی تهران از دنیا رفت.
ایشان وصیت کرده بود که....
•═• •• 🌺••◈☘️◈••🌺 •• •═
#ادامه_دارد
✨✨✨
#منبع_انتشارات شهید ابراهیم هادی
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
#کتاب_عارفانه 🌙
#قسمت_سی_و_ششم
ایشان وصیت کرده بود که برای اداره و امامت نماز مسجدشان، آیت الله حق شناس را دعوت کنند و فرموده بود که « ایشان علماً و عملاً از من جلوتر است. »
بزرگان محل و سرشناسان اهل مسجد به قم می روند و به محضر آیت الله بروجردی رحمة الله علیه می رسند.
از ایشان درخواست می کنند که حاج آقای حق شناس را برای امامت مسجد امین الدوله مأمور کنند.
آیت الله بروجردی طبق نقل کسانی که در این جمع به محضرشان رفته بودند،
فرمودند : «شما فکر نکنید ، یک طلبه است که به تهران می آید، شما من را به همراه خود به تهران می برید.»
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃
آیت الله حق شناس می فرمودند : « بازگشت به تهران برای من بسیار گران بود.
قم برای من محل پیشرفت و ترقی علمی و عملی بود و به هیچ وجه میل به آمدن به تهران را نداشتم. »
روزهای سختی برایشان گذشت. برای مشورت به خدمت یار قدیمی خود حضرت امام خمینی رحمة الله علیه می روند، امام می فرمایند : « وظیفه است، باید بروید. »
عرض می کنند : « شما چرا نمی روید❓ امام می فرمایند : « به جدم قسم اگر گفته بودند، روح الله بیاید، من می رفتم. »
ایشان به هر نحو بود به تهران می آیند و شاگردان مرحوم آقای زاهد رحمة الله علیه به ایشان روی می آورند.
طلاب تهران برای دروس حوزوی به نزد ایشان می آیند.
ایشان اوایل جوانی دستور یافته بودند که به عنوان بخشی از راه و رسم سلوک، سه کار را به هیچ وجه رها نکنند :
« نماز جماعت و اول وقت، نماز شب، درس و بحث »
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
ایشان در اوایل دهه چهل، جوانان مسجد امین الدوله را که شاگردان مرحوم آقای زاهد بودند، برای تقلید به حضرت امام رحمة الله علیه ارجاع دادند.
آن ها هم مقلد امام شدند.
آن مجموعه، هسته ی مرکزی حزب موتلفه اسلامی و اولین یاران و همراهان مخلص امام رحمة الله علیه بودند که بخشی از جریان نهضت و انقلاب اسلامی را تشکیل دادند.
خصوصیات ممتاز آیت الله حق شناس زیاد است، ما به چند خصوصیت بارز در آن میان نظر می اندازیم : ⬇️⤵️
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
صبر در بلا و مریضی های سخت، به طوری که بسیار در مریضی های طولانی اهل صبر بودند.
رسیدگی به حاجات مردم و رفع گرفتاری از آن ها ؛
در تمام دوران سخت جنگ، یعنی بمباران و موشک باران شهرها، با اینکه تهران خالی شده بود، تهران را ترک نکرده و به مسجد می آمدند، و دائما نگران مردم بودند.
چندین بار برای رفع این بلاها، یک چله ی تمام زیارت عاشورا خواندند.
خصوصیت سوم، احترام خاصی بود که ایشان نسبت به همسرشان رعایت می کردند،
یا به دیگران سفارش می کردند و اگر می دانستند کسی نسبت به همسرش بدرفتار می کند، بسیار خشم می گرفتند.
ایشان می فرمودند : « من کمال خود را در خدمت به خانم می دانم، و خود را موظف می دانم که آنچه ایشان می خواهد فراهم کنم. »
خصوصیت چهارم این بود که ایشان نسبت به گناه غیبت سخت حساس بودند.
البته این خصوصیت همه ی علمای اخلاق و اهل سیر و سلوک است.
ایشان مدتی نیز ریاست مدرسه ی فیلسوف الدوله و سپهسالار را بر عهده داشت و در آن به تدریس می پرداخت.
کرامات و حکایات این مرد الهی آن قدر فراوان است که ده ها کتاب در فضیلت ایشان نگاشته شده.
سرانجام این استاد وارسته در سن ۸۸ سالگی، در دوم مردادماه سال ۱۳۸۶ ، درگذشت پیکر ایشان پس از اقامه ی نماز توسط آیت الله مهدوی کنی به سوی حرم حضرت عبدالعظیم تشییع و در آنجا به خاک سپرده شد.
#ادامه_دارد
✨✨✨
#منبع_انتشارات شهید ابراهیم هادی
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
📗 کتاب فرنگیس
📔 #کتاب_خوب_راه_گشاست 💡
📚 «فرنگیس» روایت زن قهرمانی است که در سختترینلحظات جنگ، دشوارترینتصمیم را گرفت و به دنیا نشان داد زنان ایرانی چه غیرت و شجاعتی دارند. داستان زندگی او در کتابی همنام خودش چاپ شده؛ داستانی که حضرت آقا آن را یکداستان استثنائی میدانند.
با روایت زندگی این بزرگ زن همراه شوید.
354 صفحه| 24000 تومان
توضیحات بیشتر و خرید آنلاین👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/60735?ref=830y
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#ڪتاب_عارفانه🌙
#قسمت_سی_و_هفتم
🌹آیینه ورزان
(راوی:حجت الاسلام اسلامی فر)
چندسالی است که برای تبلیغ از طرف حوزه علمیه ی قم به منطقه ی دماوند می روم.
ماه رمضان ومحرم رادرخدمت اهالی باصفای روستای آیینه ورزان هستم.
به دلیل ارادتی که به شهدا دارم همیشه روی منبر از آن ها یادمی کنم.
اولین روزهایی که به این روستا آمدم متوجه شدم مردم مؤمن اینجا پانزده شهید تقدیم اسلام وانقلاب کرده اند. من همیشه ازشهدا برای مردم حرف می زنم و نام شهدای روستارا روی منبر
می برم.اما برای من عجیب بود.
وقتی به نام شهیداحمـ🌹ــد علی نیری می رسیدم مردم بسیارمنقلب می شدند!
چرام ردم بایاد این شهید این گونه اند؟
مگر او که بوده؟!
ازچندنفر قدیمی های روستا سؤال کردم.
گفتند : اودر اینجا به دنیا آمد اما ساکن تهران بود. فقط تابستان ها به اینجا می آمد و حتی این سال های آخر هم کمتر احمـ🌹ــد علی را می دیدیم.
✨✨✨
اما نمی دانیدکه این جوان چه انسان بزرگی بود.
هرچه خوبی سراغ داشتیم در وجود او جمع بود.
یکی ازقدیمی های روستا که از مالکان بزرگ منطقه و از بزرگان دماوند به حساب
می آمد را دیدم.
به ظاهراهل مسجدو...نبود.جلورفتم و
سلام کردم.
گفتم:ببخشیدشما ازشهید احمـ🌹ــد نیری
خاطره ای داری؟
نگاهی به من کرد و باتعجب گفت:احمدعلی رومیگی؟! با خوشحالی حرفش را تأییدکردم.نگاهی به چهره ام انداخت. اشک درچشمانش حلقه زد.
چندبار نام او را تکرارکرد و شروع کرد با صدای بلندگریه کردن!
ناراحت شدم.
کمی که حالش سرجا آمد دوباره سؤالم را
مطرح کردم.
بابغضی که درگلو داشت گفت:«احمـ🌹ــد را نه من شناختم،نه اهالی اینجا،نه هیچ کس دیگر.
احمـ🌹ــد را فقط خدا شناخت.
احمـ🌹ــد یک فرشته بود در لباس انسان.
او مدتی به اینجا آمد تا بچه های ما و اهالی این منطقه خدا را بشناسند و از وجود او استفاده کنند.»
دوباره اشک ازچشمانش جاری شد.
بعدادامه داد : وقتی احمـ🌹ــدعلی به اینجا
می آمد همه ی بچه ها را جمع می کرد.
آن هارا می برد مسجد و برایشان صحبت
می کرد.
قرآن به بچه ها یاد می داد.احکام می گفت.بابچه هابازی می کرد و...
بیشتر این بچه ها از لحاظ سنی از احمدعلی بزرگتر بودند اما همه او را قبول داشتند.
