در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب «گرداب سکندر» داستانی درباره کارگری بنام عبدل است که بر اثر بیماری چشمانش را از دست دا
✂️ #برشی_از_کتاب
غروب روز سوم بود که یکی از جاشوها، وحشت زده فریاد زد:« گرداب...! کشتی توی گرداب افتاده!»
پیرمرد سالخورده ای که روی عرشه ایستاده بود، دست روی دست کوبید؛ آهی کشید، و با ترس گفت:« خدایا به تو پناه می بریم! گرداب سکندر...»
یونس که همان جا ایستاده بود، گفت:« پیرمرد! تو چیزی درباره این گرداب می دانی؟»
مرد سالخورده، در حالی که می لرزید، گفت:« کار همه مان ساخته است. تا به حال هیچ کشتی ای از این گرداب جان سالم به در نبرده.»
جاشوی مأمور کشیدن آب، رو به یونس و ایوب کرد و با صدای بلندی گفت:« همه اش تقصیر شما دو نفر بود.»
بعد گریه کنان افزود:« با دست خودمان، خودمان را به کشتن دادیم. بیچاره عبدل...!»
➖➖➖➖
#گِرداب_سکندر
👇🍃👇🍃👇🍃👇🍃👇🍃👇
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
#معرفی_کتاب
کتاب "سرکار علیه" مجموعه روایتی جذاب و صمیمی به قلم مادر و دختری از دو نسل متفاوت است. برای درک برخی چالش های هویت زنان در دنیای امروز، مطالعه این کتاب به همه مردان و زنان خانواده دوست توصیه می شود.
لطفا "سَرکار عِلیّه" را از اول بخوانید..
#سرکار_علیه
#زهره_عیسی_خانی
#ریحانه_کشتکاران
══════°✦ ❃ ✦°══════
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب کتاب "سرکار علیه" مجموعه روایتی جذاب و صمیمی به قلم مادر و دختری از دو نسل متفاوت است.
✂️ #برشی_از_کتاب (۱)
جوان امروز می تواند نسبت به عرف نقد کند، تحلیل کند و خوب و بدهایش را از هم جدا کند، بعد بنشیند بر اساس آنچه به دست آورده موضوعات عرفی بی پایه و اساس را حذف کند و به آنچه معقول می داند عمل کند. از نظر من برخی حساسیت های عرفی روی دختران جوان که آن ها را از زیاد دیده شدن منع می کند بر مبنای احترام و تکریم است. هرچند از وقتی که دیدگاه های فمینیستی در دنیا و کشور ما رایج شدند، در معرض دید بودن دختران را آزادی می دانند.
✂️ برشی از کتاب (۲)
چند روزی غمگین فروشنده ای بودم که هویت انسانی اش زیر پودر و رنگ و روغن گم شده بود. معتقدم کار کردن یک خانم در فروشگاه (هرچند بهترین کاری نیست که یک زن می تواند انجام دهد) با استفاده از جذابیت های ظاهری، نه تنها برای یک زن که برای کل جامعه ی زنان فاجعه است؛ یعنی اگر این گونه نمایان شدن در جامعه عرف، حضور اجتماعی شود؛ قابلیت های فکری زنان مانند بنایی که زلزله هشت ریشتری به خود دیده، زیر خاک مدفون می شود.
➖➖➖➖
#سرکار_علیه
👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
✍️درد میپیچد در جان خستهی جهان!
و ما، قرنهاست درسهای تکراری تاریخ را نفهمیدهایم؛
که بلا، تاوانِ حبس نور است در دلِ تاریک زمین و زمان!
اما خورشیدی ثابت خواهد کرد؛
هیچ شبی، از پس این روشنایی برنخواهد آمد!
▪️السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ
#یا_باب_الحوائج 💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚#ترویج_کتابخوانی
•| قسمت چهارم |•
🔰 چه کتابے بخوانیم؟!
@ketabekhoobam
Hamed Zamani - Mohammad (128).mp3
18.25M
صدایِ بالهایِ
جبرئیل میآید ..
+ اقرا باسم ربک الذی خلق
#عیدتونمبارک ..💐
#معرفی_کتاب
«وقتی دلی» رمان پرفروش تاریخی مذهبی، روایتگر زندگی «مصعبابن عمیر» از صحابه پیامبر است. مصعب از نخستین مسلمانان است؛ او هنگامی که پیامبر در خانهٔ ارقم به دعوت سری مشغول بود، اسلام آورد. رسول خدا(ص)، او را برای تبلیغ اسلام به یثرب فرستاد. وی نخستین کسی بود که در مدینه نماز جمعه برگزار کرد. کتاب وقتی دلی شرح زندگی اوست از مسلمان شدنش تا مشکلاتی که سر راهش قرار گرفت. مصعب در خانوادهای مرفّه بزرگ شد؛ پدر و مادرش پیش از اسلام آوردنش، او را بسیار دوست داشتند اما سرنوشتی که مصعب برای خود برگزید سرشار از دل سپردگی و جهاد در راه اسلام بود. محمد حسن شهسواری نویسنده کتاب، با استفاده از تخیل خود قسمتهایی از کتاب را خلاقانه خلق کرده است اما به گفته خودش در ابتدای کتاب، قسمتهایی که به حضور پیامبر اسلام و حضرت علی مرتبط هستند بر مبنای سند تاریخی و واقعیت نوشته شدهاند.
در طول کتاب ماجرای عشق مصعب نیز فضای عاشقانهای به کتاب میدهد. ماجرای ازدواج زیباروترین جوان حجاز که در سفرهای تجاری پدرش بر سر زبانهای قبایل و خانوادههای اعیان مکه افتاده بود، روایت تاریخی این داستان را لطیفتر میکند. خُناس،مادر مصعب، زلفا، دختر یکی از تجار بزرگ عرب را برای مصعب در نظر گرفته بود اما بعد از اسلام آوردن مصعب داستان به نحو دیگری رقم میخورد.
#وقتی_دلی
══════°✦ ❃ ✦°══════
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب «وقتی دلی» رمان پرفروش تاریخی مذهبی، روایتگر زندگی «مصعبابن عمیر» از صحابه پیامبر است
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
مصعب به خاخام دقیق شد. ناگهان او را به یاد آورد و به سمت خاخام رفت:" ممکن است مرا نشناسی، سال ها از آن زمان گذشته... من پسر عمیر هستم که با کاروان ما از حبشه به حجازآمدی."
_ها!... شناختم... کودکان چه زود بزرگ می شوند!
یهودیان خندیدند. مصعب سریع جواب داد:" و بزرگان چه زودتر کودک می شوند!"
این بار مسلمانان خندیدند. مصعب بلند و رو به همه ادامه داد :" چگونه است که از دیرباز یهودیان از تمام بلاد به امید ظهور پیامبر خاتم، به یثرب می آمدند اما اکنون که پیامبر، خود به یثرب آمده او را انکار می کنند؟"
_چنین است که میگویی اما محمد آن پیامبر نیست.
مصعب رو به یهودیان کرد:" کدام یک از آن نشانه هایی که در تورات و انجیل به آن اشاره کرده اند در محمد نیست؟"
📌 بخشی از کتاب #وقتی_دلی
#محمدحسن_شهسواری
@ketabekhoobam
#معرفی_کتاب
از دنیای ماشینی امروز، از روزهای تکراری دنیای ما، از حال و هوای دود گرفته شهر و آدمهایش گاهی جدا شدن نیاز است…
گاهی باید جدا شوی از زمین و زمان تا دستت برسد تا آسمان…
این کتاب، داستان پسری است به نام فرهاد.
پسری که به خاطر یک اتفاق ساده، کارش به دادگاه کشیده می شود و در یک قدمی سال ها حبس، درحالیکه آینده اش را پشت میله های زندان می بیند، ناگهان قاضی حکمی متفاوت برایش رو می کند؛ حکمی فراتر از ذهن فرهاد، و هرکس دیگری…
#عشق_و_دیگر_هیچ
#نرجس_شکوریان_فرد
══════°✦ ❃ ✦°══════
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب از دنیای ماشینی امروز، از روزهای تکراری دنیای ما، از حال و هوای دود گرفته شهر و آدمها
✂️ #برشی_از_کتاب (۱)
میان افکار درهم و آشفته ام، صافی سنگ سیاه و نفس تنگم دلیل شد خودم را رها کنم رویش. دهانم را به طلب خنکی هوا باز کردم تا کمی هم از عطشم کم شود. هرچند که این هوا هم نمی توانست حرارت وجودم را کم کند. سوخته بودم و دویده بودم به دنبال جایی تا شاید با خنکیش، آتشم را خاموش کنم. چه شده بود که به این کوه پناه آورده بودم خودم هم نمی دانستم. فقط مطمئن بودم که این جا دیگر آدم ها نمی توانند آزارم بدهند.
✂️ برشی از کتاب (۲)
قاضی بغض کرده خودکار دستش را روی کاغذ به حرکت در می آورد. چنان غیظی نشسته روی دلش که بی محابا لعنت می فرستد بر تمام آن هایی که عمدا خراب کاری می کنند تا جوان این مملکت را ناامید کنند. عمدا خبرهای بد را بزرگ نمایی می کنند و خبرهای راست و پیشرفت ها را برای جوان ها نمی گویند تا انقلاب را ناکارآمد نشان دهند. عمدا دشمن را بزرگ و قدرتمند جلوه می دهند و ایران را متزلزل، تا ترس از جنگ را در دل ها بیندازند و رأی را به سمتی ببرند و فرد نالایق را بر مسند بنشانند و... خدا لعنت کند استادی که دانشجو را به جای آن که به کار و تلاش دعوت کند به رفتن از ایران تشویق می کند...
چرا به جای حرف های ناامید کننده از کسی مثل مهدی برای جوان نمی گویند تا او با انگیزه برنامه ی زندگیش را ببندد؟
شرایط الان که هزار برابر بهتر از زمان جنگ است؛ امکانات بیشتر، امنیت بالاتر، رفاه بیشتر... پس چرا همه را به سمت ناامیدی می کشانند. کاش مهدی بود. کاش مهدی مغفوری بود. جایش چه خالی است!
✂️ برشی از کتاب (۳)
وقتی می خواهم سلما را برسانم خانه شان می گوید:
_مامان جون خونه نیست؟
حرف سلما خانه بودن و نبودن مادر نیست. تکیه می دهم به دیوار کوچه و نگاهش می کنم. نگاه می دزدد و سر به زیر می گوید:
_می خوام یه حرفی بزنم باید مامان جون باشن. می شه من بیام خونه شما؟
زنگ می زنم به مادر و خبر آمدن عروسش را می دهم. تارهای عصبیم کشش ندارد دیگر. هرچه صبر کرده ام حرف بزند، فقط سکوت کرده و هیچ. گفتم که بلد نیستم دلداری بدهم.
مادر با دیدن سلما می توپد: غلط کردی بلد نیستی! یاد بگیر!
و از مقابلم می رود کنار سلما! عیب عالم این است که دو جوان را به هم می رسانند، اما دو کلمه حرف یادشان نمی دهند. دو تا فن همسرداری، دو تا تفاوت زن و مرد، دو تا ادب زندگی... خب همین نداشتن ها می شود غلط اضافه. مادر من باید می گفت:
_پسر عزیزم زن ها دوست دارند مردشان از مشکلی که رنج آور است بپرسد. او زبان باز کند و بگوید و بگوید، حتی اگر مرد راه حل بلد نباشد. همین که زن صحبتش را بکند آرام می شود، فقط تو با حرکات صورت همراهی کن، این دیگر بلد بودن می خواهد؟
➖➖➖➖
#عشق_و_دیگر_هیچ
👇💕👇💕👇💕👇💕👇💕👇💕👇
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚#ترویج_کتابخوانی
•| قسمت پنجم |•
🔰 وقت ندارم کتاب بخونم!
@ketabekhoobam
شعبان به یمن تو، شعبات الجنان شده
گهوارهٔ تو، زینت هفت آسمان شده..
#میلاد_امام_حسین علیه السلام 💐