•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
باید اذعان کرد اروپایی هایی که از اسپانیا، انگلستان و... به آمریکا مهاجرت می کردند ( اجداد آمریکایی های امروز )، یکی از سنگین ترین مسئولیت های تاریخیِ جهان را بر عهده گرفته بودند. آنها مجبور بودند به زبان خوش، مفاهیم عمیقی مثل دموکراسی، لیبرالیسم، حقوق شهروندی و... را در ذهن بومیانی که حتی بشر هم نبودند و زبان آدمی زاد_یعنی اروپایی ها_ را هم نمی دانستند، فرو کنند!
فاتحانِ قاره ی جدید نشستند و فکر کردند و عقل هایشان را روی هم ریختند و در نهایت موفق شدند روش هایی ابتکاری و خلاقانه برای فرو کردن دموکراسی در کله بومیان پیدا کنند.
🖌 بخشی از کتاب #تاریخ_مستطاب_آمریکا
#محمدصادق_کوشکی
@ketabekhoobam
#معرفی_کتاب
کتاب آواز بچه آتش که با شیوه مستند داستانی نگارش یافته فرم تازه و بدیعی دارد و از دو دفتر تشکیل شدهاست. دفتر اول از آینده به گذشته روایت میکند و از هنگام انفجار تروریستی و #شهادت_آیت_الله_دستغیب آغاز میشود و آرامآرام تا سال ۵۷ به عقب میآید. در دفتر دوم نیز مخاطب با نادر اتابکی آشنا خواهدشد. شخصیت این فرد که نامش براساس مستندات ساواک انتخاب شده، ساخته ذهن نویسنده است اما اتفاقاتی که رخمیدهد منطبق بر اساس زندگی شهید دستغیب بوده و کاملا واقعی است.
نویسنده در این کتاب با هنر داستان نویسی و داستان پردازی جلوه های زیبایی از زندگی، منش و سیره شهید دستغیب را به تصویر کشیده است.
#آواز_بچه_آتش
#اکبر_صحرایی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب کتاب آواز بچه آتش که با شیوه مستند داستانی نگارش یافته فرم تازه و بدیعی دارد و از دو د
📌 #برشی_از_کتاب
رسید چند قدمی دستغیب:" قیافه اش مظلومه. نکنه... شک نباید راه بدم به خودم. اینا ظاهریه؛ گول زدن خلق! خلق... می بینی چه جور کوچک و بزرگ احترام می گذارن بهش. عامی و ناآگاهن. مجاهد خلق، چند گام جلوتر از خلقه! مجاهد خلق چیزایی می دونه که مردم کوچه و بازار نمی دونن. جای تردید نیس".
_ بیا دخترم. بیا جلوتر ببینم چی کار داری؟
دختر دستش را برد زیر چادر. انگشت انداخت داخل حلقه ی ضامن نارنجک.
_خواهر وایسا!
مردی میانسال با لباس سربازی، سر نیزه به کمر، رو به دستغیب کرد و گفت:
_ اجازه بدید آقا! خودم کارشون رو می پرسم. شاه چراغ مردم منتظرن.
دختر ترسید و خواست از همان فاصله دستش را از حلقه بیرون بیاورد که دستغیب گفت:
_ بذار بیاد جلو. نمازم می رسیم. مشکلت چیه دخترم؟
دختر نفس راحتی کشید. دستغیب ایستاد و انتظار کشید تا دختر به او برسد. دختر نزدیک تر شد:" بابا... مادر... عروسی... محمد... اونا هم تحت تاثیر تبلیغات حکومتن. طرفدار نظام شدن. مامان و بابا رو دوست دارم. محمد رو هم دوست دارم. هدف مهم تره. وصیت نوشتم براشون. می رسونن دستشون؟ حرف رساندن وصیتم رو به سرتیم گفتم، صورتش برافروخته شد و گفت: منافع سازمان به خطر می افته! منافع سازمان مهم تره...".
دختر به یک قدمی دستغیب رسید:" ارتجاع باید از بین بره. باید برای مردم و خلق جان داد".
با انگشت اشاره حلقه نارنجک را کشید. حلقه روی زمین افتاد، کسی فریاد زد:" .وای آقا... منافقه... جداش کنین...".
دختر توی یک چشم به هم زدن قدم آخر را برداشت. پنجه های دستی را که نارنجک داخلش بود را باز کرد.
➖➖➖➖
#آواز_بچه_آتش
•┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
أَيْنَ بَقِيَّةُ اللّٰهِ الَّتِي لَاتَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهادِيَةِ؟ أَيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَةِ؟ أَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقامَةِ الْأَمْتِ وَالْعِوَجِ؟ أَيْنَ الْمُرْتَجىٰ لِإِزالَةِ الْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ؟ 🌸🍃
کجاست آن باقیمانده خدا که از عترت هدایتگر خالی نشود، کجاست آن مهیا گشته برای ریشهکن کردن ستمکاران، کجاست آنکه برای راست نمودن انحراف و کجی به انتظار اویند، کجاست آن امید شده برای از بین بردن ستم و دشمنی..
#فرازی_از_دعای_ندبه
#التماس_دعای_فرج 🌷
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
آدم خوبی بود. اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. به جوان پشت میز گفتم: درسته ایشان آدم خوبی است، اما من همینطوری نمیگذرم. دست من خالی است. هرچه میتوانی از او بگیر.
جوان هم رو به من کرد و گفت: این بنده خدا یک وقف انجام داده که خیلی بابرکت بوده و ثواب زیادی برایش میآید. او یک حسینیه را در شهرستان شما، خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده میکنند. اگر بخواهی ثواب کل حسینیهاش را از او میگیرم و در نامه عمل شما میگذارم تا او را ببخشی. با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟! خیلی خوبه.
بنده خدا این پیرمرد، خیلی ناراحت و افسرده شد، اما چارهای نداشت. ثواب یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخی. برای تهمت به یک نوجوان، یک حسینیه را که بااخلاص وقف کرده بود، داد و رفت!
اما تمام حواس من در آنلحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان، یک چنین خیراتی را از دست میدهد، پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت؟! ما که به راحتی پشت سر مسئولین و دوستان و آشنایان خودمان هرچه میخواهیم میگوییم…
باز جوان پشت میز به عظمت آبروی مؤمن اشاره کرد.
⏱ بخشی از کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#نشر_شهید_ابراهیم_هادی
@ketabekhoobam
#معرفی_کتاب
دکتر عبدالعزیز خضری نامی کمتر شنیده شده و کم قدر دانسته شده است. کتاب عزیزِ جهان بیان زندگینامه داستانی این نابغه هم عصر ماست. یکی از بهترین متخصصین ارولوژی خاورمیانه که تا زمان انتشار این کتاب، بیش از ۱۵ هزار عمل جراحی رایگان انجام داده است. پزشکی مردمی و صمیمی که عمرش را صرف مرهم نهادن به دردهای مردمان دردکشیده ی وطنش نموده و با کم و زیاد روزگار ساخته است.
#عزیزِ_جهان
#اکبر_صحرایی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب دکتر عبدالعزیز خضری نامی کمتر شنیده شده و کم قدر دانسته شده است. کتاب عزیزِ جهان بیان
📌 #برشی_از_کتاب (۱)
معتقدم فقط پنجاه سال عمر نیاز است تا پزشک وقتش را صرف درس خواندن و کسب تجربه کند تا کارکشته شود. چرا که یک دانشجوی پزشکی پس از دیپلم، سربازی، دوره دستیاری و تخصص وقتی کارش را تازه شروع می کند سن تقریبی او به چهل می رسد. تازه پزشک بعد از چندین ده سال کار مداوم باتجربه می شود. لذا آرزو دارم خداوند عمر پزشکان را دویست سال قرار دهد تا لااقل صدسال دوم را به مداوای مریض بپردازند. طبیب چون از مرگ و میر انسان جلوگیری می کند به گونه ای به آن ها عمر دوباره می بخشد و این یعنی معنای واقعی خلیفه الهی بودن انسان بر روی زمین.
📌 برشی از کتاب (۲)
مرد میان سالی که برای مداوا از چهل کیلومتری بندر لنگه آمده بود، بعد از عمل چشم آمد برای خداحافظی. روز بعد که وارد محوطه مریض خانه شدم، دوباره او را دیدم که توی محوطه می پلکد. تعجب کردم و نگرانش شدم. صدایش کردم:
_ پدرجان! مشکلی پیش آمده؟
شرمنده شد و سرش را پایین انداخت و سکوت کرد.
_چیزی شده؟ مشکلی هست بگین.
سرش را بالا گرفت:
_شرمنده آقای دکتر! پول برگشت به محلم رو ندارم!
تنم سرد شد. گفتم:« مگه کرایه ات تا ولایت چه قدره؟»
_سه تومان آقای دکتر.
_مگه پدرجان دزدی چیزی، زده بهت که سه تومان نداری؟
لبخند زد:
_نه آقای دکتر! همه رو دادم حسابداری مریض خونه.
_آخه چرا؟! برای چی؟ کی همه پولات رو گرفت... چرا همه پولات رو دادی؟
_واللّه به آقای دکتر گفتم: چند می شه آقای دکتر؟ گفت: چند داری؟
_منم همه دارایی ام پنجاه تومان بود و به دکتر گفتم. دکتر هم نوشت پنجاه تومان ازم بگیرن.
هم ناراحت بودم از اذیت شدن مریض و هم متعجب شده بودم از سادگی و صداقت عجیب مریض میان سال بندری. برایش توضیح دادم که قصه چیست و تند پرستار را صدا زدم و گفتم:« تمام پول این بنده ی خدا را پس بدهید.»
➖➖➖➖
#عزیزِ_جهان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
Pouya Bayati _ Khabare Khoob (128).mp3
4.26M
ای روزهای خوب که در راهید!
ای جاده های گمشده در مه!
ای روزهای سخت ادامه!
از پشت لحظه ها به در آیید!
ای روز آفتابی
ای مثل چشم های خدا آبی!
ای روز آمدن!
ای مثل روز، آمدنت روشن!
این روزها که می گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟
.
#قیصر_امین_پور
#التماس_دعای_فرج 🌹
✍ تمام آفرینش بهانه است ...
تا بیاموزی؛ آنکه ࢪوبࢪوی توست؛ خود تویے
و ࢪوزگاࢪ با تو، همان کند ؛ که تو با دیگࢪان!
شاگرد اول کلاس آفرینش ؛ روزت مبارک❤️!
#یا_زینب_کبری سلام اللّه علیها
#روز_پرستار
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
فردای روزی که حمید از پروژه اش دفاع کرد، هر دوی ما سرما خورده بودیم. آب ریزش بینی و سرفه عجیبی یقه ی ما را گرفته بود. دکتر برایمان نسخه پیچید. داروها را که گرفتیم،سوار تاکسی شدیم تا به خانه برویم. راننده نوار روضه گذاشته بود. ما هم که حالمان خوب نبود. دائم یا سرفه می کردیم یا بینی مان را بالا می کشیدیم. راننده فکر کرده بود با صدای روضه ای که پخش می شود گریه می کنیم!
سر کوچه که رسیدیم حمید دست کرد توی جیب تا کرایه بدهد. راننده گفت:" آ سید! مشخصه شما و حاج خانم حسابی اهل روضه هستین. کرایه نمیخواد بدین. فقط ما رو دعا کنین." حتی توقف نکرد که ما حرفی بزنیم. بعد هم گازش را گرفت و رفت. من و حمید نشستیم کنار جدول و نیم ساعتی خندیدیم. نمی توانستیم جلوی خنده خودمان را بگیریم. حمید به شوخی می گفت:" عه حاج خانم، کمتر گریه کن!"
➖➖➖
یک شب نزدیکی های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:" خانوم خیلی دلم برات تنگ شده. پاشو بیا مزار." معمولا عصرها به سر مزارش می رفتم، ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم. از نزدیک ترین مغازه به مزار چند شاخه گل نرگس و یک جعبه خرما خریدم. همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم، دختری آمد و با گریه من را بغل کرد. هق هق گریه هایش امان نمی داد حرف بزند. کمی که آرام شد، گفت:" عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم. به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید. حق نیستید. باهات یه قراری میذارم. فردا صبح میام سر مزارت. اگر همسرت رو دیدم می فهمم من اشتباه کردم. تو اگه به حق باشی از خودت به من یه نشونه میدی."
#یادت_باشد
@ketabekhoobam
#معرفی_کتاب
سرود کریسمس در کریسمس 1843 منتشر شد و بلافاصله شش هزار نسخه از آن به فروش رسید. این رمان با تخیلی بی مرز، حس هر مخاطبی را _فارغ از ابعاد زمان و مکان_ برمی انگیزد.
چارلز دیکنز که از کودکی طعم فقر را چشیده بود، فقیران را خوب میشناخت و در داستانهایش میکوشید تا با نمایش و انعکاس ناکامیهای طبقات رنجدیده، نابسامانیهای اجتماعی را بهبود بخشد.
در این کتاب شخصیت اصلی یعنی اسکروج که مردی ثروتمند ولی خسیس و سنگدل است به کمک روح دوستش مارلی و سه روح کریسمس دگرگون میشود..
#سرود_کریسمس
#چارلز_دیکنز
#محسن_سلیمانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam