eitaa logo
کتاب پیکِ روشنا 🌱
4.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
384 ویدیو
7 فایل
حال خوش شما با ما 🌱🌱 🌸#اینجا_جای_دنجیست🌸 + 🔹️دستینه های هنری . سوالات و سفارش : @rahil125 مدیر فروشگاه : @roshana21 . ساعت کار فروشگاه ۸ صبح الی ۱۹ . ۰۹۳۷۴۱۶۹۹۴۴ . کانال کتاب کودک👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624758C85b1c7abee
مشاهده در ایتا
دانلود
📚قصه های من و ننه آغا 🌸🌱این کتاب شامل 23 داستان جذاب برای گروه سنی کودک و نوجوان است. کتاب قصه های من و ننه آغا به موضوع خانواده و فرهنگ اصیل یزد می پردازد و نویسنده در این اثر در صدد حفظ و احیای فرهنگ بومی و محلی سال های نه چندان دور که در زندگی ماشینی امروز در حال فراموشی و از بین رفتن است. «آغا» به معنای بزرگ است که در یزد و برخی مناطق به مادرِ پدر «ننه آغا» گفته می شود. قیمت 88ت 🌱 برای ثبت سفارش 👇 @rahil125
🍉یه قاچ خوشمزه از کتاب نویسنده در بخشی از مقدمه می نویسد: به مادربزرگ پدرم می گفتیم ننه آغا. پدرم تک فرزند بود و ننه آغا با ما زندگی می کرد. شوهرش وقتی پدرم هفت ساله بود، از دنیا رفت و ننه آغا با اینکه زیبا بود دیگر ازدواج نکرده بود. ما هفت خواهر و برادر بودیم و با پدر و مادر و ننه آغا می شدیم ده نفر. ننه آغا بزرگتر خانواده بود و حرف آخر را او می زد. پدر و ماردم از او حرف شنوی داشتند و می دانستند حرف ها و تصمیم هایش درست و عاقلانه است. ننه آغا چاق و قد بلند و خوش قیافه بود. در فامیل احترام داشت. آشپزی اش عالی بود. مادرم قالی می بافت و به بچه های قد و نیم قدش می رسید و ننه آغا فکری برای ناهار می کرد. غداهای سنتی را بلد بود و با ساندویچ و ماکارونی و سوسیس کالباس میانه ای نداشت. چای را توی پیاله کوچک چینی می خورد. خواهرزاده های تهرانی اش که به یزد می آمدند دوست داشتند خانه ما بمانند و از دست پخت او بخورند. توی حیاط تنوری هیزمی داشتیم. خودش خمیر درست می کرد و نان می پخت. برای ورآمدن خمیر، به جای مخمرهای بازاری، از خمیر ترش استفاده می کرد...
تولد در سائوپائولو خاطرات کامیلا سلستینو 🌼🌱بازگشت از مسیرِ بی‌بازگشت آتئیست‌ها!» جمله‌ای برای معرفی کوتاه کتاب «تولد در سائوپائولو»، سومین اثر از مجموعه کتاب‌های ره‌یافتگان به مسیر حقیقی دین‌داری و بندگی است که به همت نشر عهدمانا روانه بازار نشر شده است. کتاب، داستان زندگی خانم کامیلا سلستینو است؛ دختری متولد سائوپائولوی برزیل. او در نوجوانی درگیر سوال‌های بی‌پایان و بی‌پاسخ ذهنش می‌شود و در قدم نخست و با نرسیدن به پاسخ‌های خود، با اعتقادات مذهبی خانواده مسیحی‌اش مخالفت می‌کند. بعد هم پا به مسیر آتئیست‌ها می‌گذارد و… تا این‌که در ۱۷ سالگی، با یک مسلمان آشنا می‌شود و در ادامه، مسیر زندگی‌اش کاملا تغییر می‌کند. ۸۵تومان ۱۵۲ صفحه 📱برای ثبت سفارش 👇 @rahil125
🌼🌱آویز های زیبامون هم به زودی ... در حال تولید 🥰 منتظرشون باشین جنس پلکسی ( شیشه ای )
به همین زیبایی ... به خدا بسپارش ... ❤ به زودی ...
📌یعنی این خرگوش ها هم کتابخون شدن اما هنوز بعضی ها کتابخون نشدن !!!!😂 تراش رو میزی هستن 🌱 | به زودی... دو روز دیگه سراغش رو بگیرین |
اینجوری هست 🌱🌱🌱
بشقاب پذیرایی چوبی سایز ۲۴در۱۲ سانتی متر جنس چوب و سنگ طبیعی قابل شستشو قیمت 55000تومان 🌱 برای ثبت سفارش و دیدن طرح و رنگ های موجود 👇 @rahil125
سلام ... صبحتون بخیر 🌱 📌خیلی مهم بود ... با تامل و دقت بخونیدش
«موقعیت سردار ملات» 😃 🌼🌱داستانی طنزدر بستر دفاع مقدس را روایت می کند.شخصیت اصلی داستان به نام«حسین پاینده» که یک شاگرد بنای نوجوان قمی است، عاشق شهرت است و با شروع جنگ،جبهه و فضای آن رازمینه ای مناسب برای شهرت ومعروفیت و محبوب شدن می یابد.نقطه جذاب داستان،اما ترس زیاد شخصیت داستان ازفضای جبهه و توپ وتانک و شهادت است.در نهایت عشق معروف شدن کار خودش را می کند وحسین پاینده بالاخره اعزام می شود.پاینده در جبهه به نام سردار ملات معروف می شود وسعی می کند در عین دوری ازفضای خطر،همنشین فرماندهان باشدو به هر نحوی که شده است نامی از او به میان بیاید. قیمت 55ت🌱 برای ثبت سفارش 👇 @rahil125
کتاب پیکِ روشنا 🌱
«موقعیت سردار ملات» 😃 #کتاب_نوجوان 🌼🌱داستانی طنزدر بستر دفاع مقدس را روایت می کند.شخصیت اصلی داستا
یه قاچ خوشمزه از کتاب🍉 وقتی مربی اعلام کرد:«برادر حسین پاینده نفراول شده!»انگار یک چای قندپهلو سرکشیدم.بااین که ازمیدان تیرتاپادگان دوباره پیاده برگشتیم،ولی انگار روی ابرها نشسته بودم ویک قوری چای جلویم بود؛هی چای برای خودم می ریختم هی سر می کشیدم.حرف های بچه ها حسابی سرحالم می آورد:«برای سلامتی تک تیراندازلشکر اسلام، صلوات!»،«سردار حسین پاینده..»، «وای به حال صدام!»ولی کم کم شوخی هایشان خطرناک شد:«تک تیراندازجایش جلوی جلوست.از خط مقدم هم جلوتر!»،«آره،می گویند غذا هم با منجنیق برایش می فرستند.»،«خوش به حالت»تا چندروزشوخی بچه ها ادامه داشت. وقت هایی که می گفتند:«سردار یا تک تیرانداز»کیف می کردم ولی وقتی صحبت ازخط مقدم و عملیات و شهادت بود خطرناک می شد.بالاخره هم شبِ قبل از اردو که توی آسایشگاه دورهم جمع بودیم بهشان گفتم:«راستش،من دلم نمی خواهد شهید شوم.دلم می خواهد بمانم و آخرجنگ را ببینم...