ا❁﷽❁ا
🗓#چهارم_شعبان #روز_جانباز
📚🍉 #برشی_از_کتاب
📖هنوز هشت ماه نگذشته بود از وقتی که دکتر جوابش کرده بود، از همان دکتر نوبت گرفتند و دوباره #اسماعیل را سوار بر ولیچر به تهران بردند، بیمارستان فیروزگر .
رضا، پسرعموی اسماعیل، رفت جلوی میز دکتر و گفت: «آقای دکتر ! سلام. یادتون هست یک #جانبازی رو که من حدود هشت ماه پیش آوردم اینجا و شما گفتید این #دیگه_زنده_نمیمونه ؟ الآن آوردمش.»
دکتر چشم هایش درشت شد و سریع گفت: «ها؟ چی رو آوردی؟ اونی که من دیدم همون موقع کارش تموم بود. دو هفته هم زنده نمیموند.»
رضا رفت و #اسماعیل_سوار_بر_ولیچر را آورد جلوی میز دکتر . دکتر نگاهی به صورت اسماعیل کرد و سرش را گذاشت روی میز . چند دقیقه گذشت، سرش را بلند کرد، صورتش برافروخته و چشمانش قرمز و خیس شده بود. دکتر نفسش را پرصدا بیرون داد و رو به منشی اش گفت: «از مریض ها عذرخواهی کن و بگو من امروز رو دیگه نمیتونم ویزیت کنم»...
📘 #سامورایی_در_میدان_مین
زندگی نامه #جانباز 70 درصد؛ اسماعیل زمانی معروف به #کل_اسمال
🖋 #رضا_کشمیری
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🔗http://ketabejamkaran.ir/130855
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🗓#چهارم_شعبان #میلاد_حضرت_عباس(ع)
#معرفی_کتاب
📙 #سقای_حرم (از مجموعه اسوههای بصیرت)
📖این #کتاب به صورت داستانی #کودکان و #نوجوانان را با زندگانی حضرت ابوالفضل علیه السلام آشنا می کند.
📚🍉 #برشی_از_کتاب
امام زمان (عج)عمویش حضرت عباس (ع)را خیلی دوست دارد و درباره او میگوید: سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمومنین که جانش را در راه برادرش تقدیم نمود و در اجرای فرمان برادرش برای آوردن آب کوشید، تا دو دستش قع شد.
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🔗http://ketabejamkaran.ir/4458
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
📖هنوز هشت ماه نگذشته بود از وقتی که دکتر جوابش کرده بود، از همان دکتر نوبت گرفتند و دوباره #اسماعیل را سوار بر ولیچر به تهران بردند، بیمارستان فیروزگر .
رضا، پسرعموی اسماعیل، رفت جلوی میز دکتر و گفت: «آقای دکتر ! سلام. یادتون هست یک #جانبازی رو که من حدود هشت ماه پیش آوردم اینجا و شما گفتید این #دیگه_زنده_نمیمونه ؟ الآن آوردمش.»
دکتر چشم هایش درشت شد و سریع گفت: «ها؟ چی رو آوردی؟ اونی که من دیدم همون موقع کارش تموم بود. دو هفته هم زنده نمیموند.»
رضا رفت و #اسماعیل_سوار_بر_ولیچر را آورد جلوی میز دکتر . دکتر نگاهی به صورت اسماعیل کرد و سرش را گذاشت روی میز . چند دقیقه گذشت، سرش را بلند کرد، صورتش برافروخته و چشمانش قرمز و خیس شده بود. دکتر نفسش را پرصدا بیرون داد و رو به منشی اش گفت: «از مریض ها عذرخواهی کن و بگو من امروز رو دیگه نمیتونم ویزیت کنم»...
🗓#چهارم_شعبان #روز_جانباز
📚🍉 #برشی_از_کتاب
📘 #سامورایی_در_میدان_مین
🖋 #رضا_کشمیری
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🔗http://ketabejamkaran.ir/130855
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran