eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
84 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
أَيْنَ بَقِيَّةُ اللّٰهِ الَّتِي لَاتَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهادِيَةِ؟ أَيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَةِ؟ أَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقامَةِ الْأَمْتِ وَالْعِوَجِ؟ أَيْنَ الْمُرْتَجىٰ لِإِزالَةِ الْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ؟ 🌸🍃 کجاست آن باقیمانده خدا که از عترت هدایتگر خالی نشود، کجاست آن مهیا گشته برای ریشه‌کن کردن ستمکاران، کجاست آن‌که برای راست نمودن انحراف و کجی به انتظار اویند، کجاست آن امید شده برای از بین بردن ستم و دشمنی.. 🌷
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• آدم خوبی بود. اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. به جوان پشت میز گفتم: درسته ایشان آدم خوبی است، اما من همین‌طوری نمی‌گذرم. دست من خالی است. هرچه می‌توانی از او بگیر. جوان هم رو به من کرد و گفت: این بنده خدا یک وقف انجام داده که خیلی بابرکت بوده و ثواب زیادی برایش می‌آید. او یک حسینیه را در شهرستان شما، خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می‌کنند. اگر بخواهی ثواب کل حسینیه‌اش را از او می‌گیرم و در نامه عمل شما می‌گذارم تا او را ببخشی. با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟! خیلی خوبه. بنده خدا این پیرمرد، خیلی ناراحت و افسرده شد، اما چاره‌ای نداشت. ثواب یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخی. برای تهمت به یک نوجوان، یک حسینیه را که بااخلاص وقف کرده بود، داد و رفت! اما تمام حواس من در آن‌لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان، یک چنین خیراتی را از دست می‌دهد، پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت؟! ما که به راحتی پشت سر مسئولین و دوستان و آشنایان خودمان هرچه می‌خواهیم می‌گوییم… باز جوان پشت میز به عظمت آبروی مؤمن اشاره کرد. ⏱ بخشی از کتاب @ketabekhoobam
دکتر عبدالعزیز خضری نامی کمتر شنیده شده و کم قدر دانسته شده است. کتاب عزیزِ جهان بیان زندگینامه داستانی این نابغه هم عصر ماست. یکی از بهترین متخصصین ارولوژی خاورمیانه که تا زمان انتشار این کتاب، بیش از ۱۵ هزار عمل جراحی رایگان انجام داده است. پزشکی مردمی و صمیمی که عمرش را صرف مرهم نهادن به دردهای مردمان دردکشیده ی وطنش نموده و با کم و زیاد روزگار ساخته است. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب دکتر عبدالعزیز خضری نامی کمتر شنیده شده و کم قدر دانسته شده است. کتاب عزیزِ جهان بیان
📌 (۱) معتقدم فقط پنجاه سال عمر نیاز است تا پزشک وقتش را صرف درس خواندن و کسب تجربه کند تا کارکشته شود. چرا که یک دانشجوی پزشکی پس از دیپلم، سربازی، دوره دستیاری و تخصص وقتی کارش را تازه شروع می کند سن تقریبی او به چهل می رسد. تازه پزشک بعد از چندین ده سال کار مداوم باتجربه می شود. لذا آرزو دارم خداوند عمر پزشکان را دویست سال قرار دهد تا لااقل صدسال دوم را به مداوای مریض بپردازند. طبیب چون از مرگ و میر انسان جلوگیری می کند به گونه ای به آن ها عمر دوباره می بخشد و این یعنی معنای واقعی خلیفه الهی بودن انسان بر روی زمین. 📌 برشی از کتاب (۲) مرد میان سالی که برای مداوا از چهل کیلومتری بندر لنگه آمده بود، بعد از عمل چشم آمد برای خداحافظی. روز بعد که وارد محوطه مریض خانه شدم، دوباره او را دیدم که توی محوطه می پلکد. تعجب کردم و نگرانش شدم. صدایش کردم: _ پدرجان! مشکلی پیش آمده؟ شرمنده شد و سرش را پایین انداخت و سکوت کرد. _چیزی شده؟ مشکلی هست بگین. سرش را بالا گرفت: _شرمنده آقای دکتر! پول برگشت به محلم رو ندارم! تنم سرد شد. گفتم:« مگه کرایه ات تا ولایت چه قدره؟» _سه تومان آقای دکتر. _مگه پدرجان دزدی چیزی، زده بهت که سه تومان نداری؟ لبخند زد: _نه آقای دکتر! همه رو دادم حسابداری مریض خونه. _آخه چرا؟! برای چی؟ کی همه پولات رو گرفت... چرا همه پولات رو دادی؟ _واللّه به آقای دکتر گفتم: چند می شه آقای دکتر؟ گفت: چند داری؟ _منم همه دارایی ام پنجاه تومان بود و به دکتر گفتم. دکتر هم نوشت پنجاه تومان ازم بگیرن. هم ناراحت بودم از اذیت شدن مریض و هم متعجب شده بودم از سادگی و صداقت عجیب مریض میان سال بندری. برایش توضیح دادم که قصه چیست و تند پرستار را صدا زدم و گفتم:« تمام پول این بنده ی خدا را پس بدهید.» ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
Pouya Bayati _ Khabare Khoob (128).mp3
4.26M
ای روزهای خوب که در راهید! ای جاده های گمشده در مه! ای روزهای سخت ادامه! از پشت لحظه ها به در آیید! ای روز آفتابی ای مثل چشم های خدا آبی! ای روز آمدن! ای مثل روز، آمدنت روشن! این روزها که می گذرد، هر روز در انتظار آمدنت هستم! اما با من بگو که آیا، من نیز در روزگار آمدنت هستم؟ . 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ تمام آفرینش بهانه است ... تا بیاموزی؛ آنکه ࢪوبࢪوی توست؛ خود تویے و ࢪوزگاࢪ با تو، همان کند ؛ که تو با دیگࢪان! شاگرد اول کلاس آفرینش ؛ روزت مبارک❤️! سلام اللّه علیها
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• فردای روزی که حمید از پروژه اش دفاع کرد، هر دوی ما سرما خورده بودیم. آب ریزش بینی و سرفه عجیبی یقه ی ما را گرفته بود. دکتر برایمان نسخه پیچید. داروها را که گرفتیم،سوار تاکسی شدیم تا به خانه برویم. راننده نوار روضه گذاشته بود. ما هم که حالمان خوب نبود. دائم یا سرفه می کردیم یا بینی مان را بالا می کشیدیم. راننده فکر کرده بود با صدای روضه ای که پخش می شود گریه می کنیم! سر کوچه که رسیدیم حمید دست کرد توی جیب تا کرایه بدهد. راننده گفت:" آ سید! مشخصه شما و حاج خانم حسابی اهل روضه هستین. کرایه نمیخواد بدین. فقط ما رو دعا کنین." حتی توقف نکرد که ما حرفی بزنیم. بعد هم گازش را گرفت و رفت. من و حمید نشستیم کنار جدول و نیم ساعتی خندیدیم. نمی توانستیم جلوی خنده خودمان را بگیریم. حمید به شوخی می گفت:" عه حاج خانم، کمتر گریه کن!" ➖➖➖ یک شب نزدیکی های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:" خانوم خیلی دلم برات تنگ شده. پاشو بیا مزار." معمولا عصرها به سر مزارش می رفتم، ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم. از نزدیک ترین مغازه به مزار چند شاخه گل نرگس و یک جعبه خرما خریدم. همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم، دختری آمد و با گریه من را بغل کرد. هق هق گریه هایش امان نمی داد حرف بزند. کمی که آرام شد، گفت:" عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم. به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید. حق نیستید. باهات یه قراری میذارم. فردا صبح میام سر مزارت. اگر همسرت رو دیدم می فهمم من اشتباه کردم. تو اگه به حق باشی از خودت به من یه نشونه میدی." @ketabekhoobam
سرود کریسمس در کریسمس 1843 منتشر شد و بلافاصله شش هزار نسخه از آن به فروش رسید. این رمان با تخیلی بی مرز، حس هر مخاطبی را _فارغ از ابعاد زمان و مکان_ برمی انگیزد. چارلز دیکنز که از کودکی طعم فقر را چشیده بود، فقیران را خوب می‌شناخت و در داستان‌هایش می‌کوشید تا با نمایش و انعکاس ناکامی‌های طبقات رنجدیده، نابسامانی‌های اجتماعی را بهبود بخشد. در این کتاب شخصیت اصلی یعنی اسکروج که مردی ثروتمند ولی خسیس و سنگدل است به کمک روح دوستش مارلی و سه روح کریسمس دگرگون می‌شود.. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب سرود کریسمس در کریسمس 1843 منتشر شد و بلافاصله شش هزار نسخه از آن به فروش رسید. این رم
📌 درِ اتاق اسکروج کاملا باز بود، چون‌ می‌خواست مراقب کارمندش باشد. کارمند اسکروج، در اتاقی کوچک در آن طرف راهرو مشغول کار بود. شعله بخاری دیواری اتاق اسکروج خیلی کم بود. اما شعله آتش بخاری دیواری کارمند او حتی از آن هم کمتر بود.‌ با این همه، کارمندِ اسکروج نمی‌توانست زغال سنگ روی آتش بریزد. چون جعبه‌ی زغال سنگ در اتاق اسکروج بود. ناگهان کسی با صدایی شاد گفت: «دایی! مبارک! خداوند به شما برکت بدهد.» و این صدای فِرِد، خواهرزاده‌ی آقای اسکروج بود. اما اسکروج گفت: «هه! چه مزخرفاتی!» خواهرزاده‌ی اسکروج در آن هوای سرد دوان دوان به دفتر کار دایی‌اش آمده بود. صورتش گل انداخته بود و چشمانش برق می‌زد و بخار نفس‌هایش را می‌شد دید. فِرِد گفت: «دایی! گفتید کریسمس مزخرف است؟! جدی که نمی‌گویید؟» اما اسکروج گفت: «بله، جدی می‌گویم. کریسمس مبارک! هه! تو به چه حقی خوشحالی؟ چه دلیلی داری که خوشحال باشی؟ تو فقیری، پس نباید خوشحال باشی.» فِرِد خنده‌کنان گفت: «آه! شما چه حقی دارید که اخم کنید و غمگین باشید؟ شما به اندازه‌ی کافی ثروت دارید؟» اسکروج جواب بهتری نداشت بدهد، این بود که دوباره گفت: «هه! چه مزخرفاتی!» فِرِد گفت: «دایی عصبانی نشوید.» ولی اسکروج با عصبانیت گفت: «وقتی آدم در دنیای احمق‌ها زندگی می‌کند، چرا عصبانی نشود؟ کریسمس مبارک! هه! اصلا کریسمس یعنی چه؟ فقط باید موقع کریسمس بیشتر از آنچه داری خرج کنی؛ و می‌فهمی که یک سال دیگر پیرتر شده‌ای اما یک ساعت هم ثروتمندتر نشده‌ای؛ و می‌فهمی که از کریسمس سال قبل کمتر پول داری. به نظر باید هر احمقی را که راه می‌افتد و می‌گوید کریسمس مبارک! در همان غذای کریسمسش بیندازند تا با غذا بپزد.» ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللّٰهِ وَناصِرَ حَقِّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَدَلِيلَ إِرادَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا تالِيَ كِتابِ اللّٰهِ وَتَرْجُمانَهُ، السَّلامُ عَلَيْكَ فِي آناءِ لَيْلِكَ وَأَطْرافِ نَهارِكَ ✨🌱 سلام بر تو ای خلیفه خدا و یاور حقّش، سلام بر تو ای حجّت خدا و راهنما به سوی اراده‌اش، سلام بر تو ای تلاوت‌کننده کتاب خدا و تفسیرکننده‌اش، سلام بر تو در تمام ساعات شب و روز..
کتاب «چُغُک» داستانی است مستند درباره ی حوادث روزهای نهم و دهم دی ماه ۱۳۵۷ در مشهد مقدس. سبک داستانی کتاب، سبکی است که بیشتر با عنوان «سینما رُمان» شناخته می شود؛ سبکی که در آن نقاشی ها، پا به پای متن جلو می آیند و خود، مستقلا، روایتگر قسمتی از داستان می شوند. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam