2.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند دقیقه ای نگذشت که دیدم با کلی دبه آب و قالب و یخ و بطری های شهد آمد.
چند روز قبل از عملیات ، یک گونی شکر و یک شل آبلیمو از لجستیک آورده بودیم و با جوشاندن آب و شکر، شهد درست کرده بودیم تا در آن گرمای طاقت فرسا بدهیم به رزمنده ها.
سید ابراهیم با بوق ممتد میآمد. شادی کنان سرش را از پنجره ماشین بیرون آورده بود و میگفت : مبارکه، پیروزی مبارک!
#سرباز_روز_نهم
📚 @ketabche_online | کتابچه
افرادی رو که همه به چشم اراذل و اوباش به اونها نگاه میکردیم، مصطفی جذب هیئت میکرد و بچه های خوبی میشدن...
#سرباز_روز_نهم
💡کتابچه؛ رسانه ای برای اندیشیدن
📒 @ketabche_online
روزی به من گفت : ابوالفضل ما به هیئت میایم حسین حسین میگیم و به سرو سینه میزنیم، بعدم بیرون میریم، اینطوری بدرد نمیخوره...
#سرباز_روز_نهم
💡کتابچه؛ رسانه ای برای اندیشیدن
📒 @ketabche_online
سوریه که بودیم،
درباره شهادت حرف زدیم،
مصطفی میگفت من فعلا نمیخواهم شهید بشوم
باید برای مبارزه با اسرائیل آماده بشوم...
#سرباز_روز_نهم
💡کتابچه؛ رسانه ای برای اندیشیدن
📒 @ketabche_online
روزی گفت : مامان هیئتی راه انداختیم به اسم هیئت حضرت ابوالفضل. خیلی خوشم آمد، آنقدر که همینطور بی اختیار اورا بوسیدم.
#سرباز_روز_نهم
💡کتابچه؛ رسانه ای برای اندیشیدن
📒 @ketabche_online
روش تربیتی مصطفی فقط یک کلمه بود...
#سرباز_روز_نهم
💡کتابچه؛ رسانه ای برای اندیشیدن
📒 @ketabche_online
مصطفی در قبال نوجوانها احساس پدری داشت!
#سرباز_روز_نهم
💡کتابچه؛ رسانه ای برای اندیشیدن
📒 @ketabche_online
برای حقوق بچه ها از جیب خودش هزینه میکرد.
#سرباز_روز_نهم
💡کتابچه؛ رسانه ای برای اندیشیدن
📒 @ketabche_online