📃برشی از کتاب:
چشمهای آدم از زبانش راستتر حرف می زند.
📚 #کلیدر
👤#محمود_دولتآبادی
#کتاب_برش
عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
«زندگانی کرده ایم خان عمو، یک بار زندگانی کرده ایم و هیچ آدمی در این دنیا بیش از یکبار زندگانی نمی کند. خوب اگر نگاه بکنی می بینی که زندگانی کرده ایم. زندگانی یکبار است و بیش از یکبار هم نیست. و ما یکبار زندگانی کرده ایم. یک بار است زندگانی. یک بار. همان یکبار که نسیم صبح را به سینه فرو می دهیم، همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می نشانیم، همان یک بار که سیبی را گاز می زنیم و همان یک بار که تن را در آب می شوییم و همان یک بار که سوار بر اسب در دشت تاخت می کنیم؛ یک بار... یک بار و نه بیشتر. بعد از آن دیگر تمام عمر را ما دنبال همان چیزها می دویم، بعد از آن دیگر تمام مدت را به دنبال همان طعم اولین زندگانی هستیم. در پی لذت اول. سیب را به دندان می کشیم تا طعم بار اول را در آن بیابیم. آب را سر می کشیم تا لذت رفع عطش بار اول را پیدا کنیم. در آب غوطه می زنیم تا به شوق بار اول برسیم و نسیم را می بلعیم تا نشانی از آن اولین نسیم بیابیم. زندگانی یک بار است در هر فصل... تو چه می پنداری، ستار؛ تو در باره زندگانی چه فکر می کنی؟»..
📚 #کلیدر
👤 #محمود_دولتآبادی
#کتاب_برش
عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
پایان غروب، نشانی به جز تیرگی نیست.تپه ماهورها، هراسه های نشانده شده در زمین، خانه ها، خرابه ها، تک مردمی که از راه در گذرند، همه در شکم شب فرو رفته اند و چیزی جز پَرهیبی از ایشان به چشم نمی آید. دم به دم شب پیش تر می خزد. سیاهی سیاه تر می شود. زیور همچنان ایستاده است و چشم می دواند. بیهوده است. نشانی از مردش نیست. باد ملایم نیشابور می وزد. بال های چارقد زیور به نرمی می لرزند. پاچینش در باد کشیده می شود. شب، او را هم در شولای خود پیچیده است، ستاره های بالای سر! بر درخشش ستاره ها افزوده می شود. جرقه تر از همه _مثل همیشه_ ستاره شبکِش. بر هر پهندشتی، در هر دره ای و کنار هر بیشه ای که محله بار انداخته، زیور بی دیدار این ستاره سر بر بالین نگذاشته است. ستاره ی درخشان. الماسی در پرتو آفتاب.
اما چرا از گل محمد خبری نیست؟
📚 #کلیدر
👤 #محمود_دولتآبادی
#کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
سنگ تاب میآورد. نعره ی آسمان و تابش آفتاب و سرمای نیمه شبانه را تاب میآورد. سنگ بر جای چسبیده است. بی جنبشی ، سرشتِ آن است، می تواند تا پایان دنیا خاموش نشسته بماند.
اما آدم؟
تپش و جنبش دمی او را وا نمی گذارد. چیزی، چیزی شناخته و ناشناخته همواره درون او می جوشد. بر افروختگی اش را برای همیشه نمیتواند پنهان بدارد. تاب و دوامش را کش و مرزی نیست. سرانجام فواره میزند و از خود بدر می ریزد. چشمه گون برون می جوشد.
یا اینکه آرام،
آرامتر،
قطره قطره،
دلمایه ی خود را واپس می دهد.
به اشکی، به کلامی، یا به فریادی.
به تیغه ی خنجری ، به ارژنی ، یا به شلیکی!
📚 #کلیدر
👤 #محمود_دولتآبادی
✅ #کتاب_برش
عضو شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
به عقیده من بیشتر مردم، بیشتر وقتها دروغ میگویند. نه بیشتر مردم، که همه مردم همه وقتها دروغ میگویند! فقط وقتهایی که تنها هستند، ممکن است راست هم بگویند. اما به ندرت! چون آدم وقتی هم که تنها میشود، تنهاییاش پر است از دروغهایی که در میان جماعت و با دیگران گفته بوده. حق هم دارند که دروغ بگویند، ارباب؛ چون که حقیقت آدم را دیوانه میکند! این است که آدمها دروغ میگویند و عیبی هم نیست. چه عیبی دارد؟ وقتی که همه به هم دروغ میگویند دیگر عیب این کار در کجاست؟
📚 #کلیدر
🖋 #محمود_دولتآبادی
✅ #کتاب_برش
با ما همراه شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
پیرمرد، گردن کوتاه خود را میان شانههای پهنش فرو برده و خاموش بود. نه حال، که همیشه بی زبان و بی کلام بود. گاهی، تنها گاهی تک کلمه ای از میان لبها به بیرون پرتاب میکرد. نه به جهتی و مقصودی. نه. کلمه را در هوا رها میکرد. میپراند. از خود دورش میکرد. مثل اینکه از جانش لبریز شده باشد. فزون از گنجایش. و این بیشتر وقتها نه کلمه، که صدا بود. صدایی نامفهوم. صدایی که خود پیرمرد میتوانست بداند چیست. اما چه اهمیتی داشت؟ کلمه، صدا، یا هر چیز دیگر، در نظر پیرمرد همان کاربرد معمول را نداشت. تکه ای زیادی بود که پیرمرد از روح خود بیرونش میانداخت. یک جور واکنش. انگار یک حرکت ناگهانی دست، بالا انداختن شانه، یا تکان دادن سر. پرهیز از خروش بود. دور ماندن از انفجار. سنگ صبوری کو؟
📚 #کلیدر
🖋 #محمود_دولتآبادی
✅ #کتاب_برش
با ما همراه شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
هر آدم نهری ست که کله به خاشاک و سنگ میکوبد و راه خود میرود؛ همهمه و آوای دیگر نهرها نه که راه او برگردانند، بلکه آهنگش را کندتر یا تندتر می کنند.
📚 #کلیدر
🖋 #محمود_دولتآبادی
#کتاب_برش
با ما همراه شوید 👇
https://eitaa.com/ketabboresh
گل محمد گفت:
اگر بنا باشد کسی از ما بماند، همان بِهْ که تو بمانی. کینه تو به کار این دنیا بیشتر میآید تا عشق من.
📚 #کلیدر
🖋 #محمود_دولتآبادی
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
بیگ محمد : هیچ وقت عاشق بوده ای ستار؟
ستار : عاشق زیاد دیده ام.
بیگ محمد : راه و طریقش چه جور است عشق؟
ستار: من که نرفته ام برادر!
بیگ محمد : آنها که رفته اند چه؟ آنها چه می گویند؟
ستار: آنهاکه تا به آخر رفته اند، برنگشته اند تا چیزی بگویند......
📚 #کلیدر
🖋 #محمود_دولتآبادی
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
می خواهم حکم کنم سرت را ببرند؛ چه وصیت داری؟
▫️هیچ
▪️کسانت اینجا هست؛ پسرت را می خواهی ببینی؟
▫️نه
▪️زنت را چه؟
▫️نه
▪️مادرت؟
▫️نه
▪️چرا؟ قلب در سینه نداری؟
[گل محمد لبخندی زد]
▪️از چه می خندی؟
[گل محمد پلکهایش را فروبست و گفت]
▫️از پا افتادنِ مرد ؛ دیدنی نیست…
📚 #کلیدر
🖋 #محمود_دولتآبادی
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh
📃 برشی از کتاب:
عشق. همان نیروی لایزال که بنده و کدخدای نمی شناسد. ارزشی شایانِ آدمی و خود ویژه ی او. از گریبان فقر هم عشق سر می کشد.
📚 #کلیدر
🖋 #محمود_دولتآبادی
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/ketabboresh