همه اهالی او رادوست داشتند.احمـ🌹ــد استاد جذب جوان ها به مسجد و خدا و دین بود.
بچه ها دور او در مسجدجامع آیینه ورزان جمع می شدند و یک لحظه از او جدا نمی شدند.خیلی ازاهالی اینجا را احمـ🌹ــدعلی هدایت کرد.چندتا از آن ها راه خدا و دین را رفتند و بعد از احمـ🌹ــد شهیدشدند.
یادش به خیراحمـ🌹ــدچه آدمی بود.مابزرگترها هم تحت تأثیر او بودیم.
نمی دونید چه گوهری ازدست رفت!
خدا می داند وقتی توی این کوچه وباغ ها راه می رفت انگارهمه در و دیوار به اوسلام
می کردند!
پیرمرد اینها را گفت و دوباره اشک ازچشمانش جاری شد.
همسر همین آقاوقتی اشک ریختن شوهرش را دید با تعجب پرسید:حاج آقاچی شده؟!
من پنجاه ساله باحاجی زندگی می کنم.
تا به حال ندیدم حاجی گریه کنه ! شما چی گفتید که اشک حاجی رو در آوردید!؟
خلاصه سراغ هر کسی ازقدیمی های این روستا رفتم همین ماجرا بود.کوچک وبزرگ از
احمـ🌹ــدآقا به نیکی یاد می کردند.حتی بعضی ازبچه ها احمـ🌹ــد آقا را می شناختند.
می گفتند از پدرمان شنیدیم که آدم خیلی خوبی بوده و...
#ادامه_دارد
✨✨✨
#منبع_انتشارات شهید ابراهیم هادے
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
#ڪتاب_عارفانه🌙
#قسمت_سی_و_هشتم
💢دو حاجت
(راوی: دکتر محسن نوری)
به جرئت می توانم بگویم که احمد آقا خودیت نداشت. نفسانیتی نداشت که بخواهد بین او و معبودش حجاب شود. برای همین به نظر می آمد که به برخی اسرار غیب دست پیدا کرده.
گاهی اوقات مسائلی برای ما مطرح می کرد که در رابطه با هدایت ما مفید بود. پیش بینی ها و خبر از آینده می داد که برای ما بسیار با ارزش بود.
من از دوستان احمد آقا بودم. خاطرم هست یک روز در این سال های آخر، در جایی به من حرفی زد که خیلی عجیب بود! من یک سرّ مخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت.
احمد آقا مخفیانه به من گفت: شما دو تا حاجت داری که این دو تا حاجت را از خدا طلب کردی.
اینکه خداوند حاجت شما را بدهد یا نه موکول کرده به اینکه شما در روز عاشورا مراقبه ی خوبی از اعمال و نفس خود داشته باشی یا نه.
من خیلی تعجب کردم. ایشان به من توصیه کرد: اگر می خواهی احتیاط کرده باشی، یک روز قبل از عاشورا و یک روز بعد از عاشورا مراقبه ی خوبی از اعمالت داشته باش و مواظب باش غفلتی از شما سر نزند.
بعد ایشان ادامه داد: یکی از این حاجت ها را خدا برای این عاشورا روا خواهد کرد به شرط مراقبه.
خدا راشکر، من آن سال حال خوبی داشتم. خیلی مراقبت کردم تا گناهی از من سر نزند.
محرم آغاز شد. در روزهای دهه ی اول مراقبه ی خودم را بیشتر کردم. در روز عاشورا و روز بعدش خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند.
بعد از دو سه روز احمد آقا من را در مسجد امین الدوله دید و طبق آن اخلاقی که داشت دستم را فشرد و به من گفت: بارک الله وظیفه ات را خوب انجام دادی. خداوند یکی از آن حاجت هایت را به تو می دهد.
بعد به من گفت: می خواهی بگویم چه حاجتی داری!؟
من روی اعتمادی که به او داشتم و از شدت علاقه ای که به ایشان داشتم گفتم: نه نیازی نیست. چند روز بعد حاجت اول من روا شد.
گذشت تا ایام اربعین ایشان مجددا به من گفت: خداوند می خواهد حاجت دوم را به شما بدهد. منتهی منتظر است ببیند در اربعین چگونه از اعمالت مراقبت می کنی.
من باز هم خیلی مراقب بودم تا روز اربعین، اما در روز اربعین یک اشتباهی از من سر زد.
آن هم این بود که یک شخصی شروع کرد به غیبت کردن و من آنجا وظیفه داشتم جلوی این حرکت زشت را بگیرم.
اما به دلیل ملاحظه ای که داشتم چیزی نگفتم و ایستادم و حتی یک مقداری هم خندیدم.
خیلی سریع به خودم آمدم و متوجه اشتباهم شدم.
بعد از آن خیلی مراقب بودم تا دیگر اشتباهی در اعمالم نباشد. روز بعد از اربعین هم مراقبت خوبی از اعمالم داشتم.
بعد از اربعین به خدمت احمد آقا رسیدم. از ایشان درباره ی خودم سوال کردم؟ گفت: متاسفانه وضعیت خوب نیست.
خدا آن حاجت را فعلا به شما نمی دهد. بعد با اشاره به مجلس غیبت گفت: نتوانستی آن مراقبه ای که باید داشته باشی.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
این تسلط روحی ایشان بر دوستانش باعث شده بود که احمد آقا بیشتر از یک دوست برای ما باشد.
او برای ما یک مربی بود. یک استاد اخلاق بود. و ما و سایر دوستان خیلی احمد آقا را دوست داشتیم.
ما علاقه ی شدیدی نسبت به احمد آقا داشتیم. من و همه ی بچه های مسجد خیلی ایشان را دوست داشتیم.
منتهی احمد آقا آن قدر تکامل پیدا کرده بود، آن قدر مدارج عالیه را طی کرده بود، آن قدر این اواخر به حضرت حق تقرب پیدا کرده بود که دیگر ماندنش در دنیا خیلی سخت به نظر می آمد.
•═• •• 🌺••◈☘️◈••🌺 •• •═
#ادامه_دارد
#منبع_انتشارات شهید ابراهیم هادے
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
شرط رزمندگی - شهید مهدی زین الدین.mp3
5.3M
🎵 #پادکدست
🔸 شرط رزمندگی ( صحبت های دل نشین شهید سردار حاج مهدی زین الدین )
🔹شرط رزمندگی غلبه بر هوای نفس و .....
#اختصاصی
#صوت_شهدایی
#شهید_مهدی_زین_الدین
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#ڪتاب_عارفانه🌙
#قسمت_سی_و_نهم
『اخلاص』
#جمعےازشاگردانشهید
🌹درحدیثِقدسیآمده:اخلاصسِرّیاز
اسرارِمناستڪهدردلبندگانِمحبوبِ خویشبہامانتنهادهام.
📗منبع حدیث : مستدرک الوسایل ، ج ۱ ، ص ۱۰۱
🌺خالصانہبراۍخداڪارمیکرد.
احمداقاسختترینکارهارادرمسجدانجاممیداد
•|یڪباریادمهست
ڪهمیخواستبخارےمسجدراروشنڪند
یڪدفعہبخاطرگازیڪهدرآنجمعشدبود
صداۍانفجارآمد!
خداخیلۍرحمڪرد…
آتشِزیادیازدهانہبخاریخارجشد
تمامابروهاوریشاقااحمدسوخت…
اقااحمدخیلیتحملداشت،
حتۍیکآههمنڪشید
•|بارِدیگردرتزیینِمسجدبراۍنیمہشعبان
ازروےنردبانبهزمینافتادودستششکست.
اماایناتفاقاتذرہایدراوتردیدایجادنکرد.
اوباجدیت، به کاردرمسجد ادامهمیداد.
🌹میدانستحضرتزهرا(س)درحدیث
زیباییمیفرمایند↯
ڪسیڪهعبادتِخالصانہاشرابہسوۍ
خدابفرستد،خداوندبهترینمصلحتشرابہ
سوےاوفروخواهدفرستاد
📘منبع حدیث : بحارالانوار ، ج ۷۱ ، ۱۸۴
•|شنیدبودمڪه
احمدمشغولِنگارشقرآناست.قبلایکبار
ڪلِقرآنرانوشتهبود،بعدهدیهداد
بهیکیازدوستان…
•|براےباردوم ڪارنگارشراآغازکرد
امااینبارتمامنڪرد!
پرسیدم:توڪهشروعڪردی،خبتمامشکنوبدهبهمن.
