📃 برشی از کتاب:
آورده اند که زاهدی از جهت قربان، گوسپندی خرید، در راه قومی بدیدند، طمع کردند و با یکدیگر قرار دادند که او را بفریبند و گوسپند بِبَرند. پس یک تن از پیش درآمد و گفت: ای شیخ این سگ از کجا میآری.
دیگری بدو بگذشت و گفت: شیخ مگر عزم شکار دارد؟
سیّم بدو پیوست و گفت: این مرد در کِسوهی اهل صلاح است، امّا زاهد نمینماید، که زاهد را با سگ صحبت نباشد و دست و جامهی خویش را از او صیانت واجب دارد. از این نَسَق هر کس چیزی گفت: تاشکّی در دل او افتاد و خود را متهم گردانید و گفت: شاید بُوَد که فروشندهی این جادو بوده است و چشم بندی کرده؛ در حال گوسپند بگذاشت و برفت و آن جماعت بِبُردند.
📚 #کلیله_و_دمنه
👤 #ابوالمعالی_نصرالله_منشی (ترجمه)
✅ #کتاب_برش
عضو شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7