eitaa logo
چلکتاب_ماهشهر
95 دنبال‌کننده
6هزار عکس
155 ویدیو
18 فایل
یار مهربان... هرکتاب چراغی ست برای روشن کردن مسیر زندگی کودکان و نوجوانان ما و #چلکتاب مثل چلچراغ است.باما بمانید ... عرضه تخصصی کتاب کودک و نوجوان چلکتاب_ماهشهر https://eitaa.com/ketabe313 جهت سفارش محصول پیام دهید: @Ketabejonoob
مشاهده در ایتا
دانلود
در بخشی از متن رمان آمده است: ایستاد. چشم در چشم محبوبش، در حالی‌که دستانش را می‌فشرد گفت: «چرا تو نیز چون منصور به کوفه نمی‌روی؟» سلیم فروریخت و ناباورانه به دختر نگاه کرد. راحیل ادامه داد: «ما و شامیان را شناخته ایم. کسی‌که مادر، پدر و برادرانمان را یا جان گرفته یا فریفته است.دیده‌ایم که چگونه با تزویر سخن می‌گوید و چگونه پیشه می‌کند. پس چرا باز فریب او را بخوریم و بر علی تیغ کشیم؟» «این سخن را از روی فکر می‌گویی؟» «آری به‌ خدا سوگند روز و شبی نیست که به آن نیندیشیده باشم.» «می‌دانی رفتن به سوی کوفه چه بهایی دارد؟» «بهایش سنگین‌تر از بود؟ سنگین‌تر از برادرم منصور؟ نه، به خدا قسم که نبود.» «رفتن به سوی یعنی پشت کردن به قبیله و عشیره. همه ما را طرد خواهند کرد.» «داشتن تو مرا کفایت می‌کند... به سوی علی برو....» 📚 یکی از مسائل مهم این رمان ۷۰۰صفحه‌ای، پرداختن به بحث تحریف تاریخ و معاویه و عمروعاص بر علیه (ع) است. "پس از بیست سال" که در مراسم اهدای جایزه ادبی جلال، مورد تجلیل واقع شد، نوشته است و نشر آن را به چاپ رسانده است. — — — — — — — — — — نویسنده: سلمان کدیور ناشر: شهرستان ادب تعداد صفحات : 752 صفحه نوع جلد: شومیز قطع: رقعی 🔴قیمت پشت جلد: 250 هزار تومان 🔵قیمت با تخفیف ویژه:230هزار تومان ادمین ثبت سفارش و ارسال👇🚚 @ketabejonoob
🍉 نا گهـان صـدای مـادرم آنها را سـاکت کـرد: « الزم نیسـت. (ص)بـه خانـه‌ی مـا می‌آینـد.»بعـد بـا دسـت بـه کلبه‌ای کوچـک و قدیمـی خودمـان اشـاره کرد: اینجـــــاســـت. کوچـــــک اســـت. امـا به اندازه‌ی پیــــــامبر(ص) و خانواده‌شـان جـا دارد. «مـن داشـتم از تعجـب شـاخ در مـی‌آوردم. این چـه حرفی بود کـه مـادرم زده بـود؟ کلبه‌ی ما اصالاً جای مناسبی برای کسی مثـل پیامبـر خـدا(ص) نبـود. اولیـن اعتـراض را کـرد: «ایـن چـه حرفـی اسـت کـه میزنـی ؟ مگـر نمی‌دانید کـه ایشـان کیسـتند وچـه احترامـی در بیـن مـا دارند؟» گفت:«او را ببخشـید ای جنـاب محمـد(ص). تشـریف بیاوریـد برویم.» مـن از شــــرم و خجالـت عـرق کـرده بـودم. اصلا نمی‌توانسـتم تحقیــــر شـدن را ببینـم و بـه خاطـر ایـن پیشـنهاد او را ببخشـم. خواسـتم جلـو بـروم و از پیامبـر(ص) عذرخواهـی کنـم کـه او نگاه‌ش را بـه مـادرم دوخـت و حرفـی زد کـه پایم به چسـبید : - بسیار خوب. من دعوت شما را قبول میکنم. 📙 🖋 حسن بیگی