گفت:نہ
اولشبااخلاصبود.اماالان
احساسمیڪنماخلاصِلازمبراۍاینکارراندارم!
•|احمدبنابہگفتہمادرش،
هیچگونہهواوهوسینداشت
یڪبارندیدمڪهبگویدفلانغذارادوستدارم
یااینڪهفلانچیزرامیخواهم،
اصلااینگونہنبود
↭زندگۍاوسادہوبیآلایشبود.
اصلابہدنبالِمُدولباسشیڪ و…نبود
البته
اشتباهنشوداحمداقاهمیشہتمیزبود.
کُتسادهوتمیز،محاسنوموهاۍکوتاہ
چهرهاۍخندانوآرامشخاصیڪهانسانرا
به خدانزدیڪمیڪردازویژگیهاۍ
اوبودڪہازاخلاصاحمداقانَشاتمیگرفت!
•|بارهابہشاگردانیڪهبااوبودند
سفارشمیڪردڪهفلانینورِصورتتڪمشده!
فلانۍبادوستانِخوبۍهمراهنیستۍ!
یابرعڪسدربارہڪارخوبِافراد
چنینعباراتۍراداشت.اوخالصانہاین
حرفهارامیزد.
•|احمداقاتوجہداشتبهڪسانیبگوید
ڪهدرپۍرشدمعنوےهستندوخالصانہباانهاصحبتمیڪردوتلاشداشتآنهاراڪمۍبالاتربیاورد.
•═• •• 🌺••◈☘️◈••🌺 •• •═
#ادامه_دارد
#منبع_انتشارات شهید ابراهیم هادی
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
#ڪتاب_عارفانه🌙
#قسمت_چهلم
✨شناخت✨
(راوی: دوسـتـان شـهیـد)
بارها با خودم فکر کرده ام که "راه نجات و سعادت" در چیست؟ در "دوری از مردم" است یا "با مردم" بودن؟
آیا می توان دوست خدا شد و در عین حال در متن زندگی بود؟
چگونه می توان کارهای متضاد را با هم انجام داد؟ هم با مردم معاشرت کرد، هم درس خواند، هم کار کرد، هم با دوستان خندید و گریه کرد، هم تلخ و شیرین روزگار را چشید و... اما در عین حال در نماز ها معراج داشت.
بارها از خودم سوال کرده ام: آیا راه رسیدن به مقام بندگی پایان یافته؟ آیا این افراد نظیر احمد آقا الگوهایی دست نیافتنی هستند؟ و صدها پرسش دیگر.
•═• •• 🌺••◈☘️◈••🌺 •• •═
اما با نگاه به روزمره ی احمد آقا می بینیم که راه رسیدن به خدا و قرب الهی و رسیدن به اولیای حق از متن جریان زندگی شکل می گیرد.
در این صورت است که همه ی نظام هستی گهواره ی رشد آدمی می شود.
باید گفت: تفاوت مهم احمد آقا با دیگران از "شناخت" او به هستی سرچشمه می گرفت. از این رو عمل هرچند اندک ایشان عارفانه بود و قیمتی بی انتها داشت.
او انسانی عقل گرا بود. و این ویژگی بارز شاگردان آیت الله حق شناس بود.
این ویژگی از آن جهت مهم است که در دوران ما عرفان های کاذب و پوشالی، بلای جان عاشقان طریق خدا شده.
متاسفانه شاهدیم که عده ای با بی اعتنایی به راه نورانی عقل، راه عرفان های غیر قرآنی و غیر عقلانی و خود ساخته را در پیش گرفته اند.
آن ها در خیال باطل خود می پندارند؛ لازمه ی دین داری و دوستی با خدا، ترک زندگی و بی توجهی به وظایف انسانی است. کسانی که خود و افراد ساده دل پیرو خود به سوی هلاکت می کشانند.
اما احمد آقا به عنوان یک عارف عاقل، به تمام وظایف زندگی توجه داشت. درس، کار، ورزش، نظافت، ارتباط با مردم، تحلیل سیاسی و اجتماعی و...
این ها باعث شد که از او یک الگو مثال زدنی ساخته شود.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هنوز خاطره ی کارهای او در ذهن بچه های محل باقی مانده. زمانی که با آن ها فوتبال بازی می کرد. در آبدارخانه ی مسجد برای مردم چای می ریخت و...
