📃 برشی از کتاب:
آن شب باران آمده بود وسینه خیز رفتن بچه ها باعث شده بود تا گل و لای ها به لباس بچه ها بچسبد و باعث سنگینی آن شود. در نتیجه عقب برگشتن مشکل بود. مجروحین هم نمیتوانستند درگل و لای سینه خیز بیایند و مانده بودند، یک حالت عجیبی پیش آمده بود. درحینی که به دنبال بچهها میرفتم. دو تیر به دو پایم اصابت کرد به بچهها گفتم به عقب برگردند و خودم آنجا ماندم به علت خستگی بیش از حد بی سیم را که به دست خودم بود به یک از بچهها دادم. آنها که میتوانستند به پشت دژ رفتند و من و بقیه مجروحین در آنجا ماندیم تانکهای عراقی به طرف ما میآمدند تا ما را با خود ببرند...
📚 #شیر_شبهای_شلمچه
🖋 #جانمراد_احمدی
🌹 #شهید_محمدعلی_شاهمرادی
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh