#معرفی_کتاب
در طول تاریخ بودند مردمان بسیاری که گمان می کردند که دوستدار جبهه حق اند و در مواقع لزوم حاضرند به یاری جبهه حق نیز برخیزند. اما به هنگام امتحان و ابتلاء برخی از آنها:
با توجیهاتی به یاری جبهه حق نپرداختند؛
برخی دیگر با اینکه در آغاز با جبهه حق بودند اما در میانه راه با توجیهاتی از یاری جبهه حق دست کشیدند..
عده ای هم بودند که کارشان به جایی کشید که در مقابل جبهه حق هم ایستادند و این کار خود را نیز توجیه می کردند!
و نویسنده به شکلی بدیع و منسجم به تبیین انواع مختلف این توجیهات در طول تاریخ پرداخته است.
این کتاب سراسر پند است و درس عبرت؛ به شدّت کاربردی است به خصوص برای کسانی که دوست دارند تا در جبهه حق و یاری رسان به این جبهه باشند، با توجه به بیان صریح روایات متعدد مبنی بر اینکه هر چه به ظهور نزدیک شویم ابتلائاتی پیش خواهد آمد که تنها خالصان در ایمان ثابت قدم خواهند ماند و با توجه به حوادثی که در روزگار خود ما شاهد آن هستیم لزوم اطلاع از مباحث کتاب بیشتر مشخص می شود!
#توجیه_المسائل_کربلا
#سید_علی_اصغر_علوی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب در طول تاریخ بودند مردمان بسیاری که گمان می کردند که دوستدار جبهه حق اند و در مواقع لز
📚 #برشی_از_کتاب
" حسین جان! اسلام به ما نیاز دارد، والّا همراهت می آمدیم."
عده ای وقتی امام حسین از آنها خواست برای کشته شدن در راه خدا آماده شوند، چنین توجیهاتی آوردند. اما مگر اسلامِ حسین با اسلامِ آنها فرق داشت؟! مگر هدفِ این جماعت حفظ اسلام نبود؟ پس چرا بهترین راه را انتخاب نکردند؟
حقیقت این است که آنها ترسوهایی بودند که چون از کُشته شدن می ترسیدند، حفظ اسلام و ترویج آن را بهانه کردند. در حالیکه حفظ اسلام در آن زمان به جهاد و فداکاری و ریخته شدن خونشان بود.
ای منتظرانِ ظهور مهدی! آیا آماده ی هرگونه تلاش و فداکاری و جهاد هستید؟ بدانید حفظ اسلام در هر زمان وابسته به همراهی با ولی زمان است، پس باید ببینید ولی زمانتان چه می خواهد.
➖➖➖➖
#توجیه_المسائل_کربلا
#اربعین
•┈┈••✾•💔🏴💔•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
به تو از دور سلام، به سلیمان جهان از طرف مور سلام..
به تو از دور سلام، به حسین از طرف وصله ی ناجور سلام.. 💔
#گرچه_دوریم_به_یاد_تو_سخن_میگوییم
#معرفی_کتاب
بینوایان نام رمان معروفی نوشته ویکتور هوگو نویسنده سرشناس فرانسوی است. وی در این کتاب به تشریح بی عدالتی های اجتماعی و فقر و فلاکت مردم کشورش می پردازد، همان عوامل و محرک های اجتماعی که منجر به انقلاب کبیر فرانسه شد.
انحصار توزیع قدرت و ثروت در دست خانواده فاسد سلطنتی که از مشکلات جامعه فرانسه کاملاً بی اطلاع بودند، سبب ایجاد معضلات اقتصادی و اجتماعی در جامعه فقیر فرانسه شد و انقلاب فرانسه ناشی از همین تحولات زیرساخت های اجتماعی جامعه فرانسه بود.
ویکتور هوگو در خلال پردازش شخصیت های داستان و روانشناسی آنها، نحوه درگیری و دخالت آنان را در این نهضت اجتماعی و توده ای نشان می دهد. قهرمان داستان، مرد فقیری به نام ژان والژان است که بر اثر یک ملاقات تصادفی با یک کشیش خیّر، دچار تحول می شود و از فردی درمانده و منفعل و خلافکار، به انسانی نوع دوست تبدیل می شود.
#بینوایان
#ویکتور_هوگو
#محسن_سلیمانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب بینوایان نام رمان معروفی نوشته ویکتور هوگو نویسنده سرشناس فرانسوی است. وی در این کتاب
📚 #برشی_از_کتاب (۱)
چیز تازه ای قدم در روح ژان والژان گذاشته بود. ژان والژان هرگز پدر، عاشق، شوهر یا دوست کسی نشده بود. بیست و پنج سال بود که در این دنیا تنهای تنها بود.در حبس، بداخلاق و عبوس، پارسا، نادان و سرکش بود. از خواهر و بچه های خواهرش هم جز خاطره ای مبهم، چیزی در ذهنش باقی نمانده بود که آن هم کم کم محو شده بود.
وقتی کوزت را دید و او را نجات داد، احساس کرد قلبش تحت تاثیر قرار گرفته است. با تمام احساسات و علاقه اش شیفته ی این بچه شده بود. اما او پنجاه و پنج ساله و کوزت هشت ساله بود. و این بعد از عشقش نسبت به اسقف، دومین جلوه ی روحانی ای بود که می دید.
📚 برشی از کتاب (۲)
مرد میانسالی همراه با دختری جوان در اتاق ظاهر شدند. ماریوس که هنوز جایش را ترک نکرده بود، ناگهان به خود لرزید. او بود. واقعا خودش بود! همان دختر نازنین غایب، همان ستاره ای که شش ماه زندگی اش را روشن کرده بود. همان چهره ی زیبایی که با رفتارش روز او را شام کرد بود. . حالا ناگهان در اتاق دلگیر زیر شیروانی، در این بیغوله ی ترسناک ظاهر شده بود.
📚 برشی از کتاب (۳)
همه ی سربازهای گارد ملی و شهری و افسرها که در طرف دیگر سنگر جمع شده بودند،بهت زده به ماریوس خیره شده بودند. ماریوس پایش را روی سنگ ها گذاشته بود و با عزمی ویرانگر شعله ی مشعلی را که در دست داشت پایین آورده و به بشکه ی باروت نزدیک کرده بود و از ته دل فریاد می زد:" بروید، وگرنه سنگر را منفجر می کنم."
گروهبانی گفت:" سنگر و خودت را با هم منفجر می کنی؟"
ماریوس گفت:" بله، خودم را هم منفجر می کنم." و مشعل را به شعله ی باروت نزدیک کرد. اما دیگر کسی بالای سنگر نبود. مهاجمان که کشته ها و زخمی هایشان را رها کرده بودند، سراسیمه و در هم ریخته دوان دوان به طرف سر خیابان سرازیر شدند و به زودی دوباره در تاریکی شب غیب شان زد.
سنگر نجات پیدا کرده بود.
➖➖➖➖
#بینوایان
•┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
#معرفی_کتاب
زندگی نامه شهید مدافع حرم زکریا شیری به روایت مادر..
نویسنده این کتاب که قبلا با کتاب «یادت باشد» نگاهی عاشقانه به زندگی مدافعان حرم داشته است این بار در کتاب «کاش برگردی» در نگاهی تازه، داستان زندگی یکی از شهدای مدافع حرم را از زبان مادر شهید به روایت می نشیند و در صفحات مختلف نکات تربیتی یک زندگی ساده را با روایتی داستانی و جذاب تقدیم خوانندگان می کند.
کتاب یادت باشد پنجرهای عاشقانه بود برای از خود گذشتن و کتاب کاش برگردی پنجرهای مادرانه است برای از کجا آمدن. کاش برگردی روایت تربیت حمیدها و زکریاهای عصر ماست.
#کاش_برگردی
#محمدرسول_ملاحسنی
#شهدای_خان_طومان
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب زندگی نامه شهید مدافع حرم زکریا شیری به روایت مادر.. نویسنده این کتاب که قبلا با کتاب
📚 #برشی_از_کتاب (۱)
وقتی زکریا به خانه برگشت، دسته های عزاداری از جلوی خانه ما رد شده بودند.
من هنوز همان جا ایستاده بودم و گریه امانم نمی داد.
زکریا با دیدن گریه های من حالش گرفته شد. پرسید:
«ننه رقیه برای چی داری گریه می کنی؟»
با همان بغض گفتم:
«وقتی به دنیا اومدی و همون بچگی مجبور شدم بفرستمت اتاق عمل، من تو رو نذر امام حسین علیه السلام کردم، آرزو دارم تورو وسط دسته های عزاداری ببینم. اون وقت این همه هیئت میاد از جلو در خونه ما رد میشه با دوستات رفتی دنبال بازی؟»
گریه من و تلنگر صحبت هایم و برکت نام امام حسین علیه السلام، زکریا را زمین زد، خرد شد و گویی دوباره از نو ساخته شد.
📚 برشی از کتاب (۲)
دستش را که گرفتم یخ کرده بود، پاهایش میلرزید، رو به من گفت: عزیز نمیتونم راه برم، منو بغل میکنی؟
یک دستی فاطمه را بغل کردم و با دست دیگرم دوچرخهاش را گرفتم و راه افتادم، فاصله زیادی تا خانه نبود ولی آن چند دقیقه خیلی سخت گذشت، فاطمه محکم دستانش را دور گردن من انداخته بود و آرام اشک میریخت و من مجبور بودم مثل همیشه نقش مادری را بازی کنم که قرار است سنگ صبور این خانواده باشد.
هر چه جلوتر میرفتیم فاطمه محکمتر مرا بغل میکرد، میدانستم آغوش پدر میخواهد، حال خودم هم تعریفی نداشت، غربت خودم و دختر #شهید را حس میکردم و روزهای سختی که قرار است بعد از این داشته باشیم.
➖➖➖➖
#کاش_برگردی
#شهید_زکریا_شیری
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
#معرفی_کتاب
و خداوند را آیه ای است،که نازل شد به آغوش پیامبر:
حاء. سین. نون. ذِکرُ رحمَتِ رَبکَ عَبدَه مُجتَبی...
کتاب در ۱۶ فصل نوشته شده که عناوین هر فصل از آن به ترتیب با حروف عبارت"حسن منی و انا من حسن."شروع می شود.
سید علی شجاعی که پیش از این نیز در نگارش رمان هایی با تم مذهبی با مخاطب خود مواجه شده است، در این رمان به روایتی ویژه و بدیع از زندگی امام حسن مجتبی (ع) در فاصله سال های پس از شهادت حضرت علی (ع) تا شهادت #امام_حسن (ع) توجه نشان داده است و سعی کرده با خلق زاویه دید تازه، به بیان جدیدی از زندگی این امام معصوم دست پیدا کند.
#حاء_سین_نون
#سید_علی_شجاعی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب و خداوند را آیه ای است،که نازل شد به آغوش پیامبر: حاء. سین. نون. ذِکرُ رحمَتِ رَبکَ عَ
📚 #برشی_از_کتاب (۱)
معاویه دستم را می گیرد و می نشاند:
_ همه لاطائلاتت را حفظم عمرو، اما شام یک صفین داشت و عراق، افزون صفین، جمل و نهروان هم... نیم جانی بیش نمانده از آن.
دستم را رها می کنم:
_ حکما مستی معاویه! کشته های سه جنگ شان به سی هزار هم نرسید و اما کشته های شام، فقط از صفینش، افزون نود هزار شد؛ کدام بیچاره تر است اکنون؟
_ آن زمان علی داشتند و مالک و هاشم و عمار و ذوالشهادتین و...
بر افروخته تر فریاد می زنم:
_ اکنون هم حسن دارند و قیس و عدی و حجر و سعد و... فراموشت نشده که؛ این همان حسن است که پی نافرمانی ابوموسی از فرمان علی برای یاری، راهی کوفه شد و به یک خطبه، ده هزار مرد به لشگر علی افزود... این همان حسن است که، روز جمل که بسیارها به قصد شتر عایشه پیش رفتند و ناتوان بازگشتند، او رفت و در دقایقی شتر پی شد و غائله تمام... این همان حسن است که صفین، میمنه سپاه علی داشت و جنگاوری و رشادتش، عاجزمان کرد در برابری... باز هم بگویمت؟
سرم را نزدیک ترش می برم:
_ این را هم بدان...
صدایم را آرام تر می کنم:
_ آن زمان که جز شکمت اندیشه نداشتی و نفرین محمد را می خریدی که " لا اشبع الله بطنه "؛ همان هنگام، با گوش های خودم شنیدم که محمد در مسجد می گفت " لو کان العقل رجلاً لکان الحسن "، اگر همه عقل به هیبت مردی درمی آمد، آن مرد حسن بود... یعنی که به جنگ با مجانین طخارستان نمی روی، با همه عقل به ستیزی...
📚 برشی از کتاب (۲)
حاء... و لخته خونی در تشت.
_ برادرم! مولایم! تو چرا اشک می ریزی در این لحظات... تو که بیست حج پیاده کردی و سه بار نیمی از دارایی ات در راه خدا انفاق فرمودی... تو که جدمان در آغوشت می گرفت و می گفت، حسن منی و انا من حسن، احبّ الله من احبّه... تو که پیامبرمان بسیارت دعا می کرد که خدایا من حسن را دوست دارم، پس تو هم دوستش بدار و دوست دار هر که محبتش دارد...
چهره کبود پدر، میان درد می شکفد از شنیدن دوباره کلام پیامبر... و باز میان اشک:
_ بر دو چیز گریه می کنم؛ لهول المطّلع و فراق الاحبّه... از بیم قیامت و فراق حبیبان...
سین... و لخته خونی در تشت.
کلام پدر، دیگر سخت و بریده... نفس نفس... ضجه ی هاشمیان به آسمان...
_ حضرت عزرائیل سلامم می کند و بشارتم می دهد که، انَّ الله عنک راض... خدایت از تو راضی است...
نون... و تشتی پر خون...
دست پدر در دستان عمو... گریه عمو و ناله و آهش مدام...
_ برادرم! حسین جانم! مصیبت امروزمان سخت، اما هیچ مصیبتی برابر روز تو نیست...
تشت برابر پدر، لبریز لخته های خون...
_ که در کربلایت، آنان که مدعی اند بر دین جدمان، برابرت علم ستیز بر می دارند...
چشمان پدر می افتد و سکوتی و باز نفس نفس...
_ تو و یارانت شهید... و خاندانت اسیر... و اموالت به غارت...
اشک پدر کنار خون لب ها... تشت لبریز...
_ زمین و آسمان برایت خون گریه می کند...
دستان پدر در دستان عمو... پدر بی جان... انگار که آخرین کلام...
_ برای اندوه من گریه نکن برادرم... برای مصیبت من زاری نکن حسین جانم... که لا یوم کیومک یا اباعبدالله...
➖➖➖➖
#حاء_سین_نون
•┈┈••✾•💔🏴💔•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
گرچه از لطف پدروارِ علي(ع)سرشاریم؛
هرچه داریم ز غلامي محمد(ص)داریم!
#شهادت_پیامبر_اکرم ص
#تسلیت 🖤
خدا کند که اگر مردی از نفس افتاد
به داد بی کسی اش لااقل زنش برسد..
#شهادت_امام_حسن_مجتبی ع
#تسلیت 🏴