eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
83 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب اصول تربیتی، شیرین و کاربردی. فرزند ما از ما جدا نیست، او خود ماست: اما در اندازه­ ا
📌 (۱): خداوند برای کسانی که اهل تلاش هستند و به آنچه که می­دانند، راه هدایت را گشوده و زمینه ی فهم بهتر را فراهم می­کند [(سوره عنکبوت، آیه ۶۹). و سخنی را از امام باقر علیه السلام، «هر کس بدانچه که می­داند عمل کند، خداوند آنچه را که نمی­داند به او خواهد آموخت.»] پس از همین حالا تصمیم بگیریم، آنچه را در مسیر تربیت فرزند آموخته ایم، بدون از دست دادن فرصت عمل کنیم تا خداوند راه آموختن مهارت­های تربیت فرزند را برای ما هموار کند. 🌸🌱🌸 📌 برشی از کتاب (۲): در روان­شناسی مادی­ گرا، بُعد معنوی انسان و جهان نادیده گرفته شده است. به همین دلیل نمی­تواند راه کار درستی برای حل مشکلات روانی ارائه دهد. 🌸🌱🌸 📌 برشی از کتاب (۳): ماهواره، واقعیتی است که نمی­توان آن را انکار کرد. امروزه بسیاری از شبکه­ های ماهواره­ ای اهداف تربیتی را دنبال می­کنند. این یک فکر ساده ­لوحانه، خنده ­دار است که فکرکنیم دیگران دلشان به حال ما سوخته و برای پر کردن اوقات فراغتمان به دنبال راه چاره­ ای می­گشتند، از همین رو تصمیم گرفتند برای ما شبکه­ های فیلم و سریال راه بیاندازند. امروز رسانه­ ها یکی از اصلی ­ترین وظایف خود را تربیت مخاطب، متناسب با اهداف نظام سلطه می­دانند. 🌸🌱🌸 📌 برشی از کتاب (۴): هر اندازه عوامل منفی تأثیرگذار بر تربیت فرزندانمان بیش­تر می­شود، نیاز به وقت گذاشتن برای آن­ها هم بیش­تر می­شود. اما متأسفانه برخی از والدین به دلایل … که چه عرض کنم، به بهانه­ های مختلف از این مسأله شانه خالی کرده و کمترین وقت را به تربیت فرندانشان اختصاص می­دهند. 🌸🌱🌸 📌 برشی از کتاب (۵): دیدن یک فیلم و یا سریال در هر روز یعنی صرف حداقل چهل دقیقه تا یک ساعت و نیم زمان. چگونه است که یک مادر یا پدر برای دیدن سریال یا فیلم در هر روز وقت دارد، اما برای مطالعه کتاب در زمینه ­ی اصلی­ ترین وظیفه ی خود یعنی تربیت فرزند وقت ندارد؟ 🌸🌱🌸 📌 برشی از کتاب (۶): برخی از گزاره­ های منفی، واقعا یک دفعه ­اش هم خطرناک است. گزاره­ ی تصویری مثبت معمولاً برای تأثیرگذاری نیازمند تکرار است به طور کلی تخریب، آسان­تر از ساختن است و به زمان کمتری هم نیاز دارد. ➖➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚✏️📚✏️📚✏️📚 https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
📚 خاطرات مردی از جنس دریا با دلی پر از محبت مولا شنیده بودم روز بعد از تشییع، صبح زود بعد نماز صبح، آقا سر قبرشون حاضر بودن و به خانوادشون که بعد از ایشان رسیدن اونجا گفتن « دلم برای صیادم تنگ شده بود » وقتی این کتاب رو خوندم فهمیدم که باید چه دل دریایی ای داشته باشی، دلی پر از محبت مولا که دل نائب امام زمان(عج) برایت تنگ شود… 📚✏️📚✏️📚✏️📚 https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب خاطرات مردی از جنس دریا با دلی پر از محبت مولا شنیده بودم روز بعد از تشییع، صبح زود
📌 وقتی مراسم تمام شد، در راه برگشت پرسیدم: علی آقا، موقع سخنرانی آقا چی می نوشتی؟ گفت: خب معلومه صحبت های آقا رو یادداشت می کردم. گفتم: صحبت های ایشون رو که تلویزیون پخش می کنه؟ گفت: نه دیگه، شما حقوق خونده ای، نه؟ گفتم: بله ولی چه ربطی داره؟ گفت: ببینم مگه اجرای امر فرمانده برای ما لازم نیست؟ گفتم: چرا لازمه؟ گفت: تاخیر در اجرای امر فرمانده هم برای ما زشته، مگرنه؟ با بی صبری گفتم: بله زشته، ولی من جوابم رو نگرفتم. گفت: خیلی خب، من که باید از صحبت های آقا یادداشت بردارم، دیگه چرا باید منتظر اخبار ساعت ۲ بشم؟ همون موقع یادداشت می کنم. بعد توی فاصله ای که می شینیم توی ماشین، این صحبت ها رو تبدیل می کنم به دستور العمل. وقتی به ستاد کل رسیدیم می دم اونا روتایپ کنند بعد هم می ره برای اجرا. تو شاید حرفهای آقا رو سخنرانی تلقی کنی، ولی برای من این حرفها سخنرانی نیست دستوره. از همون لحظه ای که می شنوم تکلیف به گردنمه که امری رو که از فرمانده گرفتم باید اجرایش کنم. برای همین هم تا موقعی که به ستاد کل برسم وقت را تلف نمی کنم. ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚✏️📚✏️📚✏️📚 https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 «سعید»، روایت شیرینی از زندگانی کوتاه سعید چندانی، نوجوان اهل سنت است... 📚✏️📚✏️📚✏️📚 https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب «سعید»، روایت شیرینی از زندگانی کوتاه سعید چندانی، نوجوان اهل سنت است... #سعید #نرجس
📌 (۱): مادر در دلش، اعتقاد داشت به خانواده ی پیامبر؛ به اهل بیت. و الا که توسل و نذر در میان آن ها که اهل سنت بودند چندان رسم نبود. اما مادر در سال های پیش هم برای حال تب دار دخترش متوسل شده بود به حضرت اباالفضل. حتی بعضی مسیحی ها هم یک دل دارند که با حسین و ابالفضل مصفا می شود. و یک پنجره فولاد که خیلی ها دخیل بستن به آن را گشایش در کارشان می دانند. 🍃💐🍃 📌 برشی از کتاب (۲): ـ سرطان… بدخیم… گسترده… کاری از دست ما برنمی آید. 🍃💐🍃 📌 برشی از کتاب (۳): اشک ریزان نشست بین جمعیت. دلش می خواست گم بشود میان کسانی که با نیتی متفاوت از او، با نگاهی عمیق تر از اندیشه او آمده بودند. رفت بین مردمی که با بودنشان امید می دادند؛ جای درستی آمده است. صاحب این مسجد باید کسی باشد نه مثل همه، که این همه مشتاق و دلداده دارد، عزیزی که پناه است و این همه پناه خواه سمتش آمده اند. کریمی که با دست خالی به خانه اش آمده اند و خجالتی هم ندارند که نشان دهند دست خالی شان را به آقایشان. 🍃💐🍃 📌 برشی از کتاب (۴): اویس شده بود؛ دنبال پیامبر که نه، اما در پی ذریه ی پیامبر می گشت. آن هم دور از شهر و دیار خودش. گفته بودند برو و نمیدانست که پیش چه کسی باید برود. در مذهب آن ها این گونه تعلیم داده نشده بود. اما مادر به خوابش و نوایی که شنیده و آن چه که دیده بود، ایمان داشت. ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚✏️📚✏️📚✏️📚 https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 مسیر یک موفقیت درست حسابی ما هميشه فکر می کنيم آدم های بزرگ از اول بزرگ بودند، اما با اين کتاب فوق العاده جذاب “دوزاريمان” می افتد که آدم می تواند از کجا به کجاها برسد.از هيچ به شهرت. از تو سری خوردن به احترام و عزت. وقتی اين کتاب رو می خونی کلی روحيه می گيری… 📚✏️📚✏️📚✏️📚 https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب مسیر یک موفقیت درست حسابی ما هميشه فکر می کنيم آدم های بزرگ از اول بزرگ بودند، اما ب
📌 بچه ها پدر نامزد ها را در می آوردند. اگر تو ده کسی نامزد بازی می کرد، موی دماغش می شديم. هر وقت توی کوچه و پشت در و ديوار خانه پسری با نامزدش راز و نياز می کرد، بچه ها مثل برق به هم خبر می دادند، موی دماغش می شدند، از سر ديوار و از بالای درخت ها و پشت بام ها سرک می کشيدند، سوت می زدند، به زور سرفه می کردند، می رقصيدند و هرهر می خنديدند. شب هم توی خانه ها پدر و مادرها از بی حيايی دختر و هرزگی پسر حرف می زدند. من جريان نامزدی های دختر های همسايه مان را برای بچه ها تعريف می کردم. اسمش عصمت بود و نيازعلی، قصابِ آبادی آمده بود خواستگاريش. قصاب که زن داشت و بچه دار نمی شد، عاشق عصمت شده بود و ظهر که کارش تمام می شد قدری گوشت می گذاشت تو دستمال و مي آمد که عصمت را ببيند. تو مدرسه داستان نياز علی را تعريف کردم و بيست تا بچه را کشاندم تو کوچه مان. بچه ها تا چشمشان به نيازعلی و دستمال افتاد، دَم گرفتند:”عصمت جونم، عصمت جون-چايی رو بريز تو فنجون.” جوری شد که همه ی آبادی خبر شدند و زينب زن نيازعلی آمد دَم خانه عروس و غش کرد و قشقرقی راه انداخت که آن سرش ناپيدا بود… ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚✏️📚✏️📚✏️📚 https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
📚 قصه ای پر از ماجراهای عجیب که سر راه این نوجوان قرار گرفته این کتاب روایت داستانیِ زندگی یک خانواده طبقه متوسط در کوران انقلاب را مطرح کرده است که وقایع داستان حول یک گروه نوجوان که در راس آنها شخصیتی به نام بهزاد است، اتفاق می افتد. 📚✏️📚✏️📚✏️📚 https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب قصه ای پر از ماجراهای عجیب که سر راه این نوجوان قرار گرفته این کتاب روایت داستانیِ ز
📌 (۱): شما میگی آسّه بریم و آسّه بیاییم و کاری به کار مملکت نداشته باشیم. واسه خودمون دین مون و نماز و روزه مون رو داشته باشیم؟ آخه مگه می‌ شه؟ امروز به دخترت می‌ گن نباید با حجاب بیای مدرسه، شما هم کوتاه میای و اونو با این‌همه استعداد از حق تحصیل محروم می‌کنی. اگه فردا گفتن مثل دوره اون پدر سوخته باید کشف حجاب بشه، چی کارش می‌ کنی؟ تا ابد کنج خونه قایمش می‌ کنی؟ پس‌ فردا اگر دوباره سگ یه آمریکایی به ناموست شرف پیدا کرد، چی؟ اگر زن و بچه ات امنیت نداشتن پا از خونه بیرون بذارن چی؟ حالا فقر و اعتیاد به هرزگی و تاراج نفت و سرمایه‌های مملکت مون پیشکش! 🌱🌹🌱 📌 برشی از کتاب (۲): همین چند روز پیش، سه روز بعد چهلم شهدای میدون ژاله درگیری‌ ها و بکش‌بکش ها، ساواک واسه این‌ که از مردم زهرچشم بگیره، ریخت توی مدرسه دخترونه تا دانش‌‌آموزای با حجابی رو که از قانون سرپیچی کردن، دستگیر کنه. دخترها رو گرفتن زیر مشت و لگد و خونین و مالین شون کردن. مردم هم که خبردار شدن، سر رسیدن و درگیری شدیدی شد. 🌱🌹🌱 📌 برشی از کتاب (۳): تصویر پسری که آن روز توی خیابان غرق در خون روی زمین افتاده بود، برای هزارمین بار می آید جلوی چشمم. یادم می‌آید که دستش را به طرف من و بابا دراز کرده بود و کمک می‌ خواست. چیزی ته دلم فرو می‌ ریزد و گلویم می‌ سوزد. پلک می‌ زنم و پسر پشت سیاهی پلک‌ هایم محو می‌ شود. 🌱🌹🌱 📌 برشی از کتاب (۴): چند قدمی شان می ایستم و همان طور که با نوک کتانی ام به سنگ‌ ریزه‌های زمین می‌ کوبم، گوش تیز می‌ کنم. یکی‌ شان می‌ گوید: «ساواک اگر کسی رو بگیره، دیگه باید فاتحه اش رو خوند. جنازه اشم‌ دیگه به خانواده ش نمی‌دن.» حسن خپله، که پشتش به من است، می‌ گوید: «یه عالمه از جنازه‌ های کشتار میدون ژاله رو هم سربه‌ نیست کردن. پسرعموی مامانم هم اون‌ جا بوده. دو ماه نه از خودش خبری شده نه جنازه‌اش» شب‌ ها می‌ برنشون تو گورهای دسته‌ جمعی خاکشون می‌ کنن. سرم را بلند می‌ کنم و به بچه‌ ها نگاه می کنم. ترس آرام‌آرام در دلم رخنه می‌ کند. انگار مردم بچه ان که از این‌ لو لو بترسن! ساواک و سیاه‌ چال و گور دسته‌ جمعی و … اگر می‌ ترسیدن که عقب می‌ کشیدن و می‌ نشستند سر جاشون، نه این‌که هر روز بیشتر بریزن تو خیابونا. حسن خپل ریز می‌ خندد و می‌ گوید: «بابا می‌ گه اگه ساکت بمونیم، چند روز دیگه باید دخترامونو بفرستیم سربازی، بعدشم بریم مسابقه کشتی دختر پسرا رو تماشا کنیم. همه بلند می خندند: فکرشو بکن! دیگری می‌ گوید: «بیچاره خواهرم، از اول مهر نمیره مدرسه و هر روز کارش شده گریه زاری.» 🌱🌹🌱 📌 برشی از کتاب (۵): دوباره ماشین آب پاش شروع می‌ کند به پاشیدن آب داغ. دوباره بچه‌ ها جیغ و داد کشان می‌ ریزند به هم. آتش لاستیک خاموش می‌ شود. چند نفر سعی می‌ کنند آتش دیگری روشن کنند، اما زیر بارش آب داغ، نمی‌ شود. این‌بار، آب پاشی طولانی‌ تر می‌ شود و تحمل آب داغ و جوشان سخت‌ تر. عده‌ ای از بچه‌ ها می‌ دوند به طرف پیاده روها. من هم با آن‌ها می‌ دوم. جوان بلندگو به دست فریاد می‌ کشد: «یا مرگ یا آزادی» 🌱🌹🌱 📌 برشی از کتاب (۶): صدای زنگ تفریح مثل صدای شیپور جنگ در مدرسه طنین‌انداز می‌ شود. قلبم ناگهان می‌ ریزد پایین. این صدا، انگار صدای اعلام جنگ بود. اگر اشکوری می‌ دانست چه اتفاقی قرار است بیفتد، هیچوقت این زنگ را به صدا در نمی‌ آورد! بچه ها جیغ و داد کشان، از پله ها سرازیر می شوند توی حیاط… اشکوری را می‌ بینم که با عجله از دفتر می‌ دود به طرف حیاط، اما قبل از رسیدن او، بچه‌ها با یک فریاد «یا علی» به طرف در هجوم می‌ برند و قبل از آنکه آقا تقی بتواند کاری بکند، می‌ریزند توی خیابان… ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚✏️📚✏️📚✏️📚 https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046