••• این حرکت خیلی تاثیر می ذاره در معادلات لبنان . ان شالله. آفرین 🌹 | باید تحسین کرد، کل ایتا و همه جا رو پر کنین برای این حرکت انقلابی |

••• باز باید گفت آقای دکتر قالیباف دم شما گرم 👌 ما ماموریت های تاریخی داریم °°•

دوباره موجود شد 💌 پرفروش ها☘ نهج البلاغه پالتویی جلد چرمی ۲۰۰ تومان (رنگ جلد سورمه ای موجود هست) 📱برای ثبت سفارش 👇 @rahil125 #نهج_البلاغه #معارف #عمومی

📚✨ #اسم_تو_مصطفی_ست 📑انتشارات_ روایت _فتح 🖊به قلم #راضیه_تجار راضیه تجار با قلم شیوا و زیبای خود داستان زندگی این شهید بزرگوار را از زبان همسرش نوشته است. از زمانی که مصطفی و سمیه که یکی زاده شمال و دیگری زاده جنوب بود باهم در تهران آشنا شدند و پیمان عشق❤️ بستند تا زمانی که روح یکی آنقدر بزرگ شد تا دیگر در پوست خودش نگنجید و به معراج رفت. 💳۱۲۰ تومان 📲برای ثبت سفارش👇 @rahil125 #اسم_تو_مصطفی_ست #کتاب_شهدا #راضیه_تجار #سیره_شهدا #شهید #شهدا #کتابفروشی_انلاین #کتاب #کتاب_خوانی #کتاب_پیک_روشنا

••• گلدان پارچه ای مذهبی 🌱 #تازه_ها ✅️محصول جدید و چشم نواز ✅️جنس گلدان شیشه ای با کاور پارچه ای مذهبی ✅️ارتفاع تقریبی ۱۹ سانتی متر ...😍 ۵۴ ت 📲برای ثبت سفارش 👇 @rahil125

••• اندازه کوچیکش ... 🌱 ارتفاع حدودا ۱۳ سانت ۴۸ ت 📲برای ثبت سفارش 👇 @rahil125 ☘

••• به زودی 😍😍😍

••• روشنا چه خبر هست اصلا !!!!😊

••• به زودی 🌿

📚باروت سوخته زهرا اسعد بلند دوست کتاب «باروت سوخته» در ادامه کتاب باروت خیس رمانی امنیتی از زهرا اسعد بلنددوست است. ماجرای این کتاب را می‌توان در واقع پایان بخش حوادث رخ داده در آثار پیشین و شروعی برای فصل جدیدی از زندگی اریحاء دانست. در این کتاب شخص اول در زندانی مخفی گرفتار است و تا حد مرگ شکنجه شده است. او نمی‌داند چه کسانی او را اسیر کرده‌اند و از او چه می‌خواهند. در گیرودار بازجویی او آهسته آهسته قطعات این پازل را کنار یکدیگر می‌گذارد و متوجه می‌شود در کجای این بازی بزرگ قرار دارد. بازی که در آن بسیاری از کشورهای منطقه درگیر هستند و حالا نقطه تقابلشان کردستان عراق واقع شده جایی که هم نیروهای اسرائیلی حضور دارند و هم نیروهای سپاه قدس. علاقه‌مندان به آثار امنیتی و هیجانی از مطالعه این کتاب لذت فراوانی خواهند برد. ۱۱۰ ت ۱۳۶ صفحه 📲برای ثبت سفارش 👇 @rahil125

یه قاچ خوشمزه 👇 بوی عجیبی حس می‌کنم. تلفیق عطر نان بیات و علف و کاهگل و.... به چیزهای دیگه که نمیدونم چی صدای سکوت میآد از اونها که وسطش هورت کشیدن چایی رو میشنوی میخوام پلک از پلک بردارم؛ اما سخته دل و جسمم یاری نمیکنن یکی این حوالی سیگار روشن کرده بوی گسش رو حس میکنم دلم ضعف میره گرسنه مه به هر جون کندنی هست چشم برمی دارم از خواب زمان و مکان رو گم کرده م دیدم واضح نیست؛ اما متوجهم که زیر یه پنجره چوبی دراز به دراز افتاده‌م نور از بین پرده های سفید ،توری خودش رو پهن کرده روی جسدم. چند بار پلک میزنم تا مسیر تماشام باز شه یهو یادم می آد. یهو همه اون جهنم در صدم ثانیه تو حافظه‌م جون میگیره عین برق گرفته ها تو جام نیم خیز میشم که از زور درد نعره میزنم و دوباره میافتم نگاهم به روبه رو میشینه. ظاهراً اینجا یه کلبه روستاییه در چهار طاق بازه به مرد در حالی که استکان چایی به دست داره تکیه ش رو انداخته روی چهاچوب در و یک به یک سیگار دود میکنه با طمأنینه سرد و عجیبی واستاده به تماشام