کتاب جمکران 📚
#به_مامان_چیزی_نگو از اینکه جسم بیجان #شهید_روحالله_عجمیان رو لخت کرده بود و روی زمین میکشید. #ب
«صورتش همه خونی بود»
مادر #روحالله_عجمیان این جمله را که میگوید، مکث میکند، احساس میکنم جانش دارد از بدنش بیرون میرود... همه توانش را جمع میکند و تقلا میکند برای سوگ عمیقش کلمه پیدا کند: « تا الان ندیدمش»... هنوز جوان رشیدش را ندیده و سهروز از آن لحظههای سخت که اولین بار صحنههای جاندادنِ پسر رشیدش زیر مشت و لگد و ضربه چاقوی آن جماعت گذشته. بغضش میشکند و توی گریههایی تلخ، گم میشود: «من سهروز پیش رفتم دادگاه و آنجا دیدم چطوری زدنش»
بعد مظلومانهترین و غریبانهترین لحظههای روحالله زیر مشت و لگد جانیها جلوی چشمش میآید: «یک دستش رو تنش بود و یک دست دیگر را...» دستش را مثل آن لحظههای روحالله بالا میبرد و انگار آن لحظه با همه وجودش آرزو میکند خودش آنجا جای پسرش بود: « یک دست دیگرش را اینجوری کرده که نزننش... هزار نفر زدنش»
جمله آخر توی سرم میپیچد؛ «هزار نفر زدنش»... غریب گیرآورده بودنش.
دیروز دو تا از قاتلهایش را #قصاص کردند؛ حالا جانیها دوره افتادهاند برای مرثیهخوانی برایشان. کاش مادر روحالله هیچوقت نیاید و نبیند؛ مگر یک زن، چندبار باید بمیرد و زنده شود؟
کاش پیش از اصرار به هشتگ #اعدام_نکنید روی هشتگ #آدم_نکشید تا اعدام نباشد تاکید میکردند. همانگونه که قاتل جوان است و مادر دارد، مقتول هم جوان بود و مادر دارد! اساسا هر قاتلی میتواند مادر داشته باشد یا اینکه ورزشکار یا استاد دانشگاه باشد. شغل و جایگاه مهم نیست، انسان تقاص اعمال خود را پس میدهد. کاش آتش شعلهای برافروخته نمیشد و پدری #دروغ نمیگفت که اصلا جوانی کشته شود، تا قاتل و مقتولی باشد.
Ketabejamkaran