eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
84 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 #معرفی_کتاب جوان است و عاشق و سر به هوا... همه لذت های دنیا را با هم میخواهد. به هیچ چیز هم اعتقاد ندارد جز شنیده هایش! دنبالش برود حتما به آن می رسد، قدرت و انگیزه جوانیش را بر میدارد و می افتد دنبال عشقش.... این کتاب با نگاهی به زندگی #امام_رضا (ع) داستان زندگی فردی به نام «عمران بن داوود» را نقل میکند. قصه «اقیانوس مشرق» از این قرار است که عمران که در جستجوی آب حیات است در بیابانی در مسیر خراسان راه را گم میکند. ابتدای داستان با شرح وضعیت عمران که از تشنگی و خستگی در حالتی بی رمق و وهم آلود در بیابان افتاده آغاز میشود. عمران تشنه است و خسته و مجروح از راه طولانی. ناگهان مردی را می بیند که «زانو می زند بالای سرش. دستش را آهسته زیر چانه عمران میگیرد و صورت عمران را بالا می آورد. عمران در بهت نگاهش میکند. مرد میگوید: "آیا تو عِمران پسر داوودی؟".... 🔹 اقیانوس مشرق، دریافت کننده جایزه کتاب سال پژوهش های دینی در سال 1392 و همچنین کتاب سال رضوی در شاخه رمان در همان سال است. @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب جوان است و عاشق و سر به هوا... همه لذت های دنیا را با هم میخواهد. به هیچ چیز هم اعتقا
📌 شمشیردار با نوک شمشیر سکه های بر زمین افتاده را پس و پیش می کند. --باقی اش کو؟ پینه دوز نگاهش می کند. - باقی؟ تنها همین بود؟ --دروغ نگو پیرمرد. تمام دارایی تو تنها همین دو کیسه است؟ میخواهی باور کنم؟ شمشیردار نگاهش را تیز می کند و شمشیرش را بالا می آورد و به راحله اشاره می کند. --و آنکه در دست های توست؟! پینه دوز سر تکان می دهد: -او با خود کیسه ای ندارد. --شمشیردار می خندد: خودش را می گویم، خودش از هزار سکه بیشتر می ارزد، نمی ارزد؟! پینه دوز ترسیده، راحله را تنگ در آغوش می گیرد. -هرگز اجازه نمی دهم. راحله ترسیده، در خود می لرزد: "پدر.. مبادا بر من دست یابد!" 〰〰〰〰 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب از وقتی که برادرش عضو گروهک #منافقین شده بود و تعدادی از مردم را کشته بود دیگر نمیتوانست سرش را بالا بگیرد و با غرور قدم بزند. اما از وقتی که تصمیم گرفت تا خودش به مقابله با برادرش برود، خیلی از مشکلاتش حل شد. این کتاب داستان یک #نوجوان پرشور است. @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب از وقتی که برادرش عضو گروهک #منافقین شده بود و تعدادی از مردم را کشته بود دیگر نمیتوا
📌 آره پسر چشمت روز بد نبینه، هنوز حرف منصور تموم نشده بود که شلنگ شاپور استوار خورد گردنش؛ ما رو میگی دو پا داشتیم، دوتای دیگه هم قرض کردیم و دِ در رو. پشت سرمون داشت فحش میداد که زیر پای پسرش نشستیم. 〰〰〰〰 @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید ❤️ که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید 😍 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید ❤️ که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید 😍 @ketabekhoobam
📌 امام برای من نه یک اسم است، نه یک حس.. امام برای من اصالت است، اول و آخر و اصل و فرع و بود و نبود همه زندگیم است. جان! من برای شما که هستم؟! یک فدایی... می پذیری مرا؟! ➖➖➖➖➖ @ketabekhoobam
یک روز نوشته میشود در تقویم تعطیل! مناسبت ظهور مهدی... 😍 برپا بکنیم نیمه ی شعبان را هم یک جشن بزرگ با حضور مهدی ❤️ @ketabekhoobam
خانه آرزوهایم کلبه ای است کوچک در دشت شقایق ها، که تو را کم دارد.. راستی کی می آیی؟ @ketabekhoobam
اگر میخواهی راحت باشی کمتر بدان واگر میخواهی خوشبخت باشی بیشتر بخوان؛ با این حال، خوشبختی را بر راحتی های زودگذر ارجح بدان… @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
تیزر کتاب تولد در لس آنجلس☝️☝️☝️☝️ خاطرات فوق العاااده جذاب و جالب یک خواننده آمریکایی🎶🎤 بهتون پیشنهاد میکنم حتما بخونید. با ورق زدن این کتاب،چند لحظه ای رو تو خیابونای شلوغ لس آنجلس قدم بزنید... 📚 @ketabekhoobam📚
#برش_کتاب سید علی به زحمت چشم گشود. قطره های عرق از پیشانی اش سُر می خورد و روی بستر می افتاد. _اگر صلاح می دانید کسی را بفرستم شیخ اعظم را خبر کند. سید به سختی زبان چرخاند. _نه به زودی خودش خواهد آمد.بروید در را باز کنید. او اکنون در پیچ کوچه است. شیخ، آرام، بر بالین سید علی نشسته بود و سوره یاسین میخواند. پسران سید از آرامش شیخ متعجب بودند. آن ها به علاقه و ارادت شیخ به پدرشان به خوبی مطلع بودند و حالا که پدر در بستر مرگ افتاده بود، آرامش شیخ را نمی فهمیدند. شیخ قرآن را بست، بوسید، به پیشانی گذاشت و بالای سر سید گذاشت. _پریشان نباشید؛ سید علی از این مرض به زودی خلاص می شود. سید چشمانش را باز کرد و به شیخ نگاه کرد. _من سید را وصی خویش قرار داده ام و دعا کرده ام که او بر جنازه من نماز بگذارد و دعای من مستجاب شده است. فرزندان سید در سکوت دور تا دور حجره نشسته بودند و به احترام حضور شیخ هیچ سخنی نمی گفتند. _به دعای من شک نکنید.سید بزودی برخواهد خواست. #شیخ_مرتضی_انصاری #وحید_یامین_پور #نخل_و_نارنج @ketabekhoobam 🍃🍃☘️🌹☘️🍃🍃