📒من و دوست ... ام
تحلیل و بررسی منطقی محاسن و معایب روابط دختر و پسر
محمد داستان پور ☘
🌸🌱تاحالا برای خودت یا دوستات پیش اومده که با یه پیام ناشناس مواجه بشین؟ تا حالا شده در جریان یه #رابطه قرار بگیری؟ اطلاعاتت برای کنترل رابطه کافیه؟ از خطرهاش اطلاع داری؟ به آینده ش مطمئنی؟ همه این ها سوالاتیه که ممکنه براتون پیش اومده باشه. آقای #داستانپور به دلیل تجربه طولانی و موفق در ارتباط با نوجوانان #پسر و #دختر و فعالیت #تربیتی فرهنگی روی گروه زیادی از اون ها، اطلاعات بسیار مفیدی برای ما داره که بخشی از اون توی #کتاب #من_و_دوست_...ام آورده شده.
۲۳.۰۰۰ ت با تخفیف ۲۰۷۰۰ت
برای ثبت سفارش
@rahil125
#محمد_داستان_پور #جوان
تازه های روشنا 🌱
استند های دخترانه و پسرانه چوبی
رویه پلکسی شیشه ای
ارتفاع ۱۳ سانتی متر
قیمت ۱۰ تومان 🌸
برای ثبت سفارش 👇
@rahil125
#محصولات_فرهنگی
کتاب پیکِ روشنا 🌱
کتاب جاذبه و دافع علی ( علیه السلام ) شهید مرتضی مطهری ❤ 🌸🍃این کتاب، مجموعه ای است از چهار سخنرانی
📌کتاب جاذبه و دافعه استاد عزیز شهید مرتضی مطهری هم دوباره موجود شد...
" شهید مطهری بخونین حتما "
📚تند تر از عقربه ها حرکت کن🌱
روایت حرکت به سوی یک اتفاق بزرگ
بهزاد دانشگر
🔸️این متن حاصل گفت و گو های من (نگارنده) و نوید نجات بخش و دیدارهای مکرر من از بهیار صنعت سپاهان در سال 1395 است. ولی این متن در این سال ها توفیق نشر نمی یافت تنها به یک دلیل. نوید نجات بخش نگران بود که این متن در پی بت سازی از او و برجسته کردنش باشد. در این سال ها، مدام تکرار می کرد نوید نجات بخش اهمیتی ندارد. این مسیر است که اهمیت دارد؛ مسیری که نوید نجات بخش با پیمودنش توفیقات زیادی به دست آورده است. پس باید از مسیر گفت.
🔸️من این سالها تلاش کردم او را قانع کنم که آن مسیر، بدون تجربه های شخصی نوید نجات بخش، می شوند یک مشت تعاریف و مفاهیم و کلیات که همه جا گفته می شود؛ ولی کسی به آن ها اطمینان نمی کند. کسی درک مشترکی از آن ها ندارد و اگر نبود تاکید رهبر انقلاب در روایت فتوحات اقتصادی و علمی و صنعتی، شاید همه توضیحات من بی اثر می ماند. پس اگر جایی بیش از اندازه به وی پرداخته شده است، حاصل ناتوانی نگارنده در روایت مسیر بوده، نه خواسته نوید نجات بخش.
۸۰ ت با تخفیف ۷۲ت
📲برای ثبت سفارش 👇
@rahil125
#تند_تر_از_عقربه_ها_حرکت_کن #نشر_معارف #کتاب_انگیزشی #کار_آفرین #کتاب_کار_آفرینی
کتاب پیکِ روشنا 🌱
📚تند تر از عقربه ها حرکت کن🌱 روایت حرکت به سوی یک اتفاق بزرگ بهزاد دانشگر 🔸️این متن حاصل گفت و گو
کتابی انگیزشی اینبار با مبانی دینی...
📌بخونین و سرعت بگیرین در کارهاتون
از این قندون خوشکل ها 🕊
✅کار دست هنرمندان ایران زمین
✅قلب قرمز اون برجسته هست
✅درب چوبی
۷۵.۰۰۰ت
" سینی و استکان هم موجود "
📱برای ثبت سفارش 👇
@rahil125
سلام 🌱
📌دیندار آن است که در کشاکش بَلا دیندار بماند، وگرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم چه بسیارند اهلِ دین!
✍🏻شهید آوینی
📚لینالونا . کلرژوبرت
داستانی ویژه درباره حجاب
«لینالونا» در قالب داستانی تخیلی ماجرای دختربچه ای را بیان می کند که با آدم کوچولویی آشنا می شود که وسط جنگل کاج زندگی می کند و موهایی آبی رنگ دارد. دختربچه کم کم با او دوست می شود.
اثر حاضر داستان فانتزی دینی است که برای کودکان گروه سنی «ب» منتشر شده است.
گزیده👇
«تازه فهمیدم که آدم کوچولوی مو سیخ سیخی یک دختر است نه یک پسر. خیلی دلم می خواست جواب نامه اش را بدهم. به او بگویم که اسم من صبا است و چه قدر دوست دارم باز هم پیشم بیاید؛ ولی جنگل کاج خیلی بزرگ است و نشانی دیگری از او نداشتم. نامه را لای دفتر خاطراتم گذاشتم و لب حوض نشستم. به چیزهایی که نوشته بود، فکر می کردم...»
۳۲ت با تخفیف ۲۸۸۰۰
📱برای ثبت سفارش 👇
@rahil125
#کلرژوبرت #لینالونا #حجاب #کودک
📚آب هرگز نمی میرد💧حمید حسام
▫️کتاب آب هرگز نمی میرد روایت جانبازی است که از ابتدای دوران دفاع مقدس حضور فعالانه ای داشت. وی از ابتدای سال 62 فرمانده گردان 152 حضرت ابوالفضل (ع) لشکر 32 انصارالحسین (ع) بود که در این گردان تا بعد از عملیات کربلای 5 در سال 65 حضور داشت و به تعبیر سردار حسین همدانی نقش او در عملیات مرصاد مغفول ماند.حاج میرزا محمد سلگی راوی کتاب آب هرگز نمی میرد متولد نخستین روز فروردین ماه سال 1335 از روستای هادی آباد در فاصله 25 کیلومتری شهرستان نهاوند است که سومین فرزند خانواده شیخ علی محمد سلگی است. آب هرگز نمی میرد خاطرات این رزمنده عزیز را روایت می کند.🌱
۱۰۰ ت با تخفیف ۹۰ت
📱ثبت سفارش👇
@rahil125
#معرفی_کتاب #آب_هرگز_نمی_میرد
#خاطرات #دفاع_مقدس #سیره_شهدا #شهدایی #میرزا_محمد_سلگی
کتاب پیکِ روشنا 🌱
📚آب هرگز نمی میرد💧حمید حسام ▫️کتاب آب هرگز نمی میرد روایت جانبازی است که از ابتدای دوران دفاع مقدس
بخشی از کتاب👇
چشمم باز شد👀، دور و برم چند پرستار دیدم. یکی از آنها شورت پارچهای آورد که با کمک او و بقیه بپوشم، ملحفه را کنار زدند، دیدم پا ندارم.
روبروی اتاق، فرمانده لشکر حاج علی شادمانی ایستاده بود و داشت گریه میکرد.
هرچه فکر کردم کجا بودم و چه اتفاقی افتاده چیزی به یاد نیاوردم. بیمارستان در بانه بود. اما امکاناتی برای درمان نداشت. چند مسکن و سرم تزریق کردند چشمانم کمی سو گرفت، هنوز دانههای اشک را روی صورت فرمانده لشکر میدیدم که دست توی موهایم میکشید و دلداریم میداد.
در بیمارستان همان پوست نیمبند پای چپ را با قیچی کندند و هر دو پا مثل هم از زیر زانو قطع شدند و استخوانها از بالای زانوهای هر دو پا تا کشاله ران شکسته و پر از ترکش ریز..