eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
84 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
رمانی جذاب درباره یک دانشجو و نخبه ایرانی که دانشگاه‌های اروپایی او را دعوت به همکاری می کنند.. این داستان، به مشکلات تحصیل در کشور و انگیزه های مهاجرات دانشجویان از ایران پرداخته است. نویسنده تلاش کرده است با به تصویر کشیدن توانمندی های جامعه ایرانی برای کار و پیشرفت و نیز جاذبه های غرب برای تحصیل و کار، علت ماندن یا رفتن دانشجویان را توجیه کند.. ~°~•~°~•~°~•~°~•~° ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب رمانی جذاب درباره یک دانشجو و نخبه ایرانی که دانشگاه‌های اروپایی او را دعوت به همکاری
📚 (۱) ته دل گاهی یک چند قلپی خون است که فقط با انگیزه جابه جا میشود اگر همه ی خون با پمپاژ پر و خالی می شود این چند قلپ فقط گیر چند کلمه یک نگاه یا یک خوش آمد است. جوابش را دادم که «خوبم» همین. هر چند قلپ های خون را ظاهرا کنترل کردم اما بابش باز شده بود دیگر. مخصوصا از وقتی که وحید آدرس پیجم را به همه داد پایین پست هایی که چند شب یک بار می گذاشتم حتما سوسن کامنت می گذاشت و گاهی هم در دایرکت بعضی از نظراتش را… 📚 برشی از کتاب (۲) دسته را می دهد دستم و مشغول میشود. تا خود صبح شبم را می سوزانم. روز گاهی شاید بسوزد. شب گاهی شاید بسوزد اما وقتی توالی شب و روزت سوخت می شود و روشنایی پشتش نیست تمام زندگیت از آبادی به ویرانی می رود. 📚 برشی از کتاب (۳) هواپیمایم که در فرودگاه وین نشست، یک لحظه حس کردم فرصت‌هایم جمع شدند دورم و همه‌جا شد پنجره‌ای که در یک دنیای متفاوت برایم باز شده است. پنجره‌ای که تمام زوایای شهر وین را نشان می‌داد. اولینش هم نظم زمان بود. برای امثال من که دوست داریم از هر ثانیه، یک برداشت داشته باشیم این منظم بودنِ همه‌چیز، یک دریچه بود به سمت پیشرفتی که آرزویمان بود. زیبایی خیابان‌ ها و ساختمان‌ ها و هستۀ سکوت‌ مدارانۀ شهری که در وین جریان داشت چشم پر کن بود… ➖➖➖➖ سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
رمانی واقعی از پسر پولدارترین مرد ایتالیا، مدیر شرکت فیات و فراری،لامبورگینی و مازراتی، مدیر باشگاه یوونتوس.. قصه پسر یکی از ثروتمندان ایتالیا که ثروت هنگفت و شهرت و جایگاه آن خانواده زبان زد عام و خاص است. به طور اتفاقی با قرآن آشنا می شود، مسلمان می شود و بعد از چند سال هم شیعه.. ~°~•~°~•~°~•~°~•~° ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب رمانی واقعی از پسر پولدارترین مرد ایتالیا، مدیر شرکت فیات و فراری،لامبورگینی و مازراتی
📚 (۱) سیاست کار کسی است که پشت دیوار را ببیند، نه جلوی دیوار یا روی دیوار. سیاست کار کسی است که شطرنج بلد باشد؛ ابایی نداشته باشد که سربازش را بدهد تا وزیرش زنده شود. ترسی نداشته باشد که اسبش را فدا کند، چون می تواند رخ حریفش را بگیرد. سیاست کار آدم های احساساتی نیست. 📚 برشی از کتاب (۲) مادرش می آید جلوتر و زل می زند توی چشمانش. – گوش کن ببین چه می گویم ادواردو… برای من هیچ کدام مهم نیست. برای من فقط تو اهمیت داری و تو حق نداری مسلمان شوی.. . تو… حق نداری مسلمان شوی… من نمی گذارم. هر دین دیگری می خواهی داشته باش. بودایی باش. گاو بپرست. اصلا دین نداشته باش… اما مسلمان نباش. ادواردو به آرامی انگشتان مادرش را از موهایش جدا می کند و کمی از درد موهایش کم می شود. – هیچ کس نمی تواند دینم را از من بگیرد مادر… 📚برشی از کتاب (۳) ادواردو رفت ایران دیدار امام، برگشت، از این رو به آن رو شده بود. آن روز توی آن دیدار در حضور کسانی که آن جا بوده اند امام پیشانی او را می بوسد. او در حقیقت تنها خارجی ای بود که امام پیشانی او را بوسیده اند، بعدها از آن به عنوان بهترین خاطره اش یاد می کرد. 📚 برشی از کتاب (۴) یک رفیقی داشتم که می گفت ارزش هر آدمی به باورهایش است. توی این سفر یک چیز دیگر را هم فهمیدم. برای هر آدمی یک روزی پیش می آید که باید چیزهای مهمی را برای آن باورهایش هزینه کند، از خودش یا زندگی اش؛ آن روز است که نسبت آن فرد با باورهایش معلوم می شود. 📚 برشی از کتاب (۵) _ تو قرآن مسلمان ها را خوانده ای؟ _ نه… تو خوانده ای؟ _ دیروز یک چند صفحه اش را نگاه کردم… می دانی کتاب عجیبی است. هنوز اولین جملاتش را یادم هست… «این کتابی است که در آن هیچ شک و تردیدی نیست. برای خدا ترسان هدایت است» می دانی آدم را میخکوب می کند. انگار قلب آدم می خواهد بایستد…. خیلی محکم است. ➖➖➖➖ سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
در و دیوار التماسش کرد در و دیوار مهربان شده بود.. @ketabekhoobam
خاطرات یک نجات یافته از سایه شوم بهائیت.. داستان دختری از یک خانواده بهایی و پسری مسلمان که عاشق هم می شوند؛ اما بخاطر اختلاف مذهب روابطشان منجر به ازدواج نمی شود. مدت ها بعد رها با یک پسر بهایی ازدواج میکند این ازدواج اجباری مسیر زندگی هردوی آنها را به کلی تغییر می دهد. ~°~•~°~•~°~•~°~•~° ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب خاطرات یک نجات یافته از سایه شوم بهائیت.. داستان دختری از یک خانواده بهایی و پسری مسل
📚 (۱) آن شب که برای من جشن گرفته بودند در دلم آشوبی برپا بود، به تنهایی پرویز فکر می کردم به این که بعد از این چگونه می توانم بدون او بدون خواندن نوشته های خوب او، بدون دیدن طراحی های زیبایش و بدون عشق و امید، زندگی کنم. 📚 برشی از کتاب (۲) برادرم ساعت‌ها برایم حرف می زد و خلقیات یک به یک افراد دور و برم را برایم تشریح می کرد و از ناپاکی و بد ذاتی مردان و پسرانی که به ظاهر مدعی ایمان و اخلاق بهائی بودند برایم می گفت. او خیلی روشن فکر بود. او و بسیاری از اقوام و آشنایان وقتی با من صحبت می‌کردند می‌فهمیدم که پی به بطالت این کیش و آئین برده اند اما از روی ناچاری سکوت کرده‌اند و چیزی نمی گویند . برادرم وقتی از ناپاکی پسران می گفت، من از او پرسیدم:« پس چرا محفل اجازه می دهد با این وضعیت دخترو پسر در کنار هم باشند و آنها به بهانه خدمت از وجود دختران سوءاستفاده کنند؟» او در جواب گفت:« فکر می‌کنی اعضای محفل چه کسانی هستند؟ آنها خودشان از همه بدترند…» 📚برشی از کتاب (۳) فرق بهائی با مسلمان این است که مسلمانان به جز خدا و پیامبر و امامان کسی را مصون از خطا نمی دانند اما بهائیان ۹ نفر را مصون از خطا می دانند و حکم آنها را حکم خدا می پندارند درحالی که آن ۹ نفر خودشان فاسدند، هر روز تعالیم جدید صادر می کنند.. 📚 برشی از کتاب (۴) سلیم کسی بود که وقتی ازدواج کرد اجازه نمی داد همسرش و خواهرانم در هیچ جلسه ای شرکت کنند. از تشکیلات بیزار بود و بهاء و عبد البهاء را زیر رگبار فحش می گرفت و حتی کفر می کرد و به خدا (بهاء) ناسزا می گفت. او همه بهائیان را پست و کثیف و کلاهبردار می خواند و می گفت همه این جلسات دکان بازاری است که یک عده مفت خور برای خودشان باز کرده اند تا ما را به استعمار بکشند. اما با کوچکترین ارزش و بهایی که از سوی تشکیلات به او داده شده کاملاً فریب خورد و برده ی حلقه به گوشی شد تا اینکه زمان ریاست خودش هم فرا رسید و حال، تمام عقده های گذشته را روی تک تک ما خالی می کرد و به راحتی می توانست از این موقعیت سوء استفاده کرده و حرفش را به کرسی بنشاند واین سرنوشت شومی بود که ما بهائی‌ زادگان به آن مبتلا بودیم. ➖➖➖➖ سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
حیف است لبنانی ها، فلسطینی ها، بحرینی ها، یمنی ها و عراقی ها این قدر رهبر را بشناسند و تو خیلی کم … كتاب «داستان سيستان» مجموعه ای است از يادداشت‏ هاى «رضا اميرخانى» از سفر سال 81 رهبر انقلاب اسلامى و ديدار با مردم سيستان و بلوچستان که به صورت یک سفرنامه به نگارش درآمده اما نثر آن متفاوت از سایر گزارش ها و سفرنامه های رسمی و اداری است. نویسنده در این کتاب لحظه لحظه این سفر را با متنی دلنشین و روان و گاه با طنز خاص نگاشته است: دیدارهای رهبر و گروه های گوناگون مردم، توصیف مکان ها و نگارش تمام صحبت های شوخی و جدی همراهان رهبر در این سفر و اتفاقات مختلفی که در قالب ها و مکان های گوناگون در این سفر رخ می دهد، درد و دل های مردم و.... ~°~•~°~•~°~•~°~•~° ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب حیف است لبنانی ها، فلسطینی ها، بحرینی ها، یمنی ها و عراقی ها این قدر رهبر را بشناسند و
📚 (۱) صف اول اهل سنت نیز به آقا اقتدا کرده اند. تصویری بسیار زیبا و بدیع. نیمی از اهل سنت و نیمی از شیعیان در صف اول ایستاده اند. شانه به شانه. بعضی با دست های بسته و بعضی با دست های باز. آقا نماز را شروع می کنند. کمی دل گیرم که چرا نماز ظهر و عصر می خوانیم و صوت حمد و سوره ی ره بر را نمی شنویم؟ دوستی عرب دارم که می گفت : از میان شما ایرانی ها، فقط آقای خامنه ای است که قرائتش صحیح است! آن هم در این روزگار که اختلافات قرائات خیلی مد شده است! 📚 برشی از کتاب (۲) آقا نگاهی به مقبره می کند ناگهان شروع می کند به بالا آمدن. شروع می کند به تندی به سمت قله گام بر می دارد، چیزی نزدیک به دویدن. سردار، پله ها را نشان می دهد اما آقا از مسیر مستقیم به سمت مقبره می آید… مسئولان یکی یکی جا می مانند حتی یکی از محافظ ها نیز، کم کم مسئولان فربه و همراهان تنبل از بقیه عقب می افتند، جا می مانند و می ایستند تا نفس تازه کنند و آقا همچنان به سرعت بالا می آیند… مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد. 📚برشی از کتاب (۳) این عکس قصه قشنگی دارد. رفتیم خدمت آقا و همین جور که مشغول کار بودند، قرار شد که عکس بگیریم. داشتند چیزی می‌خواندند. چند تا عکس گرفتم، اما راضی نشدم. عاقبت دل به دریا زدم و گفتم، آقا! این عکس‌هایی که ما از شما گرفتیم، همه‌اش اشداء علی‌الکفار می‌شود، برای مصرف داخلی اجازه بدهید یک عکس رحماء بینهم هم بیندازیم! آقا سر بلند کردند و خندیدند و ما هم این عکس را انداختیم! 📚 برشی از کتاب (۴) در همين حين صحبت، يك هو باد شديدي شروع مي‌شود. اول از همه چفيه‌ي فرمان‌ده بسيج را باد مي‌برد. من از همان ابتدا هم حدس مي‌زدم، چون سعي مي‌كرد چفيه‌اش را –به جاي اين كه دور گردن بپيچد- مثل ره‌بر روي شانه بياندازد. حساب نكرده بود كه عباي ره‌بر چفيه را محكم نگه مي‌دارد. فرمان‌ده بسيج مردد است كه چفيه را از روي زمين بردارد يا بايستد... چفيه را تقليد او بر باد داد... فرمان‌ده بسيج را نگاه مي‌كنم كه كرمي سقلمه‌اي به پهلويم مي‌زند و متوجه مي‌شوم كه كلاه فرمان ده ميدان را نيز باد برده است! جالب اين‌جاست كه همين فرمان ده كلي نيروها را نصيحت كرده بود و جالب‌تر اين كه كلاه هيچ سرباز و بسيجي و پاس‌داري را باد نمي‌برد! مؤمن در هيچ چارچوبي نمي‌گنجد... ➖➖➖➖ سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
عاشقانه ای از زمین که وصل به آسمان می شود.. زندگی نوشت عاشقانه یک دختر روستایی ست که در حال وهوای روزهای جنگ می گذرد و به رغم تعلق به ادبیات پایداری و جنگ، اثری است که عین زندگی را با تمام سختی ها و خوشی هایش، روایت می کند. ~°~•~°~•~°~•~°~•~° ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @ketabekhoobam