eitaa logo
📚 کتاب دونی | مطالعه رایگان !
1.5هزار دنبال‌کننده
316 عکس
14 ویدیو
8 فایل
🌟اینجا پر از کتاب هست... 🍄 محتوای کلی کتاب جذاب رو بهت معرفی میکنیم بدون اینکه خسته بشی... 🎁مسابقه هم داریم با کلی هدیه باحال.... ☺️اگه کتابی رو خواستی معرفی کنی و یا سوالی داشتی در خدمتم.... 💌راه ارتباطی: ......... @seyed_ali_miri.........
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب امید در تاریکی📚 برشی از کتاب 👇 «این کتاب در دفاع از چیزی نوشته شد؛ برای شهامت دادن به کنش‌گرانی که در بخشی از رویاها و ارزش‌های من سهیم‌اند. ما همگی به نحوی کنش‌گر هستیم، چون اعمال ما (و بی‌عملی‌های ما) تاثیر دارند. و کتاب علیه چیزی هم نوشته شد؛ ذهنیت سرخورده و بی‌اعتنایی که زیاده از حد شایع است. ما طوری از سیاست حرف می‌زنیم انگار سیاست یک عمل کاملاً عقلانی در دنیای قباله‌ها و قدرت‌ها است، دیدگاه ما به دنیا و نحوهٔ عمل ما درون آن ریشه در هویت‌ها و عواطف دارد. به بیان دیگر یک زندگی درونی در سیاست وجود دارد و من می‌خواستم به آن‌جا برسم و بذری بکارم. از ۲۰۰۳ به این سو روانهٔ جاده‌ها شدم و از امید، تغییر، جنبش‌های جامعهٔ مدنی و قدرت روایت‌ها حرف زدم. با استقبال پرشور مردمی که خود مستقلاً به نسخه‌های خاص خودشان از ایده‌هایی که می‌گفتم رسیده بودند و مردمی که خواستار شهامت یافتن یا دیدگاه‌های بدیل بودند مواجه شدم. گاهی با تلخی، سرخوردگی و گاهی خشم هم روبرو می‌شدم. نخست برایم عجیب بود که حرف زدن از امید بعضی افراد را عصبانی می‌کند.
کتاب رهبر عزیز📚 برشی از کتاب👇 «انگار متوجه مطلب نیستی ها؟ هیچ آینده‌ای برای من وجود نداره. تو حداقل تو پیونگ‌یانگی، جایی که آدم می‌تونه با کار سخت زندگیش رو جلو ببره. تو حتی تونستی شغلت رو انتخاب کنی. این جا، بهترین کاری که می‌تونم بکنم اینه که جون بکنم تا وعده‌ی غذایی بعدیم رو جور کنم. حتی اگه غذای امروز جور بشه، باید نگران فردا باشم. و فرداش. تمام مدت بیداری از این می‌ترسم که دوباره می‌تونم غذا بخورم یا نه. وضع زندگی من بهتر از حیوون‌ها نیست. توی ایستگاه با چشمای خودت دیدی. می‌دونی که احوال‌پرسی قبلا چطور بود: غذا خوردی؟ اما الان نمیشه این رو بگی، چون چی می‌خوای جواب بدی؟ نه، نخوردم، حالا چه غلطی می‌تونی بکنی؟ متوجه نیستی؟ بیرون پیونگ‌یانگ اوضاع متفاوته. و توی پایتخت با این مسائل روبه‌رو نیستین، ها؟ به جایی که اشاره می‌کرد نگاه کردم. روی دیوارهای دو طرف بازار به جای لیست قیمت اجناس، با رنگ سیاه شعارهایی نوشته شده بود. «کسانی که از قوانین رفت‌وآمد سرپیچی کنند، به مرگ با جوخه آتش محکوم می‌شوند!»، «کسانی که غذا احتکار کنند به مرگ با جوخه آتش محکوم می‌شوند!» شعارها چنین القا می‌کردند که هر اشتباهی مرگ با جوخه آتش در پی دارد.»
کتاب استالین📚 درباره این کتاب👇 این کتاب زندگی‌نامه‌ کامل ژوزف استالین، رهبر شوروی، از کودکی تا مرگ، است. ادوارد رادزینسکی، نویسنده‌ کتاب، چند زندگی‌نامه دیگر نیز درباره‌ شخصیت‌های تاریخی روسیه نوشته است و همچنین به نوشتن نمایش‌نامه هم شهرت دارد. او در نوشتن این زندگی‌نامه از اسناد و مدارکی فوق‌ محرمانه استفاده کرده است که پیش از فروپاشی شوروی در دسترس نبوده‌اند و این‌گونه از چند راز بزرگ، از جمله راز مرگ استالین پرده برداشته است. رادزینسکی، بدون این که دست به تحریف وقایع بزند، روایتی نسبتاً دراماتیک از زندگی استالین و تاریخ روسیه در آن سال‌ها ارائه می‌دهد. چنان‌که خود رادزینسکی می‌گوید، هدفش بیش از نمایش شخصیت استالین، توصیف زمانه‌ای بوده که دیگر گذشته و از یاد رفته است. استالین مستقیماً از زبان روسی ترجمه شده و در سال ۱۳۹۴ برنده‌ جایزه‌ کتاب سال شده است.
در زیر آسمان سال ۱۸۷۸، در پس‌زمینهٔ کوه‌های دوردست، گوری در خواب است، شهرک کوچکی که ایوسیف جوگاشویلی یا سوسو ــ آن‌طور که مادر به گرجی پسرش را صدا می‌زد ــ در آن‌جا به دنیا آمد. گورکی که در اواخر سدهٔ نوزدهم قفقاز را زیر پا می‌گذاشت، گوری را چنین توصیف می‌کند: «شهرک واقع در مصب رود کورا چندان بزرگ نیست و به روستایی آبرومند می‌ماند. در وسط آن تپهٔ بلندی واقع شده است و روی تپه یک دژ. همه‌چیز رنگی از نوعی دست‌نخوردگی وحشی دارد: آسمان سوزان فراز شهر، آب‌های خروشان و پرهیاهوی کورا، کوه‌های نه‌چندان دور، شهری که در غارهای آن‌ها واقع شده، و کمی دورتر قله‌های رشته‌کوه اصلی که از برف‌های آب‌نشدنی پوشیده شده‌اند...» این صحنه‌ای است که قهرمان ما زندگی خود را در آن آغاز می‌کند. ولی ویرانه‌های مخوفی نیز نُت‌های دیگری را وارد این نغمهٔ پرصلح و صفا می‌کند. بر فراز صخره‌ای صعب‌العبور، ویرانه‌های قلعهٔ فئودال‌هایی به شهر مشرف است که زمانی اختیار این سرزمین را در دست داشتند و با تزارهای گرجی می‌جنگیدند.
کتاب جهان چگونه مدرن شد📚 درباره کتاب👇 جهان چگونه مدرن شد داستانی تاریخی را برای ما روایت می‌کند که از باغ‌های مصفّای روم باستان آغاز می‌شود و به دهلیزهای تنگ و تاریک صومعه‌های قرون وسطا و کتابت‌خانه‌های درون آن‌ها می‌رسد. او در این سفر تاریخی در تلاش است تا تحول بنیادین در معنای جهان را بررسی کند. تحولی که به نظر می‌رسد از دوران رنسانس آغاز شده است. اما این اتفاق ظاهرا با پیدا شدن یک کتاب رخ داد: در زمستان سال ۱۴۱۷، پوجّو براچّولینی، که به عنوان منشی پاپ کار می‌کرد، شغلش را از دست داد. چرا که پاپ خلع شده بود. او حالا به کار جدیدی مشغول شده بود و آن، شکار کتاب بود. براچولینی موفق شد نسخه‌ای از کتاب «در باب طبیعت چیزها»، نوشته‌ تیتوس لوکرتیوس، را در صومعه‌ای دورافتاده پیدا کند. این یکی از مهم‌ترین کشفیات او از جهان باستان بود، این اثر، نسخ خطی پاگانی بود که به طرزی شگفت به دست کاتبان پارسای مسیحی، در کنج کتابخانه‌هایِ صومعه‌ای، محفوظ مانده بودند. استوین گرین بلت داستان اینکه چطور این شعر خیره‌کننده توانست جهان را در مسیر تازه‌ای قرار دهد، یا به اصطلاح «بپیچاند»، در این اثر روایت می‌کند. این کتاب همزمان یک اثر پژوهشی ممتاز، یک نوشته‌ی ادبی گیرا و شاهدی شورانگیز بر قدرت کلام مکتوب است. آمازون (Amazon) این کتاب را «یک اثر تاریخی خلاقانه و داستانی هیجان انگیز درباره اکتشاف» می‌داند.
به نوشتۀ لوکرِتیوس، اگر نپتون نامیدنِ دریا یا سخن‌گفتن از دانه و شراب با نام‌های سِرِس و باکوس به شما لذت می‌بخشد، باید با فراغ‌بال این کار را انجام دهید، درست همان‌طور که می‌توانید جهان گردون را نیز مام خدایان بنامید. و اگر، تحت‌تأثیر زیبایی موقر زیارتگاه‌های مذهبی، تصمیم می‌گیرید که به دیدار آنها بروید، با انجام این کار هیچ آسیبی به شما نخواهید رسید، البته به‌شرط آنکه در تصاویر خدایان «با آرامش و طمأنینۀ تمام» تأمل نمایید. اما شما نباید حتی برای یک لحظه به این فکر کنید که می‌توانید هریک از این خدایان را خشمگین سازید یا برعکس دلشان را به‌دست آورید. رژه‌ها و راه‌پیمایی‌ها، قربان‌سازی‌های حیوانی، رقص‌های دیوانه‌وار، طبل‌ها و سنج‌ها و فلوت‌ها، آبشارهایی از گلبرگ‌های رز سفید، کشیشان مخنث، تصاویر حکاکی‌شدۀ خدای کودک: همۀ این اعمال آئینی، به‌رغم آنکه هر یک به شیوۀ خود اثرگذار و قانع‌کننده هستند، از‌اساس بی‌معنایند، چون خدایانی که آدمی با اعمالِ این‌چنینیِ خود قصد تقرب‌جستن به آنها را دارد تماماً از جهان ما دور و با آن بیگانه‌اند.
کتاب اساطیر هند 📚 درباره این کتاب👇 کتاب اساطیر هند از مجموعهٔ درسگفتارهای عباس مخبر در باب اساطیر ایران و جهان است. هند سرشار از افسانه و اسطوره، اقوام گوناگون، زبان‌های مختلف و دین‌های بی‌شمار بوده است. دنیای اساطیر هند را رازآلود و آکنده از خواب و خیال دانسته‌اند؛ دنیایی که موجب درون‌کاوی عمیق و نگرش فلسفی پیچیده به جهان می‌شود. در اساطیر هند جهان خلق می‌شود، برای مدتی برقرار می‌ماند و سپس ویران می‌شود تا بار دیگر پس از وقفه‌ای کوتاه آغاز شود. خدایان هندی، خدایانی بازیگوشند که هدفشان از آفرینش صرفاً سرگرمی، تفریح، لذت‌بردن، بازی، و گریز از تنهایی است. در اساطیر هند جهان با شکفتن یک نیلوفر در ناف یک خدا و پلک‌زدن خدایی دیگر آغاز می‌شود و در رقص توفندهٔ خدایی دیگر به پایان می‌رسد. اسطوره روایت‌هایی باستانی با ریشهٔ مذهبی دربارۀ ایزدان یا موجودات فوق انسانی در زمان‌ها و مکان‌های نامشخص است. شناخت انسان باستانی از جهان، شناختی اسطوره‌ای است. اسطوره پاسخ انسان نخستین است به سؤال‌های ذهنی‌اش؛ در واقع نسخه‌برداری ناخودآگاهانه و رؤیاگونهٔ انسان از طبیعت است و بی‌شک چنین نسخه برداری و توجیهاتی از شرایط مادی و اجتماعی زندگی انسان متأثر بوده است.
«پیش از بررسی جایگاه الهه‌ها در اساطیر هند بد نیست که پاره‌ای مطالب پیش‌زمینه‌ای را به اختصار مرور کنیم. این فرض بنیادین وجود دارد که مذکر همان فرد انسانی بهنجار و لذا تصویر طبیعی خداوند است. همهٔ نمادها و نشانه‌های زبانی و دینی، به تبعیت از این الگوی فراگیر مذکر در مرکز، و مؤنث در نقش تابع و کمکی ساخته شده‌اند. زیر نفوذ این سنت‌های یکتاپرستانه در اساطیر جهان به طور کلی، الهه با ادیان کفرکیش اولیه یا سنت‌های آسیایی پیوند خورده است که به درجات مختلف امری حاشیه‌ای به‌شمار می‌آید. هر چند در بعضی شاخه‌های سنت مسیحی، مریم باکره در قد و قامت یک خدا عمل می‌کند. تعداد و اهمیت الهه‌ها و تنوع نقش و کارکردشان در اسطوره‌های جهان، تقلیل دادن آن‌ها به کلیشه‌هایی یکسان را امکان‌ناپذیر می‌کند؛ این که الهه با مادرانگی، باروری و زمین مرتبط است و گویی کارکرد او را جنسیتش تعیین می‌کند. البته این مطلب تا حدی درست است، اما بعضی الهه‌ها هیچ ارتباطی با این مقوله‌ها ندارند. شماری از آن‌ها نقش‌های کاملاً مردانه دارند و از نقض کردن نقش‌های مرتبط با زنان در فرهنگ‌های خود لذت می‌برند. بعضی از آن‌ها الگویی برای تبعیت زنان از مردان هستند، اما همواره این‌طور نیست و ای بسا که الگوی غالب هم نباشد. تنوع شخصیت و نقش‌هایی که الهه‌ها بازی می‌کنند به فراسوی این قبیل ساده‌سازی‌ها می‌رود. در فرهنگ‌های مرد‌سالار، بعضی الهه‌ها همان‌طور که انتظار می‌رود سرمشق‌هایی برای تبعیت زنان از مردان به دست می‌دهند، اما همیشه این طور نیست و حتی روال غالب هم این نیست. بررسی گذرای محبوب‌ترین الهه‌ها در ادیان جهانی نیز معادلهٔ شسته و رفتهٔ مذکر=‌فرهنگ؛ مؤنث‌=‌طبیعت را زیر سوال می‌برد.»
کتاب امید در تاریکی📚 درباره این کتاب👇 کتاب امید در تاریکی (ویرایش سوم) که در سال ۲۰۰۳ تا اوایل ۲۰۰۴ میلادی نوشت شده، از امید دفاع کرده است. این کتاب در مواجهه با ناامیدی عظیم در اوج قدرت دولت بوش و آغاز جنگ عراق نوشته شده است. نویسنده گفته است که آن لحظه مدت‌ها پیش سپری شد اما ناامیدی، شکست‌باوری، بدبینی و فراموشی و مفروضات بنیادینش متفرق نشده‌اند؛ حتی با اینکه غریب‌ترین و باشکوه‌ترین اتفاقات باورنکردنی رخ داد و گذشت. ربکا سولنیت معتقد است که امید به‌معنی انکار واقعیت‌ها نیست. امید یعنی مواجه‌شدن با این‌ها و حلشان از طریق به‌یادداشتن چیزهای دیگری که قرن بیستم با خود آورد؛ یعنی جنبش‌ها، قهرمانان و دگرگونی در آن میزان آگاهی که حالا از این مسائل داریم. نویسنده توضیح داده است که کتاب «امید در تاریکی» در قالب مقاله‌ای آغاز شد که حدود شش هفته پس از شروع جنگ ایالات متحده علیه عراق در اینترنت منتشر و بسیار دیده و خوانده کرد؛ او سپس تصمیم گرفت این کتاب کوچک را بنویسد. کتاب حاضر ۲۱ فصل دارد. عنوان برخی از این فصل‌ها عبارت است از «امید کاذب و ناامیدی بی‌دردسر»، «در باب غیرمستقیم بودن کنش مستقیم»، «پس از ایدئولوژی، یا دست‌کاری زمان»، «همه‌چیز گرد هم می‌آید و درعین‌حال همه‌چیز از هم می‌پاشد»‌ و «سفر به مرکز جهان».
«این کتاب در دفاع از چیزی نوشته شد؛ برای شهامت دادن به کنش‌گرانی که در بخشی از رویاها و ارزش‌های من سهیم‌اند. ما همگی به نحوی کنش‌گر هستیم، چون اعمال ما (و بی‌عملی‌های ما) تاثیر دارند. و کتاب علیه چیزی هم نوشته شد؛ ذهنیت سرخورده و بی‌اعتنایی که زیاده از حد شایع است. ما طوری از سیاست حرف می‌زنیم انگار سیاست یک عمل کاملاً عقلانی در دنیای قباله‌ها و قدرت‌ها است، دیدگاه ما به دنیا و نحوهٔ عمل ما درون آن ریشه در هویت‌ها و عواطف دارد. به بیان دیگر یک زندگی درونی در سیاست وجود دارد و من می‌خواستم به آن‌جا برسم و بذری بکارم. از ۲۰۰۳ به این سو روانهٔ جاده‌ها شدم و از امید، تغییر، جنبش‌های جامعهٔ مدنی و قدرت روایت‌ها حرف زدم. با استقبال پرشور مردمی که خود مستقلاً به نسخه‌های خاص خودشان از ایده‌هایی که می‌گفتم رسیده بودند و مردمی که خواستار شهامت یافتن یا دیدگاه‌های بدیل بودند مواجه شدم. گاهی با تلخی، سرخوردگی و گاهی خشم هم روبرو می‌شدم. نخست برایم عجیب بود که حرف زدن از امید بعضی افراد را عصبانی می‌کند. برخی فکر می‌کردند نگهبان دانشی هستند که اگر مراقبش نباشند از دست می‌رود، دانشی راجع به بی‌عدالتی‌ها و خطاها و جراحت‌ها، و این را داستان‌هایی می‌دانستند که باید گفته شود. من درک متفاوتی داشتم، این که ما به داستانی نیاز داریم که بر ویرانی زشت آن بیرون سرپوش نگذارد و در عین حال طوری جلوه ندهد که انگار آن ویرانی تنها واقعیت موجود است. رسانه‌های جریان اصلی چیز زیادی راجع به بنیان نمور نهادهای ما و ویرانی‌ای که به بار می‌آورد نمی‌گویند، اما دربارهٔ شورش‌های مردمی، پیروزی‌های توده یا بدیل‌های زیبا هم چیزی نمی‌گویند. هر دو مهم است؛ چون به اولی به خوبی پرداخته‌اند من دومی را به عنوان مسیر خود انتخاب کردم. ناامیدان عمیقاً به ناامیدی خود وابسته بودند، آن‌قدر که برنامهٔ خودم را دزدیدن خرس عروسکی ناامیدی از بازوان عاشق چپ‌گرایی نامیده بودم. چه چیزی باعث بروز این جنبهٔ خاص در چپ‌گرایی شد؟ یک دلیل این بود که بار مسئولیت را از شانه‌هایشان برمی‌داشت. اگر جهان فارغ از هر چیزی به کلی محکوم به شکست باشد، لازم نیست شما کار زیادی در واکنش به آن انجام بدهید. اگر همین حالا هم احساس راحتی و ایمنی می‌کنید می‌توانید تلخ‌کام و کرخت روی مبل بمانید. خیره‌کننده بود که مردمی با بیش‌ترین خطرِ از دست دادن امیدوارترین بودند و کسانی که فعال بودند اغلب امیدوار بودند، هرچند شاید ممکن بود برعکس باشد؛ برخی از کسانی که امیدوارند فعالیت می‌کنند. بااین‌حال گسترهٔ امیدواری فراتر می‌رفت و می‌شد امید را در گوشه‌های حیرت‌آوری پیدا کرد.»
جان دادن در راه ایده ها📚 درباره این کتاب👇 کتاب جان دادن در راه ایده ها که به قلم یک استادیار دانشگاه تگزاس تک و پژوهشگر افتخاری فسلفه در دانشگاه کویینزلند در استرالیا نوشته شده، تاریخ فلسفه را برای یافتن برخی از فیلسوفان جست‌وجو و عصارۀ هر تفکری را نه در نوشته‌های فلاسفه که در زندگی و مرگشان پیدا کرده است. گفته شده است که کمتر پیش می‌آید فلاسفه به‌خاطر اندیشه‌شان جان بدهند؛ آخر معمولاً کسی آن‌ها را جدی نمی‌گیرد و بهایی که باید برای صراحتشان بپردازند بیش از چند بخیه نیست! ولی مرگ خودخواسته‌شان هرقدر هم نادر باشد، شایستۀ توجه است؛ چون نفوذ مهیبی بر نسل‌های بعد می‌گذارد. این فیلسوف‌شهیدان گویی شنیده‌اند که مرگ گران‌بهاترین چیزی است که به انسان داده‌اند و خوب می‌دانند که «نابجامُردن» نهایتِ بی‌تقوایی است. شیوۀ مردن آن‌ها هنر زندگی و راه‌ورسم فلسفه‌ورزیشان است. کاستیکا براداتان در این اثر به چنین موضوعی پرداخته است؛ به زندگی پرمخاطرهٔ فیلسوفان.
«در بطن ایده‌ای که فلسفه را هنر زندگی می‌داند، مفهوم دگرگونی نشسته است که لزوماً مفهوم جدیدی نیست. به‌واقع، چنین فهمی از فلسفه در سنت‌های آسیایی مفروض بود، مثلاً در سنت کنفوسیوس یا بودا، که مؤسسان هر دو سنت می‌گفتند آن گمانه‌زنی‌های متافیزیکی بی‌حاصلی که به درد هنر زندگی نخورند «بی‌ثمر» هستند. در غرب، به‌عنوان نمونه، فلسفۀ مارکسیستی سودای دگرگونی جامعه را در سر دارد و بس. مشهور است که مارکس در نظریاتی دربارۀ فویرباخ (۱۸۴۵) شیوۀ مفهوم‌سازی از فلسفه را به چالش کشید: «فلاسفه تاکنون دنبال فهم دنیا بوده‌اند؛ از این به بعد باید دنبال تغییر آن باشند» (مارکس و انگلس، ۱۹۹۸: جلد اول، ۱۵). ولی، برای آنکه فلسفه هنر زندگی شود، نه تغییر دنیا که تغییر خود فیلسوف کانون ماجراست. از یک جهت، «تغییر دنیا» سهل ممتنع است، چون هیچ‌کس نمی‌داند چه معنایی می‌دهد. انقلابی‌ها و تبلیغاتچی‌ها دائم از «تغییر دنیا» حرف می‌زنند که می‌تواند به‌ نوعی بی‌حسی اجتماعی منجر شود. بهترین راه برای کشتن یک انقلاب، پیش از آغازش، افراط در حرف‌های انقلابی است. چیزی نمی‌گذرد که حس می‌کنیم زندگی، در دنیایی که علی‌رغم تمام ظواهر واقعاً تغییر نمی‌کند، آزارمان نمی‌دهد. به قول فرانسوی‌ها، هرچه تغییر بیشتر.... در مقابلش، نیاز به «تغییر خودت» چنان اضطرار دارد که وقتی حس شود، هیچ‌یک از فنون خودفریبی مهارش نمی‌کند. تذکر ریلکه انگار اکنون ناگوارتر از همیشه به گوش می‌رسد: «تو باید زندگی‌ات را تغییر بدهی». اگر چنین حسی سراغتان آمد، می‌بینید که ستمگرتر از هر ستمگری است. بی‌رحم و نفرت‌انگیز، خارشی موذیانه به جانتان می‌اندازد، بی هیچ مروّت و مهلتی خودش را توی کله‌تان می‌چپاند، مثل خاری در چشمتان می‌ماند تا بالاخره سراغش بروید. بدتر آنکه یکّه و تنهایید؛ اگر خودتان را از طریق فلسفه‌ورزی‌تان تغییر ندهید، کس دیگری این کار را برایتان نمی‌کند.»
کتاب آیشمن در اورشلیم📚 درباره این کتاب 👇 نظریه آرنت در کتاب آیشمن در اورشلیم این است که شرهای بزرگ در طول تاریخ بشر به‌طور عام، و به‌طور خاص جنایت عظیم هولوکاست، نه توسط متعصبان کور اتفاق افتاده است نه عامل آن بیماران با مشکلات روانی بوده‌اند بلکه به وسیله مردم عادی که استدلال‌های دولت‌مردان و حکومت‌هایشان را پذیرفته‌اند به اجرا درآورده‌اند رخ داده است و به همین دلیل، از نظر این مردم اعمالشان رفتاری طبیعی بوده‌است. ازین رو این کتاب به بررسی کامل این موضوعات می‌پردازد. آدولف آیشمن یکی از فرماندهان اس‌اس آلمان نازی بود که به دلیل جنایات بی‌شمار در اردوگاه‌های کار اجباری و کوره‌های آدم‌سوزی و اتاق‌های گاز در جنگ دوم جهانی «قصاب اروپا» لقب گرفت. او پس از جنگ به آرژانتین گریخت و سال‌ها در فرار بود. در نهایت در سال ۱۹۶۱ در اورشلیم در دادگاهی محاکمه شد. دادگاهی که هانا آرنت هم به آنجا رفت تا این محاکمه را مستندسازی کند. هانا آرنت در این دادگاه متوجه شد که آیشمن در ذات خود کارهایش را کاملا اخلاقی می‌دانسته و فکر می‌کرده به هم‌وطنانش در حال خدمت‌رسانی است. همین موضوع باعث شد که آرنت در تحلیل‌های خود در این کتاب مساله «شر» را مطرح کند و بار دیگر به ما گوشزد کند که مفهوم اخلاق چیست.
یعنی آقای هاوزنر واقعاً باور داشت که اگر دادگاه نورنبرگ آیشمن را در جایگاه متهم نشانده بود، توجه بیشتری به سرنوشت یهودیان نشان می‌داد؟ ابداً. او هم مانند تقریباً هرکسِ دیگری در اسرائیل، باور داشت که فقط یک دادگاه یهودی می‌تواند عدالت را در حق یهودیان جاری کند و این وظیفهٔ یهودیان است که به قضاوت دشمنانشان بنشینند. به همین دلیل، حتی یک اشارهٔ کوچک به تشکیل دادگاه بین‌المللی برای محاکمهٔ آیشمن، نه بابتِ جنایت «علیه مردم یهود»، بلکه بابتِ جنایت علیه بشریت که بر پیکرهٔ مردم یهود ارتکاب یافته است، در اسرائیل با مخالفت تقریباً همگانی روبه‌رو می‌شد. آن لافِ عجیبِ «ما قائل به هیچ نوع تفکیکِ قومیتی نیستیم» هم از همین‌جا می‌آید، که البته در اسرائیل چندان عجیب به نظر نمی‌رسید، اینجا قواعد شرع خاخامی بر احوال شخصیه {و نسب} شهروندان یهودی حاکم است و در نتیجه هیچ یهودی‌ای نمی‌تواند با یک غیریهودی ازدواج کند؛ ازدواجی که خارج از اسرائیل منعقد شده به رسمیت شناخته می‌شود، اما فرزندان حاصل از ازدواج‌های مختلط، قانوناً حرام‌زاده‌اند (فرزندانِ والدین یهودی که خارج از ازدواج متولد شوند مشروع هستند)، و اگر کسی مادر غیریهودی داشته باشد، نه می‌توان با او ازدواج کرد و نه اجازهٔ دفن او را می‌دهند. توهین‌آمیزبودنِ این وضع، از ۱۹۵۳ به بعد محسوس‌تر شده است، چون از آن سال، بخش عمدهٔ صلاحیت قضائی در مسائل قانون خانواده را به دادگاه‌های سکولار محول کردند. زنان حالا می‌توانند مِلک به ارث ببرند و در کل از وضعی برابر با مردان برخوردارند. ازاین‌رو بعید است که احترام به عقاید یا قدرتِ اقلیت مذهبی متعصب باعث شده باشد که دولت اسرائیل، در مسائل ازدواج و طلاق صلاحیت قضائی سکولار را جایگزین شرع خاخامی نکند. شهروندان اسرائیل، اعم از مذهبی و غیرمذهبی، ظاهراً در مورد مطلوبیتِ قانونی که ازدواج مختلط را ممنوع می‌کند اتفاق‌نظر دارند، و - همان‌طور که مقامات اسرائیل در خارج از دادگاه هم اذعان می‌کردند - عمدتاً به همین علت است که قانون اساسی مکتوب را (که لاجرم باید این قانون {احوال شخصیه} را به شکلی شرم‌آور بشکافد و بیان کند) نامطلوب می‌دانند. (فیلیپ گیلون۳۰ اخیراً در نشریهٔ جبههٔ یهود۳۱ نوشت: «استدلالی که علیه ازدواج مدنی وجود دارد این است که در میان خاندان اسرائیل رخنه می‌افکند و یهودیان این کشور را از یهودیان دیاسپورا جدا می‌اندازد»). حالْ علتش هرچه که بود، بی‌شک ساده‌لوحی دادستان در محکوم‌کردن قانون ننگینِ نورنبرگ (مصوب ۱۹۳۵)، همان قانون نازی که ازدواج مختلط و رابطهٔ جنسی میان یهودیان و آلمانی‌ها را ممنوع می‌کرد، شگفت‌انگیز بود. خبرنگارانِ آگاه‌تر، کاملاً به این وضع کنایه‌آمیز واقف بودند اما در گزارش‌های خود به آن اشاره نمی‌کردند. گمان می‌کردند حالا وقتش نیست به یهودیان بگوییم قوانین و نهادهای کشور خودشان چه اشکالاتی دارد.