کتاب ربکا📚
درباره این کتاب👇
ربهکا نام زنی است که هرچند خودش در داستان حضور ندارد؛ اما سایهاش در سراسر رمان دیده میشود و این حضور نامرئی چنان پررنگ است که او را به شخصیت اصلی کتاب تبدیل کرده است.
داستان ازاینقرار است که شوهر ربهکا که مردی بسیار ثروتمند است بعد از مرگ او با ندیمهای جوان ازدواج میکند و او را به خانهی خود میآورد. خانهای که روزگاری ربهکا در آن میزیست و گویی همچنان هم به این زیست ادامه میدهد. ویژگیهای شگفتانگیز ربهکا که همهی اعضای خانه از آن صحبت میکنند باعث میشود ندیمهی جوان به او علاقهمند شود و حتی سعی در تقلید رفتار او داشته باشد. از طرفی بیعلاقگی شوهر ربهکا به صحبتکردن دربارهی همسر درگذشتهاش، دلیل مرگ او، حضور عجیبش در تمام خانه و در زندگی ندیمهی جوان و بسیاری نکات دیگر باعث میشوند این رمان عاشقانه به رمانی معمایی و دلهرهآور تبدیل شود. روح ربهکا این توانایی را دارد که مخاطب را در پی یافتن پاسخ پرسشهای فراوانی که در ذهنش ایجاد میکند، تا انتهای داستان به دنبال خود بکشد.
#ربکا
#عاشقانه
#وحشت
پاروزنان از میان بندرگاه رد شدیم، از کنار قایقهایی عبور کردیم که روی سطح آب بالاوپایین میرفتند و از درزهایشان زنگار میتراوید، از کنار هیئتمنصفهٔ خاموش مرغان دریایی که روی بقایای صدفگرفتهٔ لنگرگاههای مغروق نشسته بودند، از کنار ماهیگیرهایی که تورهایشان را پایین آورده بودند و ماتومتحیر به ما که آرام و بیصدا عبور میکردیم زل زده بودند، مردد بودند که آیا حقیقی بودیم یا خیالی؛ صفی از ارواحِ آبآورده، یا کسانی که بهزودی به جمع ارواح خواهند پیوست. ده بچه و یک پرنده بودیم توی سه قایق کوچک و متزلزل، با شدت و حدّتی خاموش پاروزنان یکراست به دل دریا زده بودیم، تا شعاع کیلومترها تنها یک بندرگاه امن بود و داشتیم بهسرعت پشت سر میگذاشتیمش، در روشنایی آبیوطلایی سپیدهدم، پرصخره و سحرآمیز به نظر میرسید. مقصد ما، کرانهٔ شیارشیار ولز، جایی در مقابلمان گسترده بود اما مبهم و تار، لکهای مرکبفام که در امتداد افقی دوردست چمباتمه زده بود.
#ربکا
#عاشقانه
#وحشت