شناخت صحیح احمد آقا از زندگی و بندگی، او را به اوج قله های عبودیت رساند. او در سنین جوانی مانند یک مرد دنیا دیده با وقایع برخورد می کرد. حقیقت اعمال را می دید و...
یک بار با ایشان به روستای آینه ورزان رفتیم. بعد از کمی تفریح و بازی، نشسته بودیم کنار هم. یک زنبور دور صورت من می چرخید.
با ناراحتی و عصبانیت تلاش می کردم که او را دور کنم. اما احمد آقا که کنار من بود بی توجه به آن زنبور به کار های من نگاه می کرد.
بعد لبخندی زد و گفت: یقین داشته باش! بعد که تعجب من را دید ادامه داد: یقین داشته باش که هیچ حیوان گزنده ای بنده ی مومن خدا را اذیت نمی کند.
•═• •• 🌺••◈☘️◈••🌺 •• •═
#ادامه_دارد
✨✨✨
#منبع_انتشارات شهید ابراهیم هادے
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫دانلود کتاب
#آقای_شهردار
بر اساس زندگی شهید مهدی باکری
فرمانده لشگر همیشه پیروز عاشورا
نویسنده: داوود امیریان
#PDF
🔸
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
gahraman.apk
1.03M
📘 کتاب بسیار زیبا و خواندنی
#داستان_قهرمان
#نرمافزار
🔹 فایل #ساختهشده در
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#ڪتاب_عارفانه🌙
#قسمت_چهل_و_یکم
═══✼🍃🌹🍃✼═══
«جمال»
استاد محمد شاهی
برادرم جمال از دوستان نزدیک احمد آقا بود. تاثیر رفتار احمد آقا در او بسیار زیاد بود . همیشه به همراه هم در جلسات استاد حق شناس شرکت می کردند. رفتار و اخلاق جمال بسیار به احمد آقا شبیه بود.
در آن دوران شرایط خانه ی ما با آن ها کاملا متفاوت بود. جمال از آن روزها که در دبستان مشغول تحصیل بود در یک مغازه کار می کرد.
پدر ما یک کارگر ساده با چندین سر عائله بود. جمال هر چه که به دست می آورد جمع می کرد و برای مخارج خانه تحویل پدر یا مادر می داد.
با آنکه شرایط خانه ی ما از لحاظ مالی تعریفی نداشت اما بارها دیده بودم که جمال به فکر مشکلات مردم بود و سعی می کرد گرفتاری آن ها را برطرف کند. از دیگر ویژگی های جمال ارادت قلبی و عشق عجیب او به مولایش قمر بنی هاشم و امام زمان (عج) بود.
جمال با شروع جنگ راهی جبهه شد. سال ۱۳۶۲ بود که پس از مدت ها به مرخصی آمد و از همه ی رفقا خداحافظی کرد.
نمی دانم چرا، اما جمال و چند تن از دوستانش همیشه می گفتند که آرزو داریم گمنام بمانیم!
در عملیات والفجر ۴ در ارتفاعات غرب کشور آرزوی آن ها برآورده شد.
مدتی بود که از آن ها خبر نداشتیم. مادرم که جمال را بسیار دوست داشت بیش از همه بی تابی می کرد . تا اینکه یک روز خبر خوشی آمد !
یکی از دوستان جمال به محل آمده بود . می گفت : مطمئن هستم که جمال زنده است. مجروح شده و به زودی بر می گردد!
آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم چه کار کنم. دویدم به سمت مسجد. در مواقع خوشحالی و ناراحتی سنگ صبور من احمد آقا بود. من آن زمان شب و روز با احمد آقا بودم .
با خوشحالی وارد دفتر بسیج شدم . دیدم احمد آقا مشغول نوشتن پلاکارد است: عروج خونین شهید جمال محمد شاهی را . . .
گفتم : احمد آقا ننویس ! خبر خوش ، خبر خوش
از خوشحالی نمی توانستم کلمات را کامل بگویم. گفتم : احمد آقا یکی از رفقای جمال اومده می گه جمال زنده است . خودش دیده که جمال مجروح شده و بردنش بیمارستان.
خیره شدم به چشمای احمد آقا، اصلا خوشحال نشده بود! سرش را پایین انداخت و مشغول نوشتن ادامه ی جمله شد.
گفتم : احمد آقا ننویس، مگه نشنیدی، جمال زنده است، اگه مامانم این پلاکارد رو ببینه، دق می کنه.
سرش را بلند کرد و گفت: من جمال شما رو دیدم.توی بهشت بود. همان دو ماه پیش موقع عملیات شهید شده!
انگار آب سردی روی من ریخته بودند. همه ی غم ها به سراغم آمد.
من به حرف های احمد آقا اطمینان داشتم. کمی با حالت پریشانی به احمد آقا نگاه کردم. همه خاطرات داداش جمال از جلوی چشمانم عبور کرد.
آب دهانم را فرو دادم و گفتم : داداشم حرف دیگه ای نزد؟
احمد آقا سرش را بالا آورد و ادامه داد: چرا، به من گفت: دو ماه برام نماز قضا بخوان. من هم چند وقتی هست که شروع کردم به خواندن.
بعد از آن مطمئن شدیم که جمال شهید شده . چند روز بعد فهمیدیم خبر مجروحیت جمال هم اشتباه بود.
مراسم یادبودی برای جمال در مسجد برگزار شد. احمد آقا همه ی بچه ها را جمع کرد و در مراسم شرکت کرد.
خودش هم بسیار با ادب در مسجد نشسته بود. بعدها وقتی از او درباره ی این مسئله سوال کردم گفت: مولای ما امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مراسم ختم شهید جمال حضور یافته بود. برای همین اصرار داشتم همه ی بچه ها شرکت کنند.
جمال به جرگه ی شهدای گمنام پیوست و دیگر پیکرش بازنگشت.
بعدها یکی از دوستان جمال که در قم سکونت دارد تماس گرفت و گفت: من جمال را در عالم رویا دیده ام.
جمال گفت: ما با کاروان شهدای گمنام برگشته ایم و در مجاورت مسجدجمکران، بالای کوه خضر، حضور داریم!
من بعدها شنیدم که آیت الله حق شناس درباره ی اهمیت نماز به کلام احمد آقا روی منبر استناد می کردند که :(( داداش جون، نماز این قدر اهمیت داره که اون شهید می یاد به دوستش می گه دو ماه برای من نماز بخوان، حتی شهید هم نمی خواهد حق الله به گردن داشته باشد.))
══✼🍃🌹🍃✼══
#ادامه_دارد
#منبع_انتشارات شهید هادے
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
#کتاب_عارفانه 🌙
#قسمت_چهل_و_دوم
راوی: یکی ازدوستان شهیدواستادمحمدشاهی
توی پایگاه بسیج مسجدبودیم.بعدازاتمام کار ایست وبازرسی می خواستم برگردم خانه.
طبق معمول ازبچه ها خداحافظی کردم.وقتی می خواستم بروم احمدآقا آمدوگفت:می خوای باموتور برسونمت؟
گفتم:نه خونه ی مانزدیکه.خودم ازتوی بازار مولوی پیاده میرم.
دوباره نگاهی به من کردوگفت:یه وقت سگ دنبالت میکنه واذیت میشی؟
گفتم:نه بابا،سگ کجابود.من هرشب دارم این راه رو میرم.دوباره گفت:بزار برسونمت.
پیچ کوچه مسجدرو رد کردم و واردبازار مولوی شدم.یکدفعه دیدم هفت هشت تاسگ گنده وسیاه روبه روی من وسط بازار وایسادن!!
چی کارکنم این هاکجا بودن؟برم؟برگردم؟! خلاصه بچه های مسجدرا صدا زدم و...
تازه یاد حرف احمدآقا افتادم.یعنی میدونست قراره سگ جلوی من قرار بگیره؟!
✨✨✨✨
چندپسر داشت.یکی ازآنها راهی جبهه شد.مدتی بعدودر جریان عملیات پسرش مفقودالاثرشد.خیلی ها میگفتند:که پسراو درجریان عملیات شهید شده.🌹
حتی برخی گفتند:ماپیکر این شهید را دیده ایم.همه ی اهل محل ایشان رابه عنوان پدرشهید میشناختند.❣️
این پدر،انسان بسیار زحمت کشی بود اما اهل مسجدو نمازجماعت نبود.
