کتاب نفرین جسد📚
درباره این کتاب👇
مهناز دانشجوی جوانی که برای امرار معاش خود دنبال کار میگردد از سمت دوستش زهرا به خانوادهای معرفی میشود که برای خانم خانه دنبال همدم میگردند. مهناز وارد خانهباغی که روبهروی دریا قرار دارد میشود و تازه این شروع ماجرایی ترسناک و خطرناک است.
مهناز شبها چیزهایی میبیند و صداهایی میشنود که یقین پیدا میکند در این خانه روح یا ارواحی رفت و آمد دارند، مخصوصا خانهای که در انتهای باغ است. این کتاب شما را به قلب یک ماجرای ترسناک میبرد و کاری میکند خون در رگهایتان منجمد شود.
#نفرین_جسد
#وحشت
کتاب بچه رزمری📚
درباره این کتاب👇
رزماری و گای، پس از مدتها بالاخره به آرزویشان میرسند و آپارتمان بزرگی را در خیابان برمفورد اجاره میکنند. آنها آنقدر از اینکه چنین موقعیتی بهدست آوردهاند خوشحال هستند که به شایعات مرموزی که در مورد ساختمان جدیدشان بر سر زبانهاست توجهی نمیکنند. رزماری مدتی است که به فکر بچهدار شدن است اما گای که یک هنرپیشه تئاتر است، ترجیح میدهد مدتی صبر کنند تا او از نظر حرفهای پیشرفت کند و وضعیت باثباتتری پیدا کند.
زوج جوان در آپارتمان جدیدشان با آقا و خانم کاستوت آشنا میشوند. رزماری از این زوج میانسال چندان خوشش نمیآید اما گای مدام با آنها رفتوآمد میکند و همنشینی با آنها را دوست دارد. بعد از مدتی گای در نمایشنامهای که در دست اجرا دارند جانشین یکی از هنرپیشههای نقش اصلی میشود که سانحهای برایش روی داده. او با این ارتقای ناگهانی در شغلش، نظر خود را تغییر میدهد و حالا اوست که به رزماری اصرار میکند تا هرچه زودتر بچهدار شوند.
سال ۱۹۶۸ رومن پولانسکی با بازی میا فارو، جان کاساوتیس، روث گوردون و سیدنی بلکمر فیلم سینمایی این اثر را ساخت.
#بچه_رزمری
#وحشت
کتاب راه باریک آزادی📚
برشی از این کتاب👇
«آزادی آسان به دست نمیآید. بسیاری از ملتها از ناکارآمدی دولتهایشان رنج میبرند و در قفس هنجارها و سنن گرفتارند. دیگران محکوم به لویاتان مستبدند. دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون در این تصویرسازی بسیار اصیل و سیرابکننده به سیاحت از میان تمدنها در طول اعصار و امصار میپردازند. دستاوردی چشمگیر که تنها از پس آنها برمیآید و به نظر میرسد قرار است کارنامه درخشان کتاب چرا ملتها شکست میخورند را تکرار کند.»
#راه_باریک_آزادی
#تاریخ
کتاب صوتی راه باریک آزادی که اثر دیگری از نویسندگان کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟» است، پرسیده که چرا حرکتهای آزادیخواهانه و انقلابها در بعضی موارد بهجای آزادی به هرجومرج و آشوب بیشتر منجر میشود. از منظر نویسندگان این کتاب، همهٔ بدبختیهای جهان از فقدان آزادی است که قدمت آن به اندازهٔ تاریخ بشر است. این نویسندگان برای نشاندادن این فرضیهٔ بنیادین خود علاوهبر اینکه نگاهی به تاریخ کلاسیک جوامع دارند، از تحولات معاصر جهان هم بهره میجویند. در این کتاب به امنیت، آزادی، توسعه، تعادل و تعامل میان جامعه و دولت پرداخته شده است. به نظر میرسد «آزادی» و «امنیت» دو موضوع کهن هستند که پیوندی ناگسستنی با زیست انسانی دارند. بسیاری از فلاسفه از گذشته تابهحال به امنیت و آزادی پرداختهاند. برخی آزادی را بر امنیت تقدم میبخشند و برخی امنیت را بر آزادی و برخی هم بر تعامل میان آنها تأکید میگذارند. نویسندگان به تأسی از «جان لاک» بر این باورند که آزادی باید با مردمانی آغاز شود که از خشونت، ارعاب و دیگر اقدامات نادرست رها هستند. مردم باید بتوانند آزادانه درمورد زندگی خود دست به انتخاب بزنند و ابزارهایی برای انجام این کار بدون ترس از مجازات داشته باشند. نکته این است که بدون امنیت، آزادی محقق نمیشود و نیز آزادی، شکننده است.
دارون عجم اوغلو (اقتصاددان و استاد مؤسسهٔ MIT) و جیمز ای رابینسون (دانشمند علوم سیاسی در دانشگاه شیکاگو) با اشاره به حماسهٔ گیلگمش به این پرداختهاند که راهحل مهار خشونتها علاوهبر آزادی و قانون، کنترل اقتدار دولت و محدودکردن آن به قیود است. استدلال این نویسندگان در کتاب حاضر این است که برای ظهور و شکوفایی آزادی، هم دولت و هم جامعه باید قوی باشند. یک دولت قوی برای کنترل خشونت، اجرای قوانین و تأمین خدمات عمومی و برای یک زندگی که در آن مردم در انتخاب زیست و دنبالکردن خواستهای خود توانمند باشند، حیاتی است. یک جامعهٔ قدرتمند و بسیجشده میتواند دولت قوی را کنترل و مقید سازد. آنها معتقدند دولت و جامعه یکدیگر را متوازن میسازند؛ در همین راستا به غور در تاریخ پرداخته و شواهد بیشماری را از جزایر هاوایی و آمریکا گرفته تا دل آفریقا و اروپا و آسیا و در دورههای مختلف حیات بشری بیرون آوردهاند. یکی از ویژگیهای بارز کتاب صوتی حاضر را در این دانستهاند که نویسندگان از اصطلاحات، استعارات و تشبیهاتی برای تبیین منظور خود استفاده کردهاند؛ از آن جمله میتوان به «اقتصاد قفسوار»، «رشد ژانوسی»، «قانون پاروشکسته» و «ملکهٔ سرخ» اشاره کرد.
#راه_باریک_آزادی
#تاریخ
کتاب جنایت جردن📚
معرفی این کتاب👇
«جنایت جردن» اولین رمان از مجموعه رمانهای پلیسی علیرضا محمودی است. محمودی مدتها است به عنوان روزنامهنگار، منتقد سینما و فیلمنامه نویس کار میکند. او متولد ۱۳۵۰ است و علاوه بر فعالیتهای مطبوعاتی، کارگاههای نویسندگی زیادی هم برگزار کرده است. هوشنگ توانا کارگاه قهرمان این مجموعه رمان است که با قتلی فجیع روبهرو میشود. او افسر نیروی انتظامی و باتجربه است. توانا در این رمان با دستیار تازهاش درست در روزهای پایانی سال با پرونده همایون شمیم روبهرو میشود. توانا سوابق درخشانی در نیروی انتظامی دارد، تندخو و عملگرا است و اصولی خاص خودش دارد. همایون شمیم در آپارتمان خود در خیابان جردن به قتل رسیده و توانا باید برای حل و فصل این پرونده به دنبال جمعآوری اطلاعات برود تا داستان به تدریج کامل شود. خواننده با یادداشتهای روزانه توانا در این پرونده همراه میشود. علیرضا محمودی برای نوشتن این رمان و رمانهای دیگر این مجموعه و خلق شخصیت هوشنگ توانا سالها مطالعه و تحقیق کرده است. اگر از خواندن داستانهای پلیسی لذت میبرید، از این داستان چندین برابر لذت خواهید برد چون اولین بار است که در ادبیات جنایی ایران هم سروکله یک کاراگاه واقعی پیدا میشود. شخصیتی که خوب ساخته و پرداخته شده و باورپذیر و جذاب است.
#جنایت_جردن
#جنایی
کتاب ترکیب بندی در سرخ📚
معرفی این کتاب👇
رمان «ترکیببندی در سرخ» سومین رمان مهام میقاتی پس از «گرمازده» و «پیوند زدن انگشت اشاره» است. این رمان درباره فریدون، داور ۲۹ ساله لیگ دسته دوم فوتبال است که به خاطر ناکامیها، عقدهها و فقرش، تصمیم به دزدی میگیرد. او با همخانهاش نقشه سرقت از یک سوپرمارکت را میکشد، سوپرمارکتی که صاحبش، صاحبخانه سابق او است. بعد از کش و قوسهای زیاد، نقشه آنطور که فریدون و رفیقش انتظار دارند، پیش نمیرود و آنها ناچار به گریز از شهر و فرار به سوی شمال میشوند. در یکی از شهرهای کوچک شمالی سرنوشت این دو دزد تازهکار با چند نفر دیگر که یکی از آنها مجرمی فراری است گره میخورد. داستان مهام میقاتی مهیج، معماگونه و غیرقابل پیشبینی است و آدمها به یکباره خود را در یک هزارتو میبینند. میقاتی در این رمان بر تاثیر خشونت در زندگی آدم ها تاکید دارد. او با انتخاب شخصیت های روشنفکر سرخورده و هدایتشان به سمت انتقام و خشوت، روند فروپاشی اخلاقی و شخصیتی آنها را در این رمان به خوبی نشان داده است.
#ترکیب_بندی_در_سرخ
#جنایی
کتاب قول📚
درباره این کتاب👇
رمان قول که در سال ۱۹۵۷ منتشر شد، داستان یک کاراگاه در آستانه بازنشستگی را روایت میکند. ماتئی یک کاراگاه درآستانه بازنشستگی است. او بسیار باهوش و توانمند است و همکارانش تحسینش میکنند. درست در آخرین روز کاری ماتئی در دفترش، به او خبر میرسد که جسد تکه تکه شده دختربچهای را در جنگل پیدا کردهاند. ماتئی به مادر دختر مقتول، قول میدهد که قاتل فرزندش را پیدا و او را تسلیم عدالت کند، اما این قول چندان آسان نیست و زندگی او را تغییر میدهد.
در سال ۲۰۰۱ فیلم قول نیز بر اساس رمان دورنمات به کارگردانی شون پن و با بازی جک نیکلسون در نقش ماتئی ساخته شد.
قهرمانهای دورنمات انسانهاییاند با خصوصیتی دوگانه. از سویی سادهلوح و از سوی دیگر دنیادیده و باتجربه؛ از سویی اسیر دست مرگ و از سوی دیگر اسیر نعمات زمینی و شکم. از سویی در پی برقراری عدالت و از سوی دیگر قانونشکن و به عبارتی فاسد، که دست به هر دوزوکلکی میزنند تا عدالت را به سبک و سیاق خود اجرا کنند.
#قول
#جنایی
صبح روز بعد راه افتادیم. دمدمای سحر ــ برای اینکه بتوانم کمی بخوابم ــ دو تا آرامبخش خورده بودم و هنوز منگ بودم. هوا هنوز درست روشن نشده بود، گرچه مدتی از روز میگذشت. گوشهای از آسمان مثل فلز میدرخشید. غیر از این فقط ابرها بودند که اینسو و آنسو میرفتند، سنگین، بدون عجله و پربرف؛ انگار زمستان هنوز این بخش کشور را ترک نکرده بود. شهر در محاصرهٔ کوهها بود، اما کوهها عظمتی نداشتند و بیشتر به کپههای خاک شباهت داشتند. انگار گورِ بزرگی کنده باشند. خود خور هم سنگی، خاکستری، با ساختمانهای بزرگ اداری. نمیتوانستم باور کنم که در این منطقه انگور میکارند. سعی کردیم برویم داخل محلهٔ قدیمی شهر، اما با آن اتومبیل بزرگ راه را اشتباه رفتیم، وارد کوچههای بنبست و خیابانهایی یکطرفه شدیم، و بالاجبار باید برای خارجشدن از آن هزارتوی خانهها و ساختمانها دندهعقب میرفتیم که کار دشواری بود؛ تازه خیابانها یخزده هم بودند، و وقتی بالاخره از شهر بیرون آمدیم، خوشحال شدیم، گرچه من موفق نشده بودم چیزی از این شهر قدیمی اسقفنشین ببینم. مثل یک فرار بود. خسته و مثل سرب سنگین، داشتم چرت میزدم؛ لابهلای ابرهایی که تا زمین پایین آمده بودند.
درهای سایهوار از کنارمان گذشت، بیحرکت از فرط سرما. نمیدانم چهقدر طول کشید. بعد بهطرف دهکدهٔ نسبتآ بزرگی رفتیم ــ شاید شهرکی بود ــ بااحتیاط، تا اینکه بهیکبار همهجا غرق آفتاب شد، غرقِ نوری آنچنان پرقدرت و کورکننده، که برفها را آب میکرد. از سطح زمین مِه سفیدرنگی برمیخاست و بهطرز غریبی فراز دشتهای پوشیده از برف را میگرفت و باز جلوی دید من به دره را میپوشاند. انگار داشتم خواب بدی میدیدم، مثل جادوزدهها، انگار که من نباید هرگز این سرزمین، این کوهها را درست تماشا میکردم. باز خستگی به سر وقتم آمد، ترق ترق ناخوشایند شنی که روی جاده پاشیده بودند هم اضافه شد؛ نزدیک پلی اتومبیل سُر خورد؛ بعد ستونی از خودروهای ارتشی گذشتند؛ شیشه آنقدر کثیف شد که برفپاککنها نمیتوانستند تمیزش کنند. ح. کمی بدخلق کنار دستم پشت فرمان نشسته بود، در فکر فرورفته، متمرکز روی جادهٔ پرپیچ وخم. پشیمان شدم که چرا دعوتش را قبول کردهام، لعنتی به آن ویسکی و به قرصهای آرامبخش فرستادم. اما بهتدریج وضع بهتر شد. باز میشد دره را که صفایی پیدا کرده بود، دید. همهجا مزرعه و کشت وکار، به طور پراکنده هم کارخانه و کارگاهی، همهچیز پاک و ساده، جاده دیگر بدون برف و یخ، فقط درخشان از فرط خیسی، اما مطمئن، طوری که میشد با سرعتِ قابل قبولی راند. کوهها جا باز کرده بودند، دیگر احساس خفگی به آدم نمیدادند. در پمپ بنزینی نگه داشتیم.
#قول
#جنایی
کتاب فهرست مهمانان📚
درباره این کتاب👇
کتاب فهرست مهمانان انتخاب باشگاه کتاب ریز ویترسپون و از پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز بوده است. داستان کتاب فهرست مهمانان، اثر لوسی فولی، حول موضوعاتی متنوع و متناقض از جمله دوستان قدیمی، کینههای گذشته، خانوادههای خوشبخت و حسادتهای پنهان میگذرد. همهی مهمانان رازی دارند، همهی مهمانان انگیزهای دارند و یکی از مهمانان، این عروسی را زنده ترک نخواهد کرد! در کتاب فهرست مهمانان، در یک مراسم عروسی، جسد یکی از مهمانان پیدا میشود و زمانی که یک طوفان خشم خود را در جزیرهای که عروسی در آن گرفته شده رها میکند، همه به دام میافتند.
#فهرست_مهمانان
#جنایی
در کمال تعجب، امروز هوا گرم بود، حداقل، طبق استانداردهای این ناحیه. ولی احتمالاً، فردا اینطور نباشد. طبق اخبار هواشناسی رادیو، باید انتظار باد را داشته باشیم. اینجا نهایت هر نوع هوایی را تجربه میکنیم؛ معمولاً طوفان جزیره خیلی شدیدتر از شهر است. انگار تمام توانش را صرف ما میکند و وقتی به شهر میرسد، خسته است. هنوز هوا آفتابی است، ولی بعدازظهر، سوزن فشارسنج قدیمی راهرو از معتدل روی متغیر رفت. پس، فشارسنج را برداشتم. دلم نمیخواهد عروس آن را ببیند. البته، فکر نمیکنم با این چیزها وحشت کند. بیشتر از آن دسته آدمهایی است که عصبانی میشوند و دنبال کسی میگردند تا او را سرزنش کنند. این را هم میدانم که اول از همه، انگشت اتهامش چه کسی را نشانه میرود.
وارد آشپزخانه میشوم و میگویم: «فردی، میخوای کارهای شام رو شروع کنی؟»
«آره. همه چیز تحت کنترله.»
امشب، طبق دستورپختِ آبگوشت ماهی سنتی ناحیهٔ کانِمارا، ماهی کبابی میخورند، یعنی ماهی دودی با خامهٔ فراوان. وقتی برای اولین بار به اینجا آمدم، این غذا را امتحان کردم. آن زمان، هنوز آدمها اینجا زندگی میکردند. امروز عصر، غذا باید اشرافیتر باشد، چون مهمانها اشرافیاند، یا حداقل، بهنظرم دوست دارند اینطور به خودشان نگاه کنند. باید دید وقتی شروع به نوشیدن میکنند، چه اتفاقی میافتد.
#فهرست_مهمانان
#جنایی
امروز چند تا کتاب طنز معرفی میکنیم 😉
امیدوارم دلتون شاد باشه✨
کتاب از پشت میز عدلیه📚
برشی این کتاب👇
«اولین روز کاریام هنوز شعبهای به من اختصاص داده نشده بود و در شعبهای در غیاب و به جانشینی قاضیِ دیگری، که در مرخصی استعلاجی بود، مستقر شدم. تا نزدیکهای ظهر خبری نبود. نه کسی آمد و نه پروندهای روی میز قرار گرفت؛ تا اینکه بالاخره مدیر دفتر پروندهای روی میز گذاشت و گفت «این پرونده از کلانتری برگشته، مراجعهکننده هم پشت در منتظره.» با متانت بسیار، کمی خودم را جمعوجور، یقهٔ کتم را مرتب و صدایم را شبیه دوبلر آلن دلون کردم و گفتم «به اربابرجوع محترم بفرمایید تشریف بیارن داخل.»
پیرمردی حدوداً هشتادساله وارد شد. درحالیکه همچنان صدای دوبلر آلن دلون دایورت شده بود روی حنجرهام، پرسیدم «پدرجان موضوع چیه؟» پیرمرد آذری گوشش بهغایت سنگین بود و کلمهای فارسی بلد نبود. پرونده را باز کردم، گزارش کلانتری در نهایت بدخطی نوشته شده بود و من هم آن زمان ناتوان از خواندن بدخطی؛ یعنی از خط سنسکریت بیشتر سر درمیآوردم تا از آن گزارش کلانتری. حدس زدم موضوع پرونده ضربوجرح عمدی است؛ چرا که در پرونده عکس مرد جوانی وجود داشت که دور یکی از چشمهایش کبود بود. احتمالاً این کبودی از یک مشت محکم ناشی میشد، اما از کجا معلوم! شاید هم این تصویر یک جاعل حرفهای اسکناس بود که هنگام چاپ اسکناسِ دو هزارتومانی دستهای جوهریاش را دور چشمش مالیده بود. شاید هم پروندهٔ تصادف رانندگی بود و آن عکس هم یکی از سرنشینان خودرو بوده که در لحظهٔ تصادف از صندلی عقب با چشم پرت شده بود روی دنده.»
#از_پشت_میز_عدلیه
#طنز
چرا امین تویسرکانی این خاطرات در قالب طنز نوشته شده است، خود نویسنده در این باره میگوید:
«اول اینکه سالهاست طنز مینویسم و تقریباً مدل دیگری بلد نیستم بنویسم. من حتی گهگاه در آرایی هم که صادر میکنم، کاملاً به صورت زیرپوستی، تیکهای میاندازم و طنزی میپرانم. دوم اینکه جَو و اتفاقات دادسرا آنقدر تلخ و زمخت است که دیگر نیاز به مرثیهسرایی ندارد؛ بلکه قلم طنزی باید تا بتوان این زشتیها و تلخیها را خواندنی و دلپذیر کرد.»
امین تویسرکانی که تاکنون دوبار برگزیده جشنواره طنز مکتوب نیز بوده است هدف خود را از نوشتن این خاطرات در قالب طنز، کمکردن فاصله میان جامعه و قضات ذکر کرده است. او عقیده دارد بین مردم و قاضیها یک قهر قدیمی وجود دارد و این به دلیل تصویری است که رسانهها، بهویژه صداوسیما از قضات به مردم میدهند:
«قاضی در تلویزیون و سینما پیرمردی هفتادساله است با کتوشلوار خاکستری و یقهٔ دیپلمات و ریش بلند که با خودش هم قهر است و مدام با گوشتکوبش روی میز میکوبد و تنها جملهای که بلد است این است که «نظم جلسه را رعایت کنید.» اما اگر سری به دادگستری بزنید میبینید که بسیاری از قُضاتْ جوان و امروزی هستند؛ تعداد بسیار زیادی قاضی خانم در دادگستری کار میکنند؛ مدل و رنگ لباس قُضات اکثراً مثل سایر مردم است؛ قُضات در جلسات رسیدگی عصا قورت ندادهاند، بلکه گاهی با مراجعهکنندگان خوشوبش و شوخی میکنند؛ کلاً در دادگستری گوشتکوبی وجود ندارد؛ بسیاری از قُضات به سینما و سایر اتفاقات فرهنگی و هنری علاقه دارند؛ قُضات شعر میخوانند و صد البته گونههای نادری از آنها طنز مینویسند.»
#از_پشت_میز_عدلیه
#طنز