📚 #معرفی_کتاب
دلش در گرو کیست!؟ کسی که همه دل در گرو او دارند!
...
سیر داستان سرگذشت پسری تافته ی جدا بافته است.چه از جایگاه شخصیت خانوادگی چه از نظر زیبایی،چه از منظر توانمندی واستعداد که روبرو میشود با حرف جدیدی از زبان شایسته ترین جوان زمانش. اسلام، که حرف متفاوتی میزند و رویکرد متفاوتی ارائه می دهد و افرادی که به آن متمایل میشوند روش متفاوتی از دیگران پیدا می کنند، او مسلمان می شود کتک می خورد، تحقیر می شود اما بر حرفش می ماند و...
#وقتی_دلی
#محمد_حسن_شهسواری
📚✏️📚✏️📚✏️📚
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب دلش در گرو کیست!؟ کسی که همه دل در گرو او دارند! ... سیر داستان سرگذشت پسری تافته ی ج
📌 #برشی_از_کتاب
اگر از هر کسی در سراسر جزیرة العرب می پرسیدی زیباروترین جوان حجاز کیست ؟ بی شک پاسخ میشنیدی مصعب پسر عمیر . دخترانِ جوانِ خانواده های اعیان مکه ، یکایک ، هم را خبر می کردند که مصعب ، جوان برازنده ی مکه از سفر تجاری باز آمده و بزودی وارد شهر می شود . همگی دل از دست داده از زیارت این جوان رعنای عرب . هر کدام به بهانه ای از خانه بیرون می زدند و راهی بازارچه که بارانداز کاروان پدر مصعب بود. شور و ولوله ای در دختران برپا بود و هر یک امیدوار به ربودن دل مصعب، مصعب که هنوز دختری دلش را نلرزانده بود . خانواده های تجار و اعیان با شنیدن خبر بازگشت کاروان ، به بهانه های مختلف ، دختران خود را آراسته همراه خود می کردند تا بلکه نظر مصعب ، سرور جوانان عرب ، معطوف دخترشان شود که در اینصورت اسباب فخر و مباهاتشان می شد . مصعب با کاروان تجاری پدر ، حامل دیبا و حریر یمنی وارد شد . بهانهی حضور دختران نیز مهیا بود ، خرید حریر و دیبا.
➖➖➖➖
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#وقتی_دلی
📚✏️📚✏️📚✏️📚
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
📚 #معرفی_کتاب
دفتر خاطرات کلوتی، برده ای متفاوت از سایر برده ها..
کلوتی دختر سیاه پوست ۱۰ـ۱۲ ساله ای که برده است ولی در حین باد زدن خانم ارباب که به پسرش درس می داد خواندن و نوشتن یاد گرفته و خاطراتش را می نویسد.
او تمام ذهنیات و اتفاقات روزمره اش را می نویسد. اگر بفهمند او را به جنوب منتقل می کنند که هیچکس نمی تواند از آنجا فرار کند و همانجا خواهد مرد و یا او را می کشند!
او به هیچکس چیزی نمی گوید تا اینکه با آمدن معلم خصوصی برای فرزند ارباب، او با طرفداران لغو برده داری آشنا می شود وبه آزادی بسیاری از بردگان کمک می کند اما هیچکس نمی فهمد که او در این کار دخالت دارد.
#من_برده_هستم
#پاتریشیاسی_مک_کیساک
#مونا_فخیم
📚✏️📚✏️📚✏️📚
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب دفتر خاطرات کلوتی، برده ای متفاوت از سایر برده ها.. کلوتی دختر سیاه پوست ۱۰ـ۱۲ ساله
📌 #برشی_از_کتاب (۱):
باید خیلی دقیق باشم ودر عین حال حواسم جمع باشد که کسی نفهمد، چون اگر اربابم بفهمد حتماً مرا شلاق میزند!
گه گاه شنیده ام ارباب هنلی گفته اگر برده هایش را در حال سواد آموزی ببیند، آن ها را تا حد مرگ کتک میزند و پوستشان را به برده داران در ایالات جنوبی خواهد فروخت.
🍃🌷🍃
📌 برشی از کتاب (۲):
خانم لیلی، اسپایسی را به طرز وحشیانه کتک زد، فقط برای اینکه یک گلدان کوچولو را شکسته بود اگر بفهمند که من خواندن و نوشتن می دانم، با من چه خواهند کرد؟ این فکر تنم را لرزاند.
🍃🌷🍃
📌 برشی از کتاب (۳):
با یک چوب روی زمین خاکی نوشتم «م» مثل مادر.
هنوز نوشتنم تمام نشده بود که خاله تی چنان کشیده محکمی به من زد که که اگر میز را نگرفته بودم، به زمین می افتادم. حتی خانم لیلی هم هیچوقت به این شدت مرا کتک نزده بود!
خاله تی بلافاصله با پاهایش حروف را پاک کرد. کمی بعد بلاخره سرم از گیج رفتن باز ایستاد و برقش از بین رفت. آنچه در چشم های خاله تی دیده می شد ترس بود نه عصبانیت!
با صدایی گرفته پچ پچ کرد:« می دونی چه بلایی سر برده ها می آورند اگر موقع خواندن و نوشتن مچشون رو بگیرن؟؟»
🍃🌷🍃
📌 برشی از کتاب (۴):
احساس می کرد تحقیر شده است. از این که در مقابل همه شلاق خورده بود، خجالت می کشید. این که او همیشه در سوار کاری برنده می شد، اصلاً کمکی به او نکرد!
سوار کار یا غیر سوار کار، برنده یا بازنده، ارباب هنلی او را مثل همه شلاق زد.
➖➖➖➖
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#من_برده_هستم
📚✏️📚✏️📚✏️📚
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
شعبان شد و پیک عشق از راه آمد
عطر نفس بقیه الله(عج) آمد
با جلوه سجاد(ع) و ابوالفضل(ع) و حسین(ع)
یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
#اعیاد_شعبانیه
#ماه_شعبان
📚✏️📚✏️📚✏️📚
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
📚 #معرفی_کتاب
چهار قصهی شورانگیز؛ روایتهایی جذاب، خواندنی و درسآموز از زندگی چهار شهید…
#از_او
#قصه_شال
#مادر_شمشادها
#ناخدا_رحمت
#هنوز_سالم_است
#نرجس_شکوریان_فرد
📚✏️📚✏️📚✏️📚
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب چهار قصهی شورانگیز؛ روایتهایی جذاب، خواندنی و درسآموز از زندگی چهار شهید… #از_او
📌 #برشی_از_کتاب (۱):
مادر خوشحال شد. احساس کرد که زحمت هایش به بار نشسته است. شناسنامه ی محمد را داد دستش و او رفت. هنوز یک ساعت نشده بود که محمد برگشت، رفت گوشه ی اتاق نشست و گریه کرد. مادر با تعجب به اشک های محمد نگاه کرد و پرسید: چی شده؟
محمدباعصبانیت رویش رابر گرداند و گفت: «قبولم نکردند، گفتند بچه ای، زود است.
صبر کن نوبت تو هم می شود.»
☘🌱☘
📌 برشی از کتاب (۲):
آبگوشت را دوست دارم.قوت جان محمدعلی شد در آن روز ترس. با دست های لرزان برایش بردم با دست های لرزان خورد.
آبگوشت بار می گذارم ،می پزد. دوست دارم خالی بخورم. سر می کشم. قوت جانم می شود در نبود محمدعلی. می خندم، آبگوشت که قوت جان نمی شود. قوت جسم است. قوت جان و روح، محمدعلی بود.
نذرهای دلم بود و دعاهای جامعه و عاشورا. نمازهایی که برای سلامتی امام زمان (عج) می خواند.
قوت من هم ثابت قدم بودن تو، مقاومتت زیر شکنجه ها. یادت هست آمدیم اوین دیدنت؟ گفتم مادر حیف تو به این خوبی بشی آقا منشی، بمان تا در آینده دکتر و مهندسی …
تو هم گفتی: دکتر و مهندس که ایمانش قوی نباشد، که خدایش را نشناسد و خودخواه باشد فقط یک اسم است و یک سواد سیاه، مادر! هیچ درسی بهتر از قرآن نیست. من الان توی زندان چند جزء قرآن با ترجمه حفظ کرده ام. آیت الله ربانی برایم تفسیرش را هم گفته اند. من دوست دارم انسان باشم. این تمام آرزوی من است تا وقتی بمیرم.
☘🌱☘
📌 برشی از کتاب (۳):
سرسپرده ودست نشانده که باشی، تا هروقت بخواهند در امانی و هروقت نخواهند باید بروی…
اما آزاده که باشی حتما به فکر نابود کردنت می افتند…اما تو تا هروقت بخواهی، آنگونه که بخواهی می مانی و می روی.
هر چند که فنا برای همه است…
اما آنچه که می ماند #اسلام است.
چون فداییانی دارد از جنس #ناخدارحمت ها…..
☘🍃☘
📌 برشی از کتاب (۴):
بعد از تبادل اسرا، نوبت جنازهها رسید. قرار شد حتی استخوان های شهدا را تحویل بدهند.
عراقیها رفتند سراغ قبرها.
یکی شان هم قبر محمدرضا بود.
با بیل و کلنگ خاک ها را کنار زدند، اما…..
به فکر چهار تکه استخوان بودند، اما محمدرضا صحیح وسالم بود، رشید و چهار شانه. هیج چیز تکان نخورده بود؛ موهایش؛ پوستش؛ مژه اش؛ محاسن پرش؛ حتی زخم تنش. انگار چند دقیقه پیش شهید شده بود. عکس ها ومدارک را مطابقت دادند.
خبر به گوش صدام رسید. دستور داد جنازه را تحویل ندهند، سه ماه زیر آفتاب داغ عراق بگذارند؛ ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. پودر تجزیه روی بدن و صورت محمدرضا ریختند، نه سوخت، نه پودر شد، فقط کمی تغییر کرد. رنگ پوستش سفید بود، سبزه ی با مزه شد.
به هر دری می زدند رسواتر می شدند.
صلیب سرخ در جریان بود و ایران هم مدرک داشت؛
مجبور شدند محمدرضا را تحویل دهند ؛
« و مکروا و مکرالله والله خیر الماکرین»
➖➖➖➖
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#از_او
#شهید_محمد_معماریان
#شهید_محمدعلی_موحدی
#شهید_محمدجواد_شکوریان_فرد
#شهید_محمدرضا_شفیعی
📚✏️📚✏️📚✏️📚
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
📚 #معرفی_کتاب
برای کسانی که رمان تعقیب و گریزی و پلیسی می خواهند
#شبیخون_به_خفاش
#محمد_ستاری_وفایی
📚✏️📚✏️📚✏️📚
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046