اویک ویژگی دیگرهم داشت وآن اینکه به احمدآقا خیلی ارادت داشت.😇
این اواخرکه حالات احمدآقا خیلی عارفانه شده بود درحضور اوصحبت ازپسر همین آقا شد.ازهمین شهید.
احمدآقا خیلی محکم وباصراحت گفت:پسرایشان شهید نشده والان در زندانهای عراق اسیراست😳!
بعدادامه داد:روزی میرسدکه پسرش برمیگردد.
من خیلی خوشحال شدم.رفتم به آن پدرگفتم:احمدآقا رو قبول داری؟
گفت:بله،پاک ترین وبهترین جوان این محل احمدآقاست.🕊
باخوشحالی گفتم:احمدآقا میگه پسرشما زنده است.درزندان های عراق اسیره وبعدها برمیگرده.😊
خیلی خوشحال شد.گفت:خودت ازاحمدآقا شنیدی؟
گفتم:آره،همین الان تومسجدداشت درباره ی پسرشما صحبت میکرد.
بامن راه افتادوآمد مسجد.نشست کناراحمدآقا وشروع به صحبت کرد.
پیرمردساده دل همین که ازخوداحمدآقا شنید برایش کافی بود.
دیگر دنبال سندومدرک نمی گشت!اشک میریخت وخدارا شکر میکرد.
بعدازآن صحبت، خانواده ی آنها بارها باصلیب سرخ نامه نگاری کردند.📝اما هیچ خبری نگرفتند.
برخی این پدررا ساده می خواندند که به حرف یک جوان اعتمادکرده ومی گوید پسرم زنده است.😕
اما این پدر اعتمادکامل به حرف های احمدآقا داشت.البته خوابی هم که درهمان ایام دیده بود کلام احمدآقا راتاییدمیکرد.😌
صدق کلام احمدآقا پنج سال بعدمشخص شد.در مردادماه سال1369اسرای ایران وعراق تبادل شدند.
بعداعلام شدکه تعدادی از مفقودان ایرانی که دراردوگاه های مخفی رژیم صدام بودند آزاد شده اند.😊
مسجدو محله ی امین الدوله چراغانی شد✨.آزاده ی سرافراز ابوالفضل میرزایی،که هیچ کس تازمان آزادی از زنده بودن او مطمئن نبود،به وطن بازگشت🌹.
اما آن روز دیگراحمدآقا درمیان ما نبود.😞
#ادامه_دارد
✨✨✨
#منبع_انتشارات شهید ابراهیم هادی
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
مردي در آينه_1395-6-31-12-35.pdf
1.2M
📗 رمان
#مردی_در_آیینه
💚 نویسنده؛ شہــید مدافـــع حرم سید طــاهـــا ایـــمانـــی
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
دختر شینا v1.0.2(@Tarfandestan_org).apk
16.74M
#دختر_شینا
خاطرات قدمخیر محمدی کنعان
(همسرشهید حاج ستارابراهیمی)
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس - ایتا
@ketab_film_defaa_mogaddas
هدایت شده از الف جهانم حسین(ع)_الیاس جاهد
36.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 #فیلم داستانی
" و دیگر هیچ نبود "
✔️ «و دیگر هیچ نبود» فیلمی است که میخواهد روایتی متفاوت از عملیات تفحص شهدا را به تصویر بکشد؛ یک رزمنده و یک سرباز عراقی در میان مینها گرفتار شدهاند، سرباز عراقی از صدام آسیب دیده و اکنون فراری است.
رزمنده نیز، پشت عکس امام خمینی(ره) آدرس جایی را که سرباز عراقی به دنبال آن است ترسیم میکند اما هر دو به دست عراقیها شهید میشوند. سالها بعد، جسد سرباز عراقی به واسطه عکس امام که همراه اوست، به عنوان شهید گمنام از دل خاک بیرون میآید.
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
شهیدی که روی سنگ قبرش تاریخ شهادت ثبت نشده است.pdf
1.41M
شهیدی که روی سنگ قبرش تاریخ شهادت ثبت نشده است.
#شهید_محمد_جواد_تندگویان
#وزیر_نفت_شهید_رجایی
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
زندگینامه شهید محمدجواد تندگویان.pdf
1.09M
#زندگینامه
#شهیدمحمدجوادتندگویان
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas