🏘 وقتی شهر فرنگ وارد یه روستای اصیل میشه
🛤 اصیل آباد 🛤
🏺 اصیل آباد اسم یک #روستا است. روستایی نمونه که همه مردم آن اهل #کار و #تلاش و #مهربانی اند؛ البته تا قبل از اینکه پیله وری دوره گرد پای #شهر_فرنگ را به روستا باز کند...
📿 #اصیل_آباد معروفترین کتاب داستانی #محمدرضا_سرشار است که پاییز ۵۶ نوشته شده و در سال های اول انقلاب نزدیک به ۲۰۰ هزار نسخه از آن در کشور فروخته شد.
💈 داستان تمثیلی کتاب جریان نفوذ #فرهنگ_غرب به ایران و #فساد ناشی از توجه به مظاهر پوچ آن است.
🔮 فرهنگی که کم کم تمام #قوت_اقتصادی و #اصالت_فرهنگی مردم روستای اصیل آباد را از بین می برد و آن ها تبدیل به موجودات تهی و جیره خوار پیله ور صاحب شهر فرنگ می سازد.
💎 داستان اما پایان متفاوتی دارد، #آگاهی عمومی مردم و #اتحادشان در برابر پیله ور باعث فرار او از روستا می شود و مردم دوباره همه #روستا و #اصالتشان را پس می گیرند.
💳 قیمت : ۱۸.۰۰۰ تومان
📚 انتشارات : #سوره_مهر
✍🏻 نویسنده : محمدرضا سرشار
👫🏻 رده سنی : ۱۰+ سال
#کتاب_نوجوان #کتاب_نونهال
📖 تعداد صفحات : ۴۸ صفحه/ رقعی
📸 برای دیدن تصاویر بیشتر کلیک کنید 👇🏻
eitaa.com/muhtav/3521
ادمین ثبت سفارش و ارسال🚚👇
@ketabejonoob
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
نمای بعدی فیلم، بیرون از اتاق و در فضایی تاریک بود؛ زیر درختی بلند و پیر. #دختر دیگر حرکتی نمی کرد. با چراغ گوشی، دهانه چاه را پیدا کردند؛ صفحه گرد فلزی که روی چاه بود را کنار زدند؛ دختر را بلند کردند؛ و انداختند داخل چاه. مرد ریشو سر و دست هایش را رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! این خدمت رو از ما قبول کن. خدایا! ریشه #فساد رو از این مملکت بِکَن.
#فیلم تمام شد. چراغ های اتاق جلسه روشن شد. ده نفری که در سالن دور میز نشسته بودند، چشم هایشان را از مانیتور برداشتند و کف زدند. #سارا موهای بلند قهوه ای اش را از روی صورتش کنار زد و نگاهی همراه با لبخند به ماشا که کنارش نشسته بود، کرد... جک میلر، مدیر موسسه که در صدر نشسته بود، رو به علینژاد[ #مسیح_علینژاد ] کرد و گفت: خب! نظرتون؟... کار داریم. سریع، هر کدوم اگه نظری دارین بگین.
علی نژاد گفت: من میگم همین خوبه. مشکلی نداره...
📕 برشی از کتاب #ستاره_ها_چیدنی_نیستند
📚@ketabejonoob
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
نمای بعدی فیلم، بیرون از اتاق و در فضایی تاریک بود؛ زیر درختی بلند و پیر. #دختر دیگر حرکتی نمی کرد. با چراغ گوشی، دهانه چاه را پیدا کردند؛ صفحه گرد فلزی که روی چاه بود را کنار زدند؛ دختر را بلند کردند؛ و انداختند داخل چاه. مرد ریشو سر و دست هایش را رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! این خدمت رو از ما قبول کن. خدایا! ریشه #فساد رو از این مملکت بِکَن.
#فیلم تمام شد. چراغ های اتاق جلسه روشن شد. ده نفری که در سالن دور میز نشسته بودند، چشم هایشان را از مانیتور برداشتند و کف زدند. #سارا موهای بلند قهوه ای اش را از روی صورتش کنار زد و نگاهی همراه با لبخند به ماشا که کنارش نشسته بود، کرد... جک میلر، مدیر موسسه که در صدر نشسته بود، رو به علینژاد[ #مسیح_علینژاد ] کرد و گفت: خب! نظرتون؟... کار داریم. سریع، هر کدوم اگه نظری دارین بگین.
علی نژاد گفت: من میگم همین خوبه. مشکلی نداره...
📕 برشی از کتاب #ستاره_ها_چیدنی_نیستند
📗چلکتاب_ماهشهر
https://eitaa.com/joinchat/3277652063C4d37